ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
نمایش نسخه قابل چاپ
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
رفت انكه در جهان هنر جز خدا نبود
رفت آنكه يك نفس ز خدايي جدا نبود
افسرد ناي و ساز و شكست و ترانه مرد
ظلمي چنين بزرگ خدايا روا نبود
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم
میان جاده های غم غبار می شوم بیا
برای قلب خسته ات قرار می شوم بیا
الا یا ایها الساقی ادر کاسا" و ناولها , که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
از ازل تا ابد همه اسم ما بود و بس / عشق پدید آمده شوری بپا کرد و بس
( از خودم)
سلامت همه آفاق در سلامت توست , به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
تو می گی:خدا بزرگه،ماهو می ده به شب من
من میگم:آخه دلم بود اونکه افتاده به خاکه
تو می گی: سرت سلامت،آینه زلال و پاکه
اینه که فاصله هارو نمی شه با گریه پر کرد