دعایم گرچه گیرا نیست،
دعایت می کنم امشب،
نمی دانم چه می خواهی
از او خواهم برای تو
هر آنچه در دلت خواهی
نمایش نسخه قابل چاپ
دعایم گرچه گیرا نیست،
دعایت می کنم امشب،
نمی دانم چه می خواهی
از او خواهم برای تو
هر آنچه در دلت خواهی
نوشته ها بهانه است،
فقط می نویسم تا یادآوری کنم به یادت هستم
باورش با تو
سال ها رفت و هوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها میخواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا مینگری
گاه با ماه سخن میگویی گاه با رهگزران خبر گمشده ای میجویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریاست؟
نوری از روزنه ی فردا هاست؟
یا خدایی است که از روز اول نا پیداست
نمیدانم اینجا که ایستاده ام تقدیر من است یا تقصیر من!
اما وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه میکنم،
میبینم چون خدا را یافتم هر چه باختم مهم نیست.
آموختم که تمام ماجراهای زندگی فقط قانون عشـــق بازی خدا با ماست...
چشمان بارانیش را به سوی
کویر دوخت
انچنان میبارید که
نمیدانست دلیلش چه هست
تنها به کویری معمولی نمینگریست
انجا پشت خاکریزها
با چادری مشکی ایستاده بود
و داشت تک تک خاطراتی را به یاد میاورد که
هر کسی برایش
به گونه ای تعریف کرده بود
خاطرات رزمنده ها
را اما دیدن
انجا تمام قلبش را فشار میداد
و همین باعث ریزش قطرات اشکش شده بود
اهسته به نزدیکی یکی از مکانهایی قدم برمیداشت که
روی سردرش نوشته بود امداد
انوقت به یاد شهدایی افتاد که نامشان
هرگز برده نشد
بلکه تنها گاهی یادشان
را میشد
در گوشه گوشه این خاکریزها دید
حال او درون همان مکان ایستاده
جایی که
هرگز یادی از شهدای ان نمیشود
اری شهدایی که
شاید زن بودند
اما مردانه ایستادنند
مردانه از تمام زنانگی خود
استفاده کردند
و هر روز با حرفهایشان با محبت مادرانه و خواهرانه شان
باعث روحیه همان رزمنده هایی میشدند که هر روز شاید نامشان را بشنویم
اما نام این دلیران را کمتر میشنویم
باران مثل همیشه با شدت
به شیشه میخورد
اهسته شیشه ها را بستم تا باران
اتاق تاریکم را نبیند
اهسته
پرد ها را کشیدم
تا ادمهایی که با سرعت حرکت میکنند را نبینم
انگاه
بر روی چارپایه قدیمی اتاقم نشستم
قلمو را برداشتم و نقاشی یک تصویر را کشیدم
و اهسته پایین تصویر نوشتم
تقدیم به شما ادمهایی که تا میتوانید
به دنیا با دید منفی مینگرید
شاید راه روشن را بیابید
انگاه به سوی پنجره میروم
پنجره را باز میکنم
و باران را با اشتیاق به چهره ام اثابت میکند را حس میکنم
و از لبه پنجره به پایین میپرم
و دیگر تنها
صدای باران را میشنوم و پرواز میکنم
میخواهم راه را بیابم باران
نه مثل ادمهایی که هر روز با یک رنگ زندگی میکنند زندگی کنم
پس تمام افکار و اعقاید و باورهای
پوچم را از پنجره پرتاب میکنم
تا دوباره متولد شوم
ادمی نو و تازه
Click here to view the original image of 1920x1200px and 263KB.
http://www.jarrodjones.com/wp-conten...idworkshop.jpg
می دانی..
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند..
آن وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
آدم های ِ ساده.....
نه این که زانو زده باشم
نه
فقط تنهایی سنگین است
اینکه می کشم درد بی تو بودن نیست
تاوان با تو بودن است...برای برگشتنم دعا نکن.شاید وقتی برگردم آنی نباشم که رفته است..تقصیر تو نیستبنده ای بیش نبودی من خدایت کردم.
خدايا
براي خاموشي شب هاي انتظار فقط يك فوت كافيست
خاموشم كن خسته ام.