دل را به كف هركه نهم باز پس آرد
كس تاب نگهداري ديوانه ندارد
نمایش نسخه قابل چاپ
دل را به كف هركه نهم باز پس آرد
كس تاب نگهداري ديوانه ندارد
در دلم بنشستهاي بيرون ميا
*******************
ني برون آي از دلم در خون ميا
از غرقه ی ما خبر ندارد ********آسوده که بر کنار دریاست
ته شب، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد
تا توئی در خاطرم با دیگران بیگانه ام
با خیالت هم نشیین در گوشه میخانه ام
من شربت عشق تو چنان خوردستم
كز روز ازل تا به ا بد سرمستم
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش
شراب ناب مي خواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
شکر ایزد که میان من او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
وگيسوان بلندش را
به بادها مي داد
ودستهاي سپيدش را
به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصوم
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را
نثار من مي كرد
دلم براي كسي تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
ودر جنوب ترين جنوب
هميشه درهمه جا
آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
پيوسته نيز بي من بود
وكار من زفراقش فغان وشيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست