ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
نمایش نسخه قابل چاپ
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
اگر چه تلخ باشد فرقت یار
در او شیرین بود امید دیدار
روزهایم را
از خوشی های کوچک
لبریز کرده بودم
اما عادت کرده بودم
به همین روزمرگی ها
به حس هایی که در لحظه ها جاری می شوند و می میرند.
در هنوز ماند و/ کس خبرنکرد***گاه/ نسترن/ در انتظار/ پر کشیدگاه/ کوچه خیال/ دردمی گریزپاییاس فام شدگاه/ خشکنای یک چکاوک غریب سایه را فشردگاه سنگ خاره هم/ نهان گریست/گر چه گونه تر نکردهر چه بودهیچ بوده ایبه کام سر نکرد وروزگارخیرگی ز سر به در نکرد
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکـَن که رنج بی شمار آرد
در آتش است نعل، کمان کشیده را
زندان جان پاک بود تنگنای جسم
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم[golrooz][golrooz][golrooz]
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
دوباره غربت ان ماجرای دلتنگی
ومن که گم شده ام لابه لای دلتنگی
ازاین هوای مه الود شهردلگیرم
وجارمیزنمت باصدای دلتنگی
یکی روبهی دید بی دست وپای
فرومانددرلطف وصنع خدای