دولت فقر خدایـــــــا به من ارزانی دار
کین کرامت سببِ حشمت و تمکین من است
نمایش نسخه قابل چاپ
دولت فقر خدایـــــــا به من ارزانی دار
کین کرامت سببِ حشمت و تمکین من است
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
ترسم کزین چــمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمّل خاری نمی کنی
يه نور قشنگو زيبا مياد هميشه شبها
در اين سياهي شب اون با ياراش ميشن پيدا
ای غایب از نظربه خدا می سپارمت
تو زندونی که من دیدم
فقط جون دادن آزاده
خلاصم کن ازین دوزخ
که قحط آدمیزاده
هست شب، یك شب دم كرده و خاك
رنگ رخ باخته است .
باد - نو باوه ی ابر - از بر كوه
سوی من تاخته است .
[nishkhand]
تو آمدی که شب از چشمهای من برود
سپیده سر بزند...خستگی ز تن برود
پرنده ای که اسیر شکسته بالی بود
به اشتیاق تو تا اوج پر زدن برود
در شگفتم من در شگفتم من
نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟!
[nishkhand]
آوازی غمگین می خوانَد دریا
تمام شب
رازی
دهان به دهان می گردد
بین گوش ماهی ها...