تاب بنفشه میدهد طره ی مشکسای تو
پرده ی غنچه میدردخنده ی دلگشای تو[golrooz][golrooz][golrooz]
نمایش نسخه قابل چاپ
تاب بنفشه میدهد طره ی مشکسای تو
پرده ی غنچه میدردخنده ی دلگشای تو[golrooz][golrooz][golrooz]
و براي ستارهها
كه هر شب به دعا بنشينند براي سبزي فردايت
كاري از من بر نميآيد جز ذكر گقتن و صبوري كردن
لبخند بزن
نازم بناز آنکه ننازد بناز خویش
ما را بناز ناز فروشان نیاز نیست[golrooz][golrooz][golrooz]
تا لب بر لب من م لغزد
مي كشم آه كه كاش اين او بود
كاش اين لب كه مرا مي بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
مي كشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود كه چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده كه بود
شعله ور در نفس خاموشش
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروزست وطرف لاله زاری خوش[golrooz][golrooz][golrooz]
شبی چون دختری آرام و عاشق
به روی دوش باران گریه کردم
حضور سبز و باران خورده ام را
به آغوش خیالت هدیه کردم
ما زدریاییم و دریا میرویم
ما ز بالاییم و بالا میرویم
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل دردآشنا دیوانه است
می روم شایدفراموشت کتم
درفراموشی هم آغوشت کنم
من همانم که اگر دوست مرا یاد کند
به صفای قدمش دیده ی خود فرش کنم[golrooz][golrooz][golrooz]
ميان آينه به من نگاه کرد و با دهن
دميد و مثل قصه ها بخار شد گذشت و بعد
هوای عطر سينه اش نشست روی ييرهن
و مانده از حضور من کنار خاطرات او