يكي درد و يكي درمان پسندد
يكي وصل و يكي هجران پسندد
نمایش نسخه قابل چاپ
يكي درد و يكي درمان پسندد
يكي وصل و يكي هجران پسندد
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه پریشانی است
تا روح بشر به چنگ زر زنداني است .
شاگردي مرگ پيشه انساني است
جان از ته دل طالب مرگ است دريغ
در هيچ كجا براي مردن جا نيست
ترا مي خواهم و دانم كه هرگز به كام دل در آغوشت نگيرم
توئي آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس، مرغي اسيرم
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها لواشک بین هم تقسیم میکردند
آن یکی در گوشه ای دیگر ، جوانان را ورق مزد
دلم میسوخت ..... به حال او که بیخود های و هوی میکرد
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه پریشانی است
تاب شمع گشته آتش افروز .
زده پروانه را آتش که میسوز
زخم شب مي شد كبود.
در بياباني كه من بودم
نه پر مرغي هواي صاف را مي سود
نه صداي پاي من همچون دگر شب ها
ضربه اي به ضربه مي افزود.
دنیا كه از او دل اسیران ریش است
پامال غمش توانگر و درویش است
تو جسم تیره ای ما تابناکیم
تو از خاکی و ما از جان پاکیم