وای ببخشین من از فروغ نوشتم[khejalat]
نمایش نسخه قابل چاپ
وای ببخشین من از فروغ نوشتم[khejalat]
این چه شوریست که در دور قمر می بینم //همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم هر کسی روز بهی می طلبد از ایام //
علت آنست که هر روز بتر می بینم
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است //قوت دانا همه از خون جگر می بینم
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان //طوق “زرین” همه بر گردن “خر” می بینم
دختران را همه در جنگ و جدل با مادر //سران را همه بدخواه پدر می بینم
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد //هیچ شفقت نه پدر را به پسر می بینم
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن //که من این پند به از گنج و گهر می بینم
فریدون مشیری
من سکوت خویش را گم کردم!
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه میپرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم!
احمد شاملو
به ئولين و ثمينِ باغچهبان
چه بگويم؟ سخنی نيست. میوزد از سرِ اميد نسيمی،
ليک تا زمزمهيی سازکند
در همه خلوتِ صحرابه رهاشنارونی نيست.چه بگويم؟ سخنی نيست.
پشتِ درهایِ فروبسته
شبِ از دشنه و دشمن پُر
به کجانديشی خاموش نشستهست.
بامهازيرِ فشارِ شب کج،کوچه از آمدورفتِ شبِ بدچشمِ سمج خستهست.
چه بگويم؟ سخنی نيست.
در همه خلوتِ اين شهر، آوا
جز ز موشی که دراند کفنی نيست.
وندر اين ظلمتجا
جز سيا نوحهیِ شومرده زنی نيست.
ور نسيمی جنبد
به رهاش نجوا را نارونی نيست.
چه بگويم؟
سخنی نيست...
فخرالدین عراقی
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا
دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟
شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟
نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را
دوستان را زار کشتی ز آرزوی روی خود
در طریق دوستی آخر کجا باشد روا؟
بود دل را با تو آخر آشنایی پیش ازین
این کند هرگز؟ که کرد این آشنا با آشنا؟
هم چنان در خاک و خون غلتانش باید جان سپرد
خستهای کامید دارد از نکورویان وفا
روز و شب خونابهاش باید فشاندن بر درت
دیدهای کز خاک درگاه تو جوید توتیا
دل برفت از دست وز تیمار تو خون شد جگر
نیم جانی ماند و آن هم ناتوانی، گو بر آ
از عراقی دوش پرسیدم که: چون است حال تو؟
گفت: چون باشد کسی کز دوستان باشد جدا؟
سپهری عزیز
درآ ، که کران را برچیدم ، خاک زمان رفتم ، آب "نگر" پاشیدم .
در سفالینه چشم ، "صد برگ " نگه بنشاندم ، بنشستم .
آیینه شکستم ، تا سرشار تو من باشم و من . جامه نهادم .
رشته گسستم .
زیبایان خندیدند ، خواب "چرا" دادمشان ، خوابیدند .
غوکی میجست ، اندوهش دادم ، و نشست .
در کشت گمان ، هر سبزه لگد کردم . از هر بیشه ، شوری به سبد کردم .
بوی تو می آمد ، به صدا نیرو ، به روان پر دادم ، آواز "درآ" سر دادم .
پژواک تو میپیچید ، چکه شدم ، از بام صدا لغزیدم ، و شنیدم .
یک هیچ ترا دیدم ، و دویدم .
آب تجلی تو نوشیدم ، و دمیدم .
شاعر گرانقدر : عمران صلاحی
نامت را بر زبان می آورم دریا بر من گسترده تر می شود
دریایی که ادامه ی گیسوان توست
کلامت را سرمه چشم می کنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آب ها می بینم
می خوانمت
موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشاید
صدفی پلک می زند
و تو در گیسوانت می تابی
قیصر امین پور
حسرت همیشگی:حرفهای ما هنوز ناتمام...تا نگاه میکنی: وقت رفتن استباز هم همان حکایت همیشگیپیش از آنکه با خبر شویلحظه عزیمت تو ناگزیر میشودآی...ای دریغ و حسرت همیشگیناگهانچقدر زوددیر میشود
طرحی برای صلح (۳)
شهیدی که برخاک می خفت
سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت
به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ
که بر جنگ
فردوسی
شبی چون شبه روی شسته بقیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دگرگونه آرایشی کرد ماه
بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
شده تیره اندر سرای درنگ
میان کرده باریک و دل کرده تنگ
ز تاجش سه بهره شده لاژورد
سپرده هوا را بزنگار و گرد
سپاه شب تیره بر دشت و راغ
یکی فرش گسترده از پرزاغ
نموده ز هر سو بچشم اهرمن
چو مار سیه باز کرده دهن
.
.
.
.
.
فخرالدین اسعد گرگانی
سهى نام و سهى بالا زن شاه
تن از سیم و لب از نوش و رخ از ماه
شکر لب نوش از بوم هماور
سمن رنگ و سمن بوى و سمن بر
ازین هر ماهرویى را هزاران
به گرد اندر نگارین پرستاران
بنان چین و ترک و روم و بربر
بنفشه زلف و گل روى و سمن بر
به بالا هر یکى چون سرو آزار
به جعد زلف همچون مورد و شمشاد
یکایک را ز زرّ ناب و گوهر
کمرها بر میان و تاج بر سر
ز چندان دلبران و دلنوازان
به رنگ و خوى طاو و سان و بازان
به دیده چون گوزن رودبارى
شکارى دیده شان شیر شکارى
نکوتر بود و خوشتر شهربانو
به چشم و لب روان را درد و دارو
به بالا سرو و بار سرو خورشید
به لب یا قوت و در یاقوت ناهید
رخ از دیبا و جامه هم ز دیبا
دو دیبا هر دو در هم سخت زیبا
لبان از شکر و دندان ز گوهر
سخن چون فوهر آلوده به شکر
دو زلف عنبرین از تاب و از خم
چو زنجیر و زره افتاده در هم
دو چشم نرگسین از فتنه و رنگ
تو گفتى هست جادویى به نیرنگ
حافظ