نه بهاران از توستاز تو ميگيرد وام هر بهار اينهمه زيبايي را
نمایش نسخه قابل چاپ
نه بهاران از توستاز تو ميگيرد وام هر بهار اينهمه زيبايي را
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
دنيايمان با او پر از شادي،
با رفتنش لبريز غم ميشد
بيآنكه حتي با خبر باشيم
از عمرمان يك سال كم ميشد
در كوي نيك نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را
از شعله شعر من زبان ميسوزد
حرفي بزنم اگر، دهان ميسوزد
چنديست سرم لانه ققنوسان است
بالي بتکانم آسمان ميسوزد
دوباره شكفته است گل از گلمببين بوي گل مي دهد خنده ام!
ما عاشق و عهد جان ما مشتاقيست
ماييم به درد عشق تا جان باقيست
توکز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی