لطف حق با تو مداراها کندچون که از حد بگذرد رسوا کند
نمایش نسخه قابل چاپ
لطف حق با تو مداراها کندچون که از حد بگذرد رسوا کند
چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
-اهل نظردوعالم در یک نظر ببازند عشق است و داو اول برنقد جان توان زد
دوستی با هر که کردم خصم مادر زاد شد
آشیان هرجا نمودم خانه صیاد شد
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائشش خواند / عشلی لنا و اهلی من قبل هل عذارا
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بردار /کاواز دهل شنیدن از دور خوش است