رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
نمایش نسخه قابل چاپ
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ني ها، همهمه شان مي آيد
مرغان، زمزمه شان مي آيد .
در باز ونگه كردم
و پيامي رفته به بي سويي دشت .
گاوي زير صنوبرها،
ابديت روي چپرها .
از بن هر برگي وهمي آويزان
و كلامي ني ،
نامي ني .
پايين، جاده بيرنگي .
بالا، خورشيد هم آهنگي .
يخ از بلور صافي تر به گوهر
خلاف ان شد كه اين خشك است وان تر
روی خط های کج و معوج سقف
چشم خود را دیدم
چون رطیلی سنگین
خشک میشد در کف ، در زردی ، در خفقان
نبود رنگ دو عالم که نقش الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
حافظ
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است[nishkhand]
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا
ببخشید نا آگاهانه از صفحه 1 پریدم اینجا در جبران این کار:
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را