این روزها احساس می کنم وقتی می نویسم خدا ......
چشمهایش را می گیرد ....
و وقتی می خوانم گوشهایش را...
صادقانه بگویم فکر می کنم خدا هم از سادگی من و حرفهای تکراری ام...
خسته شده است....
نمایش نسخه قابل چاپ
این روزها احساس می کنم وقتی می نویسم خدا ......
چشمهایش را می گیرد ....
و وقتی می خوانم گوشهایش را...
صادقانه بگویم فکر می کنم خدا هم از سادگی من و حرفهای تکراری ام...
خسته شده است....
تو را آرزو نخواهم نکرد ٫
هیچ وقت!
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی٫
با دل خود
نه با آرزوی من.....
روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت.
آسمان دلم بی باران شده
دلم لک زده برای قطره ای عشق که بر کویر سوزناک روحم بچکد
shiny
در "لیلة الرغائب" بسپار در یادت
به وقت بارش باران رحمت
نگاهت گر به ان بالاست
دعایم کن که محتاجم
نمیخواهم دعایت اب و نانی را فزون سازد
دعایی کن کزین هجر و غم دوری ز اصل خود ،
و تنهایی میان این همه
رها گردیم
...
شب آرزوهاست و من برایت آرزو میکنم عاشق شوى، و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد، و پس از تنهاییت، نفرت از کسى نیابى
بیا دعا کنیم برای آن کودکی که در آن سوی پهناور زمین امشب را گرسنه خواهد خوابید.
و برای آن بیماری که فردایش را کسی امیدوار نیست.
بیا از خدا بخواهیم رنج های آدمی را بکاهد و آرامش او را بیافزاید
.
خانه قلبت پر از گلهای یاس،نغمه خوان خانه قلبت هزار
باغ احساست پر از گلهای ناز،همچو یه قالی پر از نقش و نگار
امشب می تونی هرآرزویی داری بگی
امشب یکی هست که صدات رو میشنوه
یکی که توی خلوت اشکات پا میذاره
شب آرزوهاست
منو از یاد نبر
آدمها مثل یه کتاب میمونن که تا وقتی تموم نشدن،
برای دیگران با ارزش هستند، پس مواظب باش که خودت رو تند تند برای دیگران ورق نزنی !!!
اشــــــتباه اصلـــــــی ما در زندگـــــــی
هـــــــــزاران کار غلطی نیست که انجام میدهیم،
بلکه هزاران کار درستی است که برای اشخاص غلط انجام میدهیم !!
خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . . .
در رنجی که ما می بریم ، درد نه تنها در زخم هایمان ، که در اعماق قلب طبیعت نیز حضور دارد.در تغییر هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می یابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربیات و احساساتش تحول می یابد. در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سیاه شب، لبخندی از طلوع نمایان است