-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام به همه دوستان قدیمی و جدید
سلام به همه نخبگان و غیر نخبگان به همه و همه
خیلی دلم می خواست این پیشنهادمو آقا مصطفی عملی کنه
سالروز افتتاح سایت بصورت نمادین مثلا 400نفرو از سایت انتخاب بکنه و جشنی برگزار بکنه و کارهای نوعی انجام بدن کمیته نخبگان و ...
و هر سال در چنین روزی یک نفر پیگیری کنه و ...
خیلی انگیزه میشه برای همه دوستان و نخبگانی ها
آقا مصطفی دوست داریم ها
فراموش نکردین منو که
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز انتقامم رو از خواب گرفتم.[khabalood]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ی استاد داریم که گیر داده کلاسو تعطیل نمیکنه درسشم بنظر من سخته [esteress]حالا کی میخواد درس اونو بخونه[sootzadan]هرترم بی حوصله تر وحال خرابتراز ترم قبلم [sootzadan]امتحان ورزش داشتیم که من تو امتحان ورزشم استرس داشتم ولی خداییش این استاد ورزش چه ماهه نازییییییییییی [alaghemand]الانم حوصله ندارم سایت خخخخخخخیلییییییییییی سوت وکور شده یه مطلبم میذارم هیچ کی جواب نمبده [negaran]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه روز معمولی
ساعت 8 از خواب بیدار شدیم ( البته بیدارمون کردن پدر گرام )
بعد از خوردن صبحانه دور همی ! پدر و داداشم همراه با دوستان و همسایه پایینی راهی بهشت زهرا شدند
ما هم خانه ماندیم تا ناهار رو برای این جمعیت حاضر کنیم
امروز چهلم پسر همسایمون رو گرفتیم
من مسئول سالاد شدم [nishkhand] نخندددددددددددددد ، خیلی هم کار سختیه ! مچ دستم درد گرفت [sootzadan]
موقع ناهار مردها خونه ما بودند و خانمها خونه همسایه ! ما هم مسئول پذیرایی و نظارت و ... [sootzadan]
اخر سری بشقاب و قاشق برای دست اندرکاران اشپزخونه کم اومد
مونده بودند چیکار کنند !!!!!!!!!!!!!!! منم قورمه سبزی رو ریختم تو برنجی رو تو قابلمه مونده بود و گفتم بفرمایید ناهار با دست [nishkhand]
اصلاٌ اینقده حال داد که نگو [khanderiz][sootzadan]
بعد هم عموم و عمم خونمون موندند تا ساعت 4
بعدشم خوابیدم تا 7 [nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بچه ها تورو خدا جان هرکی دوست دارین!برام دعا کنین امتحانامو خوب بدم یک دلشره ی عجیبی دارم!!!!!!از صبحم هزار بار حالم بد شده!!!![ghahr]
التماس دعا![bihes]
یاحق![shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
همین الان دقیقا همین الان باید حالم گرفته شه[delkhoori][negaran] .... لعنت به خبری که بی موقع برسهsh_omomi96
الان که فکرش رو میکنم از همون اولش هم از ته دلم دلم نمیخواست بشه ولی چون خیلی هم درست نبود که نشه دلم میخواست که بشه و الان دقیقا همونی شد که عمیقا میخواستمsh_dokhtar15....خدایا شکرت فقط کمک کن از مقابل حرفای بقیه راحت بگذرم و واکنش بدی نشون ندم[dooa] .... من قرار نیست به همه برای زندگیم و وقایعش توضیح بدم[ghahr]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
[khande]اونقد این خاطره خنده داره که نمیتونم به زبون بیارم [khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
A S I R
[khande]اونقد این خاطره خنده داره که نمیتونم به زبون بیارم [khande]
خوب بگین ماهم شادشیم!البته اگه دوست دارین![khejalat]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امتحانات خوب پیش میره
خاطرس دیگه!!!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من...
خیلی ناراحتم.
امروز با دوستام رفته بودیم خزایی.
