مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگهايم مي شنيدم .
زندگي ام در تاريكي ژرفي مي گذشت .
اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي كرد .
نمایش نسخه قابل چاپ
مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگهايم مي شنيدم .
زندگي ام در تاريكي ژرفي مي گذشت .
اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي كرد .
در اين دوران كه از آزادگي نام و نشاني نيست
در اين دوران كه هرجا «هركه را زر در ترازو ، زور در بازوست»
جهان را دست اين نامردم صد رنگ بسپاريد
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه افکندش اندر کم و کاست
تو را من چشم در راهم شباهنگامدر آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پای سرو كوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی كاهم؛
من غلام انکه او در هر رباط
خويش را واصل نداند بر سماط
طوق خورشید گر زمرد بود
لعل من هم به هیچ معدن نیست
لعل من چیست؟ عقده های دلم
عقده خونین به هیچ مخزن نیست
ترکیب طبایع چو بکام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا بر جاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند
از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله غولان
كه خيال رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در دیده ی دیده،دیده ای می باید
وز خویش طمع بریده ای می باید
تو دیده نداری که ببینی اورا
ورنه همه اوست، دیده ای می باید