نمایش نسخه قابل چاپ
I see nothing in your eyes
and the more I see the less I lie
Is it over yet, in my head
I know nothing of your kind
and I won't reveal your evil mind
Is it over yet? I can't win
بعضی وقتا دوست داشتم یه کوهی این نزدیکیا میبود من میرفتم بالا... تنها... اگه عصبانی بودم یکم داد میزدم...
اگه دلم گرفته بود و دوست داشتم بدون فکر اینکه یکی فکر میکنه این دیوونه است، با خودم بلند حرف میزدم...!
مینوشتم..
تصمیمامو برای ادامه میگرفتم...
بعد دوباره برمیگشتم به زندگی....
خدایا...
از این به بعد به مخلوقاتت
یک مترجم ضمیمه کن
اینجا هیچکس
هیچکس را نمی فهمد...
يک دقيقه سکوت!!!
به خاطر تمام آرزوهايي که
در حد يک فکر کودکانه باقي ماندند!
به خاطر اميدهايي که به نا اميدي مبدل شدند
به خاطر شب هايي که با اندوه سپري كرديم!
به خاطر قلبي که
زير پاي کساني که دوستشان داشتيم له شد!
به خاطر چشماني که هميشه باراني ماندند!
يك دقيقه سكوت!
به احترام کساني که
شادي خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند!
بخاطر صداقت
که اين روز ها وجودي فراموش شده است!
بخاطر محبت
که بيشتر از همه مورد خيانت واقع گرديد!
يک دقيقه سکوت
به خاطر حرف هاي نگفته!!
براي احساسي که همواره ناديده گرفته مي شد!
يک دقيقه سکوت
به احترام قلب هايي که از سنگ اند!
يک دقيقه سکوت!
به احترام درک نشدنمان!
و يك دقيقه سكوت
براي زندگي از دست رفته ي مان …!!!!?