یکی از معلمامون ذات الریه گرفته[nadidan][negaran]
زنگ زدیم حالشو پرسیدیم بیچاره اصن نفسش در نمیومد تو بیمارستان بستری بود[negaran]
خیلی به گردن من حق داشت
با آرزوی سلامتی براش[golrooz]
از همه اینا که بگذریم امروز تولد داداشمه[cheshmak][labkhand]
یه کلاه بیشتر نتونستم براش بخرم.[khejalat]
گرون بودا...[nishkhand]
شب خوش[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دانشجویان گرامی، به لحظات نورانی "غلط کردم از ترم بعد میخونم" نزدیک میشویم...[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دانشجویان گرامی، به لحظات نورانی "غلط کردم از ترم بعد میخونم" نزدیک میشویم...
[nishkhand]
................
[khande] اگه خدا قسمت کرد و اشکت جاری شد ..... برا اونایی که التماس دعا گفتنم دعا کن. [khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه بار سر کلاس خواب بودم استاد اومد بالا سرم بیدارم کرد گفت:خواب بودی؟
منم هول شدم گفتم نه استاد دراز کشیده بودم!
هیچی دیگ بچه ها داشتن دسته صندلی رو گاز میزدن![khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][cheshmak]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
استاد هنوز نیومده بود برعکس بقیه روزا که این دخترا و پسرا کلاس می ذاشتن رو سرشون همه ساکت بودن یه سکوت عجیبی کلاسو فرا گرفته بود یه هو دوستم از در اومد داخل گفت چطوری منم مثلا اومدم ضایش کنم گفتم مگه تو دامپزشکی…
ینی برم حذف کنم ؟؟[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چند روز پیش یکی از خانمای فامیل زنگ زده بود خونمون من گوشی رو برداشتم . نوبت به احوالپرسی که میرسه باید تک تک نام ببره و منم باید جواب جداگانه بدم..
- مامان چطورن؟ خوبن - بابا چطورن ؟ سلام دارن .
.... گذاشتم چند تا اسم خاله و عمو هم بگه ( ولی هنوز ادامه داشت) گفتم همه به شما لطف دارن
ینی دیگه ساکت شد [khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز گذشت، سخت بود ولی گذشت، فقط مثل همیشه یه دنیا حرف نگفته تو دلم موند!
خسته شدم از اینکه نمیتونم حرفمو به زبون بیارم، بضی وقتا احساس میکنم لالم، هیچ کلمه ای یاریم نمیکنه که حرفای دلمو بزنم و سبک شم، آروم شم!
بچه که بودم، دلم که میگرفت، یه کاغذ و قلم دوای دردم بود، مخاطبم خدا، موضوع: تمام حرفای دلم، مینوشتم، تمام حرفای دلمو مینوشتم و گریه میکردم، خوب بود خیلی، سبک میشدم، اما الان برای نوشتن همین دو سه خط همین جا هم کلی اذیت میشم!
خدایا شکرت که هستی، ممنون از حضور همیشگیت در کنارم!
" امروز جمعه مورخ 6 دی 1392، ساعت 6:41 دقیقه "
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
به بعضیا باید بگی عزیزم بس نیست اینقدر گند زدی به زندگیم حالا میتونی بریا...
برات غیبت نمیزنم
اینقدر عصبانیم ک حد نداره...
هیچ جوونی به اندازه ی من این همه مشغله نداره تو زندگیش...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
farhad_jomand
هیچی دیگ بچه ها داشتن دسته صندلی رو گاز میزدن![khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][khande][cheshmak]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
farhad_jomand
استاد هنوز نیومده بود برعکس بقیه روزا که این دخترا و پسرا کلاس می ذاشتن رو سرشون همه ساکت بودن یه سکوت عجیبی کلاسو فرا گرفته بود یه هو دوستم از در اومد داخل گفت چطوری منم مثلا اومدم ضایش کنم گفتم مگه تو دامپزشکی…
ینی برم حذف کنم ؟؟[golrooz]
[khande][khandeshadid]
دقیقا ما هم یروز بخشمون خیلی شلوغ بود.. توی اون شلوغی یسری گرافهای بیمار گم شده بود و قرار بود مرخص شه! ما هم داشتیم میگشتیم دنبالش ..که همراه یه بیمار اومدن از دوستم یریییییییز سوال پرسیدن دیگه ول نمیکردن! دوستم که خم شده بود لا به لای عکسا رو میگشت خیلی کفری بلند شد ..همون لحظه متخصص اومدن... دوستم ایشون رو نشون داد و یکم عصبی گفت
اینا خانوم.. ایشون دامپزشکن ازیشون بپرسین!
دکتر= [bihes]
اون خانوم=[soal][taajob]
من=[taajob][nadidan][sootzadan][shaad][khanderiz][nishkhand] دقیقا مث بچه های شما گاز میگرفتم [sootzadan][nishkhand]دستمو.. لبمو ..خنده هامو
پسرامون که هیچی=[khandeshadid][khandeshadid][khandeshadid][khandeshadid][khandeshadid] همیشه ی خدا از هفت تا دولت آزادن ...[sootzadan][nishkhand][khande]دیگه ریسه رفتن...
[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امشب خیلی دلم گرفته
الانم دارم با چشمای خیس اینو مینویسم
خدایا امیدمو نا امید نکن
خدایا به جونیش رحم کم
میخواسم ازش قول بگیرم برای ماهه بعد
میدونین چی گفت؟؟
گفت هرشب برای من آخرین شبه پس قوله طولانی نمیتونم بدم!!!
خدایا ازت خواهش میکنم
خدایا زمستونشو به بهار تبدیل کن
خدایاااا ازت خواهش میکنم
عجب شبه سنگینیه امشب ضجم داره تو گلوم سنگینی میکنه
خدایا ببین حالمو...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
[khastegi][afsoorde]
روز خسته کننده ایه.
فردا یه امتحان سخت دارم و نمیتونم نت رو ول کنم[negaran]
خدایا الهی من ذات الریه وخیم بگیرم بمیرم.
اسکوروی هم بد نیست[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parnian 80
[khastegi][afsoorde]
روز خسته کننده ایه.
فردا یه امتحان سخت دارم و نمیتونم نت رو ول کنم[negaran]
خدایا الهی من ذات الریه وخیم بگیرم بمیرم.
اسکوروی هم بد نیست[nishkhand]
سلام[golrooz]
خدا نکنه دختر[entezar]
حالا یه امتحانه فوق فوق فوقش نمیخونی نمرت میشه صفر[nishkhand].... آسمون که به زمین نمیاد[daava][ghahr]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
yas-90
سلام[golrooz]
خدا نکنه دختر[entezar]
حالا یه امتحانه فوق فوق فوقش نمیخونی نمرت میشه صفر[nishkhand].... آسمون که به زمین نمیاد[daava][ghahr]
ام ام[nishkhand]
راستش نمیتونم با نظر شما مخالفت کنم ولی...
ترم هست آخه[nadidan]
ولی در کل خوبه آدم یه مرضی بگیره ساقط بشه از دنیا.
خداییش این چیه اینهمه باید کار خوب کرد امتحان داد آخرشم مرد.
خوب چه کاریه اولش بمیره آدم[khanderiz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parnian 80
ام ام[nishkhand]
راستش نمیتونم با نظر شما مخالفت کنم ولی...
ترم هست آخه[nadidan]
ولی در کل خوبه آدم یه مرضی بگیره ساقط بشه از دنیا.
خداییش این چیه اینهمه باید کار خوب کرد امتحان داد آخرشم مرد.
خوب چه کاریه اولش بمیره آدم[khanderiz]
بعد الان یعنی به حرف من گوش دادی[bihosele]...دوباره که حرف خودتو زدی[kootak][sootzadan]
کاش همه دردا به بزرگی همین امتحان دادنا بود[afsoorde]
الان هم برو درستو بخون دختر خوب[cheshmak] امیدوارم همیشه سلامت باشی و موفق دوست گلم [golrooz][golrooz][golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام.
