یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
نمایش نسخه قابل چاپ
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند
دل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
د ر راه خدا د و کعبه ا مد حا صل
یک، کعبه ء صورت ا ست ویک، کعبه ء د ل
تا بتوا نی زیا رت د ل ها کن
کا فزون زهزا ر کعبه با شد ، یک د ل !
لازمه عاشقیست رفتن ودیدن ز دور [golrooz]ور نه ز نزدیک هم رخصت دیدار است
تا نورِ تو تابيده به طور كلماتم
موساي تكلم شده ام در خودم امشب
بیا آرام من با هم بخندیم
دمی غافل شوی "ناک اوت" گردی
یاس بوی مهربانی می دهد
عطردوران جوانی می دهد
دریای لطف اوست و گرنه سحاب کیست
تا برزمین مشرق و مغرب کند سخا
ای دل گرت هوای بهشت است آرزو
یکسان بود هوای بهشت و هوای توس