نيم چندان شگرف اندر سواري
كه ارم پاي با شير شكاري
نمایش نسخه قابل چاپ
نيم چندان شگرف اندر سواري
كه ارم پاي با شير شكاري
یارب تو به فضل مشکلم آسان کن
از فضل وکرم درد مرا درمان کن
بر من منگر که بی کس و بی هنرم
آن چیز که لایق تو باشد آن کن
نگو بار گران بوديمو رفتيم
نگو نا مهربان بوديمو رفتيم
ما آزموده ايم درين شهر بخت خويش
بيرون كشيد بايد ازين ورطه رخت خويش
شب ايستاده است.خيره نگاه اوبر چار چوب پنجره من.سر تا به پاي پرسش ، اماانديشناك مانده وخاموش:
شمع جويي و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است
تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود
سر مـا خـاکِ رهِ پیر مُغــان خـواهد بود
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زاو شده ام بی سر و سامان که مپرس