اگر دیگه منو ندیدید حلال کنید دوستان.
خیلی لحظه های خوشی رو داشتم اینجا.
بعضیاشون واقعا خاطره انگیز بودن.
با خیلیا آشنا شدم بیشترتون دوستای بسیار خوبی بودین
اما...[afsoorde]
بگذریم من نه اینکه بخوام برم
میخام خیلی خیلی کم بیام
ببخشید منو اگه چیزی گفتم ناراحت شدین.
با آرزوی بهترین ها[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلامی دوباره[nishkhand]
عاقا دانشگاه کی تموم میشه[nishkhand]
کمرمون خم شد زیره بار این همه درس[nishkhand]
فردا امتحان دارم فیزیک...
از اول ترم درست حسابی نخوندمش الان گیر کردم بینه فرمولا[khande]
برام دعا کنید[shademan][khande][tashvigh]sh_omomi43sh_omomi46smilee_new1 (1)sh_omomi91sh_omomi48sh_omomi80smilee_new2 (24)sh_omomi64
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دانشگا که تموم نمیشه این درس شماس که باید تموم شه..[khande] کمک خواستید در خدمتم چه یاد دادن فیزیک چه در آوردن مصدوم از زیر آوار فرمول ها..[khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
استرس دارم زیاد
دیروز جوابمو نداد
نکنه...
نه اما پریروز بهم قول داد هر جور شده بره دکترو بره تو انجمن ام اس
امیدوار شده بود
پس چرا جواب نداد
نکنه ...
خدایا امیدم به تو هست
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
گاهی یه کاری یا یه غفلتی میکنیم که چوب اونو یک عمر میخوریمsh_omomi12....................sh_omo mi37
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
قراره تا بعد از امتحانات زیاد وب گردی نکنم....
فعلا خدا حافظ
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز از صبح بی حوصله ام [negaran]
تا شب ...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
همه عمر بر ندارم ازين خمار مستي
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي
اهم اهم[nadanestan]
من توپخونه نشدم آخرش[nadanestan]
الان اومدم كافي نت دانشگاه
مسئول جديدش رفيقمه قبلا هواشو داشتم!!
بايد ديد چي ميشه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
سلام
امروز و دیروز طی دو ساعت کل وسایل اضافیم رو از قبیل نزدیک 300 ، 350 تا از نقاشی هایی که از کودکی کشیده بودم ، کلیه وسایلی که مال دوران تحصیلم بود ( فقط برګه ها قطر 30 ، 35 سانت داشت ) جز کارنامه ها ، تحقیقاتی که انجام داده بودم ، دفتر های خاطرات هر چی شماره و آدرس توش بود نوشتم ، بعد شماره هاش رو پاره کردم کسی تو بازیافت پیدا نکنه [nishkhand] ، 50 ، 60 تا نقشه از شهر های ایران ، یه سری کتاب ، یه کمم یادګاری و چند وسیله ی دیګه رو انداختم بازیافت ! [sootzadan] دفتر مشق اول دبستان یا 300 تا برګه فقط مال پوشه ی اول دبستانم بود ، همه رو ، حالا هر چی می نداختم دور خواهرم میګفت بده من[khanderiz] ( مثلاً نقاشیا رو ) و منم می ګفتم می خوام بندازم دور تو میګی بده من ؟[bihosele] ، از آخر بهم ګفت خیلی بی احساسی که اینا رو میندازی دور ...؟![bihes][sootzadan]
ولی خب جالب بود ، از این سبک تحولات خوشم میاد ، مادرم که متوجه نشدن جز لحظه ای که نقاشیا رو انداختم دور یه خبرچین لو داد [hoshdar]، یکم سرزنش و باز کار خودم ... یه سری تابلو داشتم اونا رو هم فرستادم مادرم بدن به کسی ، موند فقط تابلوهایی که بچګی کشیدم که بندازم دور ، کسی متوجه بشه ، هیچی دیګه ، بعداً یه جوری سر به نیست می کنم اونا رو هم [shademan]، چند تا یادګاری از رفتګان هم نګه داشتم که خب حیفه این موردا دیګه ...
انقده خلوت شد ... آخیش ... بعد از 14 سال نګه داشتن طی دو ساعت سر به نیست شدن !![bietena]
وقتی مادرم متوجه شدن میګن بهش ګفتم یه دستی به اتاق بزن نه که هر چی داری بریز دور ، خخخ[nishkhand]
حالا وسایل بی کاربردِ دیګه هم مال بقیه بود ، برداشتم بندازم دور ، میګن به وسیله های ما دیګه چی کار داری بذار سر جاش [entezar]، منم می ګفتم خب به چه درد می خوره ، یه روزی می خواد به کار بیاد نیاد حالا ، بندازین دور خلوت شه ، والا ، وقتی هم بخواد به کار بیاد فراموش می کنید احتمالاً به درد می خورده و بعد از اتمام کار یادتون میاد ، پس بفرستید بره ... تهش میذاشتم سرجاش ![nadidan][khanderiz]
یادمه یه بار با مادرم خونه تکونی می کردیم و من وسطای ابتدایی بودم ( سوم ، چهارم ) هر چی سرویس ملامین و استیل بود ، فرستادم رفت ! [khande]بعد واسه سفر از این سبک ظرفایی که هست ګرفتیم ، پدرم همیشه میګن اینا چیه [naomidi]، استیل برا بیرون شهر خوبه ، و دیګه سفالی می بریم همیشه ، هم سنیته و هم قشنګ و راحت ![sootzadan] شکست هم فدا سر من [khanderiz][nishkhand]
***
اینا به کنار ، برامون مهمون اومده و باز هم خواهد اومد قطعاً ، و فردا از 6 صبح قرار بود پیاده با مادرجان بریم حرم از شاندیز ، تازه مامانم راضی شدن از شاندیز بریم ( یه خواب جالب دیدم تعریف کردم مامانم ګفتن پس از اولش پیاده میریم منم خوووشحال [khanderiz] ) ، این همه هم سلام باید برسونم [negaran]، فقط امیدوارم مادرم نه نګن وګرنه ...[sootzadan] تنهایی نمیذارن برم پس خدایا خودت کاری کن بیانا [nadidan] !!! در هر حال قدمشون رو چشم ... میزبانیم دیګه [shaad] ولی من فردا کار خودم رو میکنم [sootzadan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
عمر فانیه !
دیروز تشیع جنازه یکی از فامیل های دور مادری بود .
بنده خدا عمرشون رو کرده بودن حدود 83 سالی داشتن ، خلاصه رفتیم و مراسم تشیع جنازه بود . نوبت فاتحه خوندن بود ، دور قبر هم شلوغ ، من دلم خواست برم و فاتحه ای بخونم به خیرشون
خیلی خیلی شلوغ بود بعد قبرشون هم کنار جایی بود که شیب داشت و تنها جایی که خلوت بود اونجا بود و منم قصد کردم از همون قسمت رفتم که باز هم شانس من با اینکه توی سراشیبی بود باز چند نفر اومدن جلو و من عقب موندم ، دیگه به زور با ببخشید گفتن و اینا رفتم جلو ولی حدودا شیب اونجا 45 درجه بود و با تمام اینها دست من همچنان به خاک قبر هم نمیرسید . اون همه تلاش کرده بودم و تا اون جلو رفته بودم، حیف بود( به عبارت دیگه ضایع میشدم ) بدون فاتحه برگردم . خلاصه کلی دستم رو دراز کردم و کش اومدم دیدم نمیرسم ، یک مقدار گل گذاشته بودن روی خاک به برگ یکیشون بسنده کردم و برگ رو گرفتم به نیت خاک حالا توی اون شرایط فاتحه فرستادن یادم رفته بود [nishkhand] بعد یادم افتاد میشه جای فاتحه 3 تا صلوات هم فرستاد و از این بابت خداروشکر کردم . سریع 3 تا صلوات رو فرستادم آخر صلوات دوم بود که برگه کنده شد و دوباره دولا شدم با هزار بد بختی و یه برگ دیگه رو گرفتم خواستم بیام عقب که داشتم می افتادم روی قبر به کمک دو تا از خانم ها بود که خداخیرشون بده نیوفتادم . بعد که مامان ناظر این وظعیت من بود گفت دخترم از دور هم شما فاتحه بفرستی به خیرشون میره ، نیاز نیست اینقدر سختی بدی به خودت اگر شرایط مناسب نیست
