-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
دلت نخواست بگو آرایشت را عوض کنم،
موهای تو در شعرهام
می تواند به سیاهی ِ بختم نباشد ..
===
خبرش مثل زلزله در تمام من پیچیده ..
تو داری ترکم می کنی ،
و من تـرَک می خورم آرام
که فرو بریزم شکوه رفتنت را ..
===
به نبودنت عادت کرده ام
اما مشکل اینجاست
که به بودنت
کنار کسی جز خودم ، عادت نمی کنم ..
===
ﺁﻏﻮﺷﺖ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ " ﺟﻨﮓ ﻭﯾﺘﻨﺎﻡ " ﺍﺳﺖ
ﻫﺮﮐﻪ ﺭﻓﺖ
ﯾﺎ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ
ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ بود ..
===
مادر
سالخوردگی دخترکی تنهاست
که عروسکهاش
حرف میزنند ،
بزرگ میشوند ،
راه میافتند
و میروند ...
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
کسی برایم قهوه بریزد،
کسی که فال مرا می داند،
کسی که حال مرا می فهمد،
و قصه بگوید برایم
هزار و یک بار ..
تا از سرم بپرد این خواب
که هزار سال است نمی گذارد
تو را برای یک بار هم که شده ببینم ..
===
من
این چشم های بی تو را
به کجای این شهر بدوزم
که هنوز نرفته باشی ؟
===
تو شبیه عطر نایابترین گل جهان
میان رقص باد
به خلوتم ریختی ..
و من ، ـ مترسکِ تنهای باغ ـ
اسیر دست باد شدم
بی آنکه بدانی ..
===
میان دست هام زمستانی هست
که پشت هر پاییز
بختِ عریانی ام را سفید می کند ..
بیهوده به پایم نشسته ای
من درخت بی بختم
که هر پاییز
عروس زمستان می شوم ..
===
از چراغهای قرمز این شهر
که نمیگذارند رد شوم
دلگیرم ..
اینجا تمام کودکان فقیر جهان
هر روز
به من گل میفروشند ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
این بوسه
یعنی بخواب تمام زمستان را
آغوشم
پر از بوی بهار است ...
===
وصیت کردهام
قلبم را
به کسی شبیه خودم بدهند ،
میخواهم بعد از مرگ هم
عاشقت بمانم ..
===
تمام قوانین مردانه من
نقض شده
از وقتی
برای تو
گریه میکنم ..
===
کمی به من برس !
من از رسیدن به تو
حالم خوب میشود ..
===
نیستی که بریزمت روی عمیقترین زخمم
نیستی که نمیرم
نیستی ...
از اینهمه زخمهای خالی، نه
از اینهمه که نیستی
مُردم ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
تو می توانستی تاج سرم باشی
که انگار من پادشاه عاشقان جهانم
و تو ملکه ی رشک برانگیزِ شعرها...
چه فایده ،
حالا هر دو آدم هایی معمولی هستیم...
===
این منصفانه نیست
من پیر شده باشم
و تو در خیالم
درست مثل روزی که ترکم کردی
زیبا و جوان
همین شده که هیچ کس
باور نمی کند
معشوق من بوده باشی ..
===
تاثیر پروانه ای حضور تو در شب هام
همین شمعی ست که دارم می سوزد،
همین عمری ست که دارم از دست می رود ،
همین بوی گل
که دارم مست می کند
من از حضور تو در شب هام
پروانه ام ..
===
به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند،
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می سپارم …
===
تمام دنیا
محله ی کوچکی ست
که تو در آن متولد می شوی
و من
میان بازیِ بچه های محله
به عشق تو
پیر می شوم...
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
تــــــوشبیه دیگران نیستـــی !
دیگران حـــرف میزنند ،
راه میـــروند ،
نفس میکشند ...
تــــــو
نه حــــرف میـــزنی
نه راه میــــروی
و نه ...
میـــگذاری نفس بکشم !!
===
تو ديگر چه جور معشوقي هستي ؟
نه دستم به تو مي رسد
نه مي توانم از شوق ديدنت
بال در آورم
تو ، دست و بال مرا بسته اي ..
===
من در جریان زندگی نیستم ؛
تو در جـــــریان باش !
که ...
دارم
با نسیـــــم
جغرافیای صورتت را لمس میــــکنم !!
کاش بــــــودی .....
===
اگـــــر از تو هم پرسیدند ،
بگو ...
داریم با هم زندگی میکنیم !
من
به کسی نگفته ام که ...
زنده نــــــیستم !
===
آســــمان که نشد ،
چرا درخت نباشــــم ...
وقتـــــی
" تــــــــو "
در من ...
ایـــــــنهمه پرنده ای ؟
ذهـــــــــنم ...
پــُر از لانه هایـــــــــی است ...
که بــــــرای تو ساخته ام !!
===
کی دست از سرم بر می داری ؟؟!
می پرسم که بدانم
کی می میرم !
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
لااقــل بگـو نمـی خـواهــی بـرگــردی، اینـطوری تکلیــف خـودم را مـی دانـــم
و بــاز
منتظـــرت مـی مـانــــم ..
===
همین چند روز پیش
فکر می کردم
می توانم عاشق کسی شبیه تو شوم ..
از همین چند روز پیش
هیچ کس
شبیه تو نیست ..
===
آسمان عزیز !
آرام بگیر ،
من هی می خواهم فراموش کنم ،
تو هی ...
اسم این کار تو باران نیست ...
===
به ساعت من
تو
تمام قرارها را نیامده ای،
کدام نصف النهار را از قلم انداخته ام ..
قرار روزهای بی قراریام !
کجای آسمان ببینمت ؟
من از جست و جوی زمین خسته ام ..
===
حرفی نمانده بین ما ...
جز همین که ...
بین خودمان بماند :دوستت دارم ...
===
معشوق ِ من ...
موجود پیچیده ای است ،
که روزها
مثل نسیم ،
از میان موهام رد می شود ..
و شبها
سرم را به باد می دهد !
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
دلـــــم گرفته باشد و ....
تو نباشی !
و من ...
جایی میان سطــــرهای این شعـــر ،
مرده باشم !!
دلت که گرفت ...
این شعر را بخوان ؛
مـــــن
جایی ...
میان سطـــــرهای این شعــــر
مــــرده ام !!
===
این همه زیبایی که تقصیر تو نیست
اما
تقصیر توست
که سهم من از این همه زیبایی
خیالیست که هرشب
از موهات میبافم ..
===
اسمش را خودکشی نگذار !
حتی نهنگــــی مثل من ،
که عمق اقیانوس را دیده
دلش
برای سواحل تو
تنگ می شود ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# مریم