مردماني هستند که ميخواهند بدانند تو چه مرگــــتــــــ است ...
و وقتي بفهمند چه مرگــــتــ است ...
بهت ميگويند بس کن ...
انرژي منفي نفرست ...
اينجاست که سکوتــــــــــــ معنا پيدا مي کند ...
و تنهــــــــــــــــــــــ ـايي مي شود تنها چاره ... !
نمایش نسخه قابل چاپ
مردماني هستند که ميخواهند بدانند تو چه مرگــــتــــــ است ...
و وقتي بفهمند چه مرگــــتــ است ...
بهت ميگويند بس کن ...
انرژي منفي نفرست ...
اينجاست که سکوتــــــــــــ معنا پيدا مي کند ...
و تنهــــــــــــــــــــــ ـايي مي شود تنها چاره ... !
هرچه دوستش به او گفت :
غلامرضا خم شو ، فایده ای نداشت
بعد از مراسم ازش پرسیدن ، چرا خم نشدی
برایت دردسر میشود ، او شاه مملکت است
گفت هر که میخواهد باشد :
تختی فقط برای بوسیدن دست مادرش خم میشود
- - - به روز رسانی شده - - -
دیروز سخنران گفت
هروقت در خیابان راه می روم
یاد شهدا می افتم
که حتی یک متر از خاک ایران ما را ندادند!
اما دیروز که وصیت نامه یکی از شهدا را برایم خواند ،اشک ریخت
کفتم چرا اشک؟
گفت در این وصیت نوشته ما خاک را حفظ کردیم،شما غیرت و حیا و حجاب را حفظ کنید!
ما خاک را حفظ کردیم،شما نگذارید دختران ما بی حیا و پسران ما بی غیرت شوند!
به عشق پدر
حامد با اصرار و بدون توجه به صحبت های پدر و مادرش سوار ماشین پدرش شد . هر کاری کردند تا از ماشین پیاده بشه نشد که نشد ! پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه اما اینطور نشد !
خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین ، مثل آدم بزرگها . بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود ، وهر چند حالش خوب نبود از بی احساسی حامد کوپولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد . به اولین خیابان که رسیدند حامد از باباش پرسید : بابا اسم این خیابون چیه ؟ باباش جوابش رو داد . اما حامد ول کن نبود و به هر خیابانی که می رسیدند سوال رو تکرار می کرد ! بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید : بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی ؟ آخه به چه دردت میخوره ؟
حامد با صدای معصومانه اش گفت : بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ، ببرمت اونجا تنها زندگی کنی !
دنیا رو سر بابی حامد خراب شد . نگاهی از آیینه به پدر پیرش کرد ، خودش رو اون پشت دید . از همون جا بسرعت دور زد و برگشت بطرف خونشون . حامد کوچولو اون جلو یواشکی داشت میخندید . برگشت و دستای داغ و تب دار بابابزرگش رو تو دستای کوچیکش محکم فشار داد ، اشک از چشمهای پیرمرد سرازیر بود .
گاهی سکــوت ، همان دروغ است !
کمـــی شیک تر، روشنفکــرانـه تر
و با مسئولیت کمتر...
بعضی وقتا دلم می خواد
دستمُ بذارم زیر چونم
چشم تو چشم خدا بشم
زل بزنم و بهش بگم
خب که چـــــــــــــــی مثلا ..؟
- - - به روز رسانی شده - - -
انـבوه ڪــہ از حــב بــگــذرב
جــایــش را مـےבهــد بــہ یــڪـ بــےاعتنــایــے مــزمــלּ
دیــگــر مـهــم نـیــωـــت
بــوבלּ یــا نـبــوבלּ ...
בوωـــت בاشـتــלּ یـــا نـداشتـלּ ...
בیـگــر حـωـــے تـو را بـــہ احـωــــاس ڪـرבלּ نمــے ڪـشــانــد ...
בر آن لحظـــــہ فـقــط בر ωــڪـــوت غــرق می شــوے
و فـقـط نـگــاه مـیـڪـنــے
نـگــــــــــاه !
حباب ها همیشه قربانی هوای درونشان میشند . . .
ای خدا ای فاتح هر مشکلم / وی همه آرامش جان و دلم
بشنو از دل راز یک بی آبرو / ده مجال گفتگویم ، گفتگو
در شب احیا به تو رو کرده ام / خویش را با توبه همسو کرده ام . . .
چون نامه جرم ما به هم پیچیدند بردند به دیوان عمل سنجیدند بیش ازهمگان گناه مابود ولی ما را به محبت علی(ع)بخشیدند.
مبادا لیلة القدرت سر آید گنه بر ناله ام افزونتر آید مبادا ماه تو پایان پذیرد ولی این بنده ات سامان نگیرد
نام مرا بر کف دستت بنویس.تا به هنگام قنوتت نبری از یادم،ترسم امشب (شب قدر)که مقبول شود از تو دعا،گویم افسوس که من از قلمت افتادم
با عرض تسلیت در لیالی قدر این حقیر را ازدعای خیرخویش فراموش نکنید.التماس دعا
دیروز بهشت را به گندم فروختیم؛
مراقب باشیم امروز آن را به تکه نانی نفروشیم .
میدانید فرصت دیگری نداریم ؟
- - - به روز رسانی شده - - -
اگر صادقانه و با محبتی قلبی و دلسوزانه انجام نشه ؛
اگر مودبانه و از راه درستش و از طریق اهلش انجام نشه ...
حتی اگر همه ی اینها باشه ولی با ظرافت خاص خودش انجام نشه،
درست برعکسش نتیجه میده و میشه :
نهی از معروف و امر به منکر ...
بقول آن عزیز که میگفت : امر به معروف و نهی از منکر اینقدر مهم و ظریفه که گاهی دو امام دست در دست هم میدن تا وضوی پیرمردی رو اصلاح کنند ...
رفعت و عظمت مقام حضرت موسی علیه السلام بر همه آشکاره ؛ ولی آیا کسی هست که " داستان موسی و شبان " اش رو نشنیده باشه ...
- - - به روز رسانی شده - - -
برای زنده باد شدن باید سعی کنیم زنده یاد شویم ،
با نامی نیک که از افکار ، رفتار و اعمالی نیک سرچشمه می گیرد ...
و چه زیبا گفته سعدی علیه الرحمه :
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند ...
جواب آزمایش الهی مون ، درست در نمیاد ؛
اگر عمری از حرام و لقمه اش ناشتا نباشیم ...