تنها موردی که بابتش خداروشکر میکنم این بود که هر کسی سر قبر توی حال خودش بود و کسی متوجه شیرینکاریای من نشد [nishkhand]
خلاصه کلی از کار خودم خندم گرفت و خجالت کشیدم . (امیدوارم واقعا فاتحه با این مشقت خیرش بهشون برسه [khejalat][golrooz])
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز کلی خسته شدم
در واقع امروز روزی بود که قرار بود کمی استراحت کنم ولی بیشتر خسته شدم[nishkhand]
مهم نیست
مهم اینکه پدرم اومدم اصفهان بعد از 2 ماه و خورده ایی دلم کلی تنگیده بود
برای همین کلا خوشحالم[labkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خوبم
امشب جواب داد
و ازینکه امیدواریشو بدست اورده خوشحالم
امیدوارم خداهم کمکش کنه تا توانایشو دوباره بدست بیاره
خدایا ازت ممنونم[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
داره برف میاد با دون های درشت،هوا هم حسابی دلگیره...
http://dez-negar.persiangig.com/snow/03022011095.jpg
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام امروز میخوام یه قصه براتون بگم که قصه ی دو تا از آدمای اینجاست یکیش خودمم[nishkhand]یکی دیگشم دخمرم سلینازه[nishkhand]
قصه ی ما از اینجا شروع میشه منو سلیناز به فاصله ی یکی دو ماه از هم عضو سایت شدیم و هم دوره بودیم تقریبا[shaad]کلا از اول با هم خوب بودیم [nishkhand]یه حسی همیشه منو پیش سلیناز میبرد[nishkhand]الانم دو تایی باهم داریم میریم از بس به هم علاقه داریم[nishkhand]
از شوخی گذشته منو سلیناز داریم با این پست از همتون خداحافظی میکنیم یه مدتی سایت نمیایم دلایل زیادی داره نیومدنمون یکیش اینه که دوتایی میخوایم درس بخونیم [nishkhand](به خدا میخوایم بخونیم جدی میگم چرا باور نمیکنید؟[sootzadan])البته یه دلیل خیلی مهم تری هم هست که خب همشو نمیشه گفت ولی خب یه عده هستن که سلینازمو خیلی اذیت کردن سلینازم خیلی حرص خورده دیگه تحمل نداره الان دوم دبیرستانه میره ولی دانشجو پزشکی (پزشک گوش و حلق و بینی) برمیگرده[khanderiz]
اما خود من
من همیشه سعیم این بود که کسی از دستم ناراحت نباشه ولی خب نشد که بشه ولی خود منم خیلی حرص خوردم[afsoorde]. میخوام به اون شخص عزیز بگم که دچار سوء تفاهم شده بود و اصلا اون چیزی که اون فکر میکنه نبود امیدوارم اینو باور کنه [golrooz]به امید اینکه منم وقتی برمیگردم دانشجوی مهندسی باشم[cheshmak]
خداحافظ همه[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام دارم از تنهایی میمیرم عین مونگلا دارم روی صندلی کامپیوتر کپک میزنم همونچور ک بعضیاتون میدونین(الهام جون تحویل بگیر بعضیا!)امتحان فیزیک داریمو از سمپاد میاد از استرس رو به موتم دعا کنید برام [esteress]
-
دلخوری از بچه های سایت
به دلایلی حذف کردم نوشته هارو.....ببخشید
-
پاسخ : دلخوری از بچه های سایت