تو رو خواستن اشتباه بود
- تو رو دیدن یه گناه بود -
دلم از گناه نترسید -
که وجودت چون پناه بود
نمایش نسخه قابل چاپ
تو رو خواستن اشتباه بود
- تو رو دیدن یه گناه بود -
دلم از گناه نترسید -
که وجودت چون پناه بود
دگري بهاي خويش ار نستاند از تو بوسه
تو ز بوسه هر چه داري همه در بهاي من كن
نه غمی , نه غمگساری
نه به انتظار یاری ,نه زیار انتظاری
غم اگر به کوه گویم , بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یکدم زدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم
ما را خرابحالى، از رعشهء خمارست
از درد باده ما را، تعمير مىتوان كرد
دود مي خيزد ز خلوتگاه من.
كس خبر كي يابد از ويرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن.
كي به پايان مي رسد افسانه ام؟
ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
دم غروب، ميان حضور خسته اشيا
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد
و روي ميز، هياهوي چند ميوه نوبر
به سمت مبهم ادراك مرگ جاري بود
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ، ز انگشتان قلم
می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا، چیست این؟
می نویسی نامه؟ سوی کیست این
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باق ماندش؟
تا کسی دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی می دهم
خاطر خود را تسلی می دهم
می نویسم نامش اول از قفا
می نگارم نامه ی عشق و وفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی می کنم با نام او
وجود من به کف یار جز که ساغر نیست
نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست