وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛
در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود.
هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد.
دوباره فکر کن، فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند.
پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت،“باید رفت”!!
نمایش نسخه قابل چاپ
وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛
در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود.
هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد.
دوباره فکر کن، فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند.
پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت،“باید رفت”!!
وقتی نفسِ زمین تنگ میشود
وقتی دلِ من از تنگی زمین و زمان گرفته
كه خسته از خود شده و به كار نیست
به رویشِ سبزِ جوانه ای، خوش میشوم
كه امید را با همۀ كوچكی فریاد میزند...
با خود میگویم:
پس من چرا؛ چُنین؟
نجوا رستگار
پلک های مرطوب مرا باور کن
این باران نیست که می بارد
صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزد
واقعا اگه دلت اینقدر پره و بدنبال راه چاره ای برای خودت و اطرافیانت میگردی !؟!؟ ااگه خودت بخوای میتونم کمکت کنم. *البته اگه خودت بخوای*
دیر آمدی خورشید
خواب از سرم پریده........................................ .................................
...
هق هق هایم کم شده اند
اما
جائی گوشه دلم
هی باران می شوی هنوز
خداوندا !خداوندا...!اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر گردیپشیمان می شدی از قصه خلقت از اینجا از آنجا بودنت !خداوندا ...!اگر روزی ز عرش خود به زیر آییلباس فقر به تن داری برای لقمه ی نانی غرورت را به زیر پای نامردان فرو ریزی زمین و آسمان را کفر می گویی ... نمی گویی؟خداوندا ...اگر با مردم آمیزی شتابان در پی روزیز پیشانی عرق ریزی شب آزرده و دل خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه بازآییزمین و آسمان را کفر می گویی ....نمی گویی؟خداوندا ...اگر در ظهر گرماگیر تابستان تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاریلبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاریوقدری آن طرف تر کاخ های مرمرین بینیو اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشدو شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشدزمین و آسمان را کفر می گویی ....نمی گویی؟خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را...!تو خود سلطان تبعیضیتو خود یک فتنه انگیزیاگر در روز خلقت مست نمی کردییکی را هم چون من بدبختیکی را بی دلیل آقا نمی کردیجهانی را چنین غوغا نمی کردیدگر فریادها در سینه ی تنگم نمی گنجددگر آهم نمی گیرددگر این سازها شادم نمی سازددگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشددگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصدنه دست گرم نجوائی به گوشم پنجه می سایدنه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد..اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزدبرای نامرادی های دل باشدخدایا گنبد صیاد یعنی چه؟فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه؟اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟به جدی درد تنهایی دلم رارنج می دادکه با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویمخدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست؟!شما ای مولیانی که می گوید خدا هستو برای او صفتهای توانا هم روا دارید!بگویید تا بفهممچرا اشک مرا هرگز نمی بیند؟چرا برناله پر خواهشم پاسخ نمی گوید
امیدوارم خدا به همه ما توفیق بندگی بده و همه مارو از پیروان و شیعیان راستین قرار بده.یا علی و خدا نگهدار همگی شاید برا همیشه.بای