در عشق تو صد گونه ملامت بکشم
ور بشکنم این عهد، غرامت بکشم
نمایش نسخه قابل چاپ
در عشق تو صد گونه ملامت بکشم
ور بشکنم این عهد، غرامت بکشم
مي روم شايد فراموشت كنم
با فراموشي هم آغوشت كنم
مي روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
شمع را نازم که با یک سوختن آسوده شد
وای من عمری درون خود همه شب سوختم
ما زنده برآنيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آسودگي ما عدم ماست
تو مرا فریاد کن ای هم نفس
این منم آواره ی فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پر شده از یاد تو
ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند مگر آن یک هنر
راهي بزن كه آهي بر ساز آن توان زد
شعري بخوان كه با آن رطل گران توان زد
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره ی من , هاتف غیب ندا داد که آری بکند
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
آن دور در آن دیار هول انگیز
بی روح فسرده خفته در گورم
لب بر لب من نهاده کژدمها
بازیچه مار و طعمه مورم