لبخند بزن؛
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،
تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد ...
نمایش نسخه قابل چاپ
لبخند بزن؛
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،
تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد ...
من به همه چیز عادت کردم...
.هرروز جای عادت هام درد میکنه...
خسته از شنیدن تموم صداهایی که هیچوقت دست از قضاوت برنمیدارن...
خسته از جسمی که من بودن رو به دوش میکشه...
...
هنوز جای عادت هام درد میکنه ...
انسان هايي هستند
که ديوار بلندت را مي بينند
ولي به دنبال همان يک آجر لق ميان ديوارت هستند که ،
تو را فرو بريزند ...!
تا تو را انکار کنند ...!
تا از رويت رد شوند ...!
مراقب باش !
دست روزگار هلت ميدهد ؛
ولي قرار نيست تو بيفتي ،
اگر بي تاب نباشي و خودت را به آسمان گره زده باشي ،
اوج مي گيري ...
به همين سادگي ...
فقر بزرگی است
مال دنیا
وقتی،از نداشتن خدا
زیان کرده ای...
لایک
خسته ام از اين خيابان هاي شيك ...
یه روزایی حال ات گفتنی نیست؛ نه تنهایی آرومت میکنه؛ نه کنار کسی بودن؛ امان از این حال خرابــــــــــــ !!!
2 مهر
کـاش وَقـتهـ ـایِ تــَنهـ ـایی،
یــِکی از تو سایـه مـ ـی اومَد و مـِثلِ پــِسَرخالــه میگــُفـت:
نــ ـون بـــِگیرَم؟!
نـَـ ـفت بـــِگیرَم؟!
دِلــِ ـت گــِـرِفتِه؟!
مَنــَـ ـــم مــیگــُــفتــَم:"آره"
بَعد فــَقــَط مینــِشَست کِنارَم و سکوت میکــَرد...
مَنــَ ــم مِثلِ کــُـــلاه قِرمِزی سَرَمو میزاشتـــَ ـــم رو زانوش!
یه دیوار سفید که میتونی روش بنویسی خوبه میخوام بنویسم از چیزی که امروز ازارم داد از حرفایی که بعضیا میزنند ولی دروغه پشت حرفشون یه منظوریه یه سوال چرا ادما یه رو ندارن؟چرا باید چندتا رو داشته باشن؟صداقت کجاست؟ادمیت کجاست؟چرا باید ادما خودشونم قاطی کنند که کی راست میگه کی دروغ؟ذهنم پره از این چراها چراهایی که هنوز جوابی ندارن فقط هر روز تکرار میشن تکرار.بیاین قرار بزاریم فردا بریم راه بریم هر جا دوست دارید فقط راه برید و فکر کنیم کجاییم فکر کنیم چرا اومدیم؟فکر کنیم باید شروع کنیم ولی این بار از خودمون فکر کنیم به خدا به خودت به اسمون سرت رو رو به اسمون بالا کن و راه برو به ادمای اطرافت کاری نداشته باش فوقش میگن دیونست ولی اصل تویی. شده به شاخه های بالایی درختا نگاه کنی وقتی داری از کناره مغازه ها رد میشی شده شده به گربه کنار خیابون نگاه کنی و بهش بخندی؟شده به افراد مسن که تو خیابون میبینی لبخند بزنی؟امتحان کن رو دیوارم براتون نوشتم چیزایی که به من ارامش میدن شاید به درد شما هم بخورن به ادما زیاد نگاه نکنید خودتون باشید[shaad]
از آدما بگذر !
دلت را بزرگتر کن
ناراحت این نباش که چرا جاده ی رفاقت با تو همیشه یکطرفه است
شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای
و بدهکار خودت ، رفاقتت و خدایت نیستی .
وجدانت آسوده باشد کفایت می کند
عشقت اگه واقعاً عاشقت باشه ... !
لازم نیست تو دورش رو از این و اون خلوت کنی !
خودش واسه بودن تو همه رو کنار می زنه
لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه ...
