پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...
دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
.....
هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم
هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
من همان شبان ِ عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلّف و رها
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
در شبان ِ سرد
چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو
در هجوم درد...
من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان
وای از این عتاب! آه....
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
و کسي مي گويد...
سر خود بالا کن...
به بلندا بنگر...
به بلنداي عظيم...
به افق هاي پر از نور اميد...
و خودت خواهي ديد...
و خودت خواهي يافت...
خانه ي دوست کجاست...
خانه دوست در آن عرش خداست...
خانه ي دوست در آن قلب پر از نور خداست...
و فقط دوست ، خداست...
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه های رضایی، شکسته باش
در کوهسار گنبد و گلدسته های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش
وقتی به گریه می گذری در رواق ها
سهم تمام آینه هایی شکسته باش
هر پاره ات در آینه ای سیر می کند
یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش
اینجا درستی همگان در شکستگی است
تا از شکستگی بدر آیی شکسته باش
در انحنای روشن ایوان کنایتی است
یعنی اگرچه غرق طلایی شکسته باش
آن جا شکستی و طلبیدند و آمدی
این جا که در مقام رضایی، شکسته باش
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
مهربان باش گلم!
كه اگر زخم تو بر دل افتد
كوچ خواهم كرد تا آن دورها
و اگر كوچ كنم
چه كسي دست محبت به سرت خواهد برد؟
چه كسي؟
چه كسي از غم يك دم دوري
سالها خواهد مرد
مهربان باش گلم!
من اگر كوچ كنم
چه كسي هر روز صبح
شمعداني ها را
عشق خواهد بخشيد
و تو ديگر ز كجا خواهي يافت
دختري كه با خدا مي رقصيد
كوچ من يك كوچ از يك كوچه نيست
كوچ من با مرگ ياس
كوچ من با مرگ مريم ها يكي ست ...
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
براي من بنويس!
چه كسي ياس نگاهت را چيد
چه كسي بند دلت را دزديد
اين اواخر نامه هايت بوي غربت دارند
باز مي بوسمشان
باز مي خوانم و اشك هاي من مي بارند
نامه هايت بوي غربت دارند
براي من بنويس
نامه از بارش چشمانم خيس
خاطراتت شيرين
چشمهايت غمگين
و نگاهت سنگين
دل تو اسير چشم ديگريست
براي من بنويس
كه خداي دل معصومت كيست؟
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
همه دار و ندارم
همه عمر و كَسم بود ولي
لحظه لحظه همدم هر نفسم بود ولي
ياريم كن خاطره
كه چه پيش آمد و دنياي مرا با خود برد
من چه گفتم يا چه كردم كه گل ياس نگاهش پژمرد
من در آن غروب باراني پاييز
همه وجودم از ترانه لبريز
مثل باران
نرم و آهسته گريستم
از نگاه او شكفتم
ياريم كن خاطره
به جز عاشقي چه گفتم؟
شايد اشك چشم هايم زير پايش را نخيساند
به خدا من مثل باران گريه كردم
او نماند ...
گل ياسش لابلاي دفترم مانده هنوز
و هزار بار هر روز
من كنار گل ياس مي رويم
من هنوز عطر نفس هايش را
شب و روز مي بويم ...