اگه هیچوقت بعداز هر لبخندی
خدارو شکر نمیکنی . . .
حقی نداری بعداز هر اشکی
اونو سرزنش کنی . . !
"خدایا شکرت"
نمایش نسخه قابل چاپ
اگه هیچوقت بعداز هر لبخندی
خدارو شکر نمیکنی . . .
حقی نداری بعداز هر اشکی
اونو سرزنش کنی . . !
"خدایا شکرت"
دلم یک کوچه می خواهد...
بی بن بست...
وبارانی نم نم...
ویک خدا...
که کمی باهم راه برویم...
همین!!!
دلم کفش نمیخواهد...
پاپوشی از چمن میخواهد...
دلم باران میخواهد...
دلم هیاهو نمی خواهد...
می خواهد اندکی با سکوت و نسیم و باران قدم بزند...
همین!
انصاف نیست .....
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی......
و آنقدر بزرگ باشد ....که نتوانی آن کسی را که دلت میخواهد ببینی......
جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس بخواهد خانه اش را آباد کند باید در ویرانی مملکتش بکوشد.پروفسور حسابی
گلچین اشعار هنری لانگ فلو
هان ! در این جهان هراس به دل راه مده
بزودی خواهی دریافت ، چه بزرگ مرتبه است ،رنج کشیدن و قویدل بودن .
چون مادر مشتاقی که در انتهای روز،
دست کودک خود را میگیرد و او را به بستر می برد
و کودک ،نیمی به رضا و نیمی به نا خشنودی به همراه او می رود
و باز یچه های شکسته خود را بر زمین به جای می نهد
در حالی که از میان در گشوده هنوز بر آن ها چشم دوخته
نه یکسره مطمئن و نه یکسره آسوده خاطر
از گفته مادر که به او وعده بازیچه های دیگر می دهد
که هر چند ممکن است با شکوهتر باشند
اما شاید او را خوشتر نیایند
بدینگونه است رفتار طبیعت با ما
بازیچه های ما را یک یک از ما می رباید و دست ما را می گیرد
و با چنان نرمی ما را به آرامگاه خود می برد
که بدشواری می توان دانست که مایل به رفتن هستیم یا نه
زیرا چنان خواب آلوده ایم که نمی فهمیم
که ناشناخته ها از شناخته ها تا چه پایه برترند لانگ فلو
هنری وادزورث لانگفلو متولد 25 آوريل 1807 ،شاعر آمریکایی بود.هنري وادزورث لانگ فلو، در هشتم ماه مه 1882 در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری درگذشت.
نخستين سرودهاش را در سن چهارده سالگي منتشر كرد. لانگفلو با پايان دوران متوسطه، به اروپا رفت.او به مدت پنج سال و نیم به تدریس زبانهای مدرن در "بودوان" و نيز هفده سال تدریس همین رشته در دانشگاه "هاروارد" پرداخت و همزمان، برخي سرودههايش را منتشر كرد و بیشتر سروده هایش پس از این دوران بود.
او دو بار ازدواج كرد، و به هر دو همسرش نیز عشق میورزید، و هر دو بار، تنها مرگ بود كه موجب جداییشان شد.
سرودههاي لانگ فلو، افزون بر تفكر، تغزُّل و نكتههاي ارشادي، آميخته با مفاهيم احساسي، فلسفي، خيالانگيز و گرايشهاي اخلاقي بود.
هنري وادزورث لانگ فلو، سرانجام در هشتم ماه مه 1882 و در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری "پریتونیت" درگذشت و تنها در پنج روز پایان زندگي بود كه بیماری او را از پا انداخت.
دستم بوی گل می داد، مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند اما هیچ کس فکر نکرد شاید من شاخه گلی کاشته باشم. چه گوارا
بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان می دهد
ناله هایت بوی عشق و بوی باران می دهد
دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا
دستهایت دردهایم را تسلی می دهد
با من درمانده و شیدا سخن را تازه کن
حرفهایت طعم شیرین بهاران می دهد
وقت رفتن لحظه ای برگردو قبرم را ببین
این نگاه آخرت امید ماندن می دهد
رفتی وچشمانم به دنبال قدم هایت گریست
زخمهای مرده ام را رفتنت جان می دهد...
از خدا میخواهم:
که به ما انسان ها قدرتی بده که به جای تخریب دیگران و کشورمان ، همه جا را اباد کنیم و پایه های عشق را در دل تک تک ادمیان بنا کنیم..
که به ما انسان ها چنان خرد و درکی را عطا کنه که دیگر نیازی به هیچ قاضی نباشه و همه بتوانیم درست را از نادرست تشخیص دهیم..
و انچنان در دل ما حضور داشته باشد که جرات خطا را نداشته باشیم
و از خدا میخواهم همانطور که نامش حق هست ، دحق تمامی انسان های مظلوم و ستمدیده را بستاند و تمامی متکبرین عالم را در اتش غضب خود بسوزاند...[golrooz]
.
.
.
دلتنگی یعنی روبروی یک دریا ایستاده باشی.....
خاطره یک خیابان خفه ات کند.....!
تکیه بده......
اما!!!!!!!!
به شانه هایی که اگرخوابت برد.....سرت راهرگززمین نگذارد