خودش قدر یه شاخه گلتو می دونه !
لازم نیست هر کسی رو توجیه کنه و سرش رقابت کنی که عشق منه ...
خودش تو رو به همه دنیا نشون میده ...
لازم نیست نگران باشی که اگه بره ...
خودش بهت ثابت می کنه اومده که بمونه ... !!!
خدای خوب من
زندگی به سختی اش می ارزد
اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی[cheshmak][shaad] خدای خوبم هیچ وقت تنهام نزار وهمیشه کنارم باش. ازت به خاطر همه چیز ممنونم[golrooz][cheshmak]
فائزه
14مهر 1393
شادی را هدیه کن .حتی به کسانی که انرا از تو گرفتند
عشق بورز.به انها که دلت را شکستند
دعا کن.برای انها که نفرینت کردند
درخت باش.به رغم تمام تبرها
وبهارشو و بخند که خدا هنوز
آن بالا با ماست
تونل ها ثابت کردند که حتی در دل سنگ هم راهی برای عبور هست...
ما که کمتر از آنها نیستیم...
پس ناامیدی چرا...؟
هروقت تو زندگی به ته رسیدی
بشین با ته دیگش حال کن
هی نگو رسیدیم به آخر خط!!!!
در ارتباط مخفی خود با خواب گریهها
حرفهای عجیبی شنیدهام.
هی ساده، ساده!
از پس آستینِ گریه گمان میکنند:
آسمانِ فردا صاف و هوای رفتن ما آفتابی ست.
حالا تو هم بلند شو، بگو "ها" وُ برو!
اصلا چکارشان داری؟
اینان که مونس همین دو سه روزِ گُلند و گلبرگند
و این درخت هم که از خودشان است
یک هفتهای میآیند همین حدود ما و
هی هوای خوش و
بعد هم میروند جائی دور آن دورها ...
چقدر قشنگند!
میشنوی ریرا؟
به خدا پروانهها پیش از آنکه پیر شوند، میمیرند.
حالا بیا برویم از رگبار واژهها ویران شویم
عیبی ندارد یکی بودن دیوارِ باغ و صدای همسایه،
باران که باز بیاید
میماند آسمان و خواب و خاطرهای ...
یا حرفی میان گفت و لطفِ آدمی با سکوت
( از آلبوم نامه ها-علی صالحی)
عزيزم همون عاشقم وقتي پاي منافعش وسط بياد عشقشو كنار ميزنه حالا دنيا تغيير كرده زمان شيرين و فرهاد و خسرو وشيرين چند قرن پيش بوده ادماي الان فك ميكنن ميتونن با اين شرايط عشق اون موقع رو بدست بيارن واللللا!!
شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم!
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی ِ واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره ... !
صالح اعلا
شازده کوچولو پرسید: با غم از دست دادنش چطور کنار بیام؟
روباه گفت: اول مطمئن شو به دست آورده بودیش بعد...
وقتی نمیتوانی فریاد بزنی ناله نکن
خاموش باش
قرنها نالیدن به کجا انجامید
تو محکومی به زندگی کردن
تا شاهد مرگ آرزوهای خود باشی!
آغاز روز:
امروز روز خداست وهمه کار هايم رنگ وبوي خدايي دارد
هر روز برکت و نعمت خدا را در زندگي ام مشاهده مي کنم
با شور و شوقي فراوان و ايماني نيرومند بيرون مي روم
تا آنچه را که بايد به دست من صورت گيرد به انجام رسانم
در طول روز:
تنها خدا منشا توانگري و برکت بيکران من است.روزي ام از خداست
هم اکنون همه چيز و همه کس مرا توانگر مي سازد
هميشه به ياد دارم خدايي ثروتمند دارم که هميشه مرا به ياد دارد
خدا عاشق و مشتاق من است
من از هيچ چيز نمي ترسم زيرا خليفه خدا هستم
وتمام نعمت هاي الهي از آن من است
و کمتر از بهترين را نمي خواهم
تسليم شکست نمي شوم ،با تمام نيرو ودر کمال ثبات و پايداري به پيش مي روم
آن قدر ايستادگي مي کنم تا آرزو هاي قلبي و الهي ام را به دست آورم
هيچ چيز منفي در زندگي من راه ندارد زيرا مسئو ليت همه امور با خداست
پایان روز:
اين روز را رها مي کنم تا برود
خداي مهربان فقط خوبي هاي اين روز را برايم نگاه مي دارد
و ما بقي آن نا پديد مي شود
و براي فر دايي بهتر و زيبا تر آماده مي شوم
من به خواب مي روم اما خداي من بيدار مي ماند تا مسا يلم را با نظم الهي حل کند
ومرا به موفقيت وشادماني و توانگري برساند
اللهم اشف کل مریض بحق شهدایکربلا
هيچ چيز نمى تواند دو بار اتفاق بيفتد
و اتفاق نخواهد افتاد
درنتيجه، ناشى به دنيا آمده ايم
و خام خواهيم رفت...
- شيمبورسکا
ایـن روزهــا…. دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا…
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او…
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن…
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم….
بده اعتقادی که خانواده بهت دارن؛ خودت نسبت به خودت نداشته باشی؛ کی این وسط اشتباه میکنه من یا خانوادم!!!!
*نیمه شب پاییزی 93*
گویند رها کنش که یاری بدخوست
خوبیش نیرزد به درشتی که دروست
بالله بگذارید میان من و دوست
نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست
-سعدی
از تصادف جان سالم به در برده بود ...
و میگفت
زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است
و خدا همچنان لبخند میزند ... !
من خواب دیده ام که کسی میآید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست ، مثل انسی
نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
و از برادر سیدجواد هم
که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمیترسد
و از خود سیدجواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال
اوست نمیترسد
و اسمش آنچنانکه مادر
در اول نماز و در آخر نمازصدایش میکند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
و میتواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد
و میتواند از مغازه ی سیدجواد ، هرچه که لازم دارد ،
جنس نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ "الله "
که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود .
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ ....
چقدر روشنی خوبست
چقدر روشنی خوبست
و من چقدر دلم میخواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم میخواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها
بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ .....
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم میآید
و من چقدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من اینهمه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
و در خیابانها گم نمیشود
کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده است ، روز
آمدنش را جلو بیندازد
و مردم محله کشتارگاه
که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوضشان هم خونیست
و تخت کفشهاشان هم خونیست
چرا کاری نمیکنند
چرا کاری نمیکنند
چقدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله های یشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شستهام .
چرا پدر فقط باید
در خواب ، خواب ببیند
من پله های یشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام .
کسی میآید
کسی میآید
کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در
صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمیشود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ میشود، بزرگ میشود
کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ
گلهای اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید
و سفره را میندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را میدهد
من خواب دیده ام ...
-فروغ فرخزاد
تازه فهمیدم که بازی های کودکی حکمتی داشت ... !
زووووووو ، تمرین روزهای نفس گیر زندگی
الاکلنگ ، تمرین دیدن بالا و پایین دنیا
سرسره ، تمرین سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن ...
و گل یا پوچ ، دقت در انتخاب صحیح !
وقتی کاری انجام نمیشه ، حتماً خیری توش هست
وقتی مشکلی پیش بیاد ، حتماً حکمتی داره
وقتی کسی رو از دست میدی ، حتماً لیاقتت را نداشته
وقتی تو زندگی زمین بخوری ، حتماً چیزی هست که باید یاد بگیری
وقتی بیمار میشی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده
وقتی دیگران بهت بدی میکنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودت رو نشون بدی
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتماً داری امتحان پس میدی
وقتی همه درها به روت بسته میشه ، حتماً خدا میخواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده
وقتی سختی پشت سختی میاد ، حتماً وقتشه روحت متعالی بشه
وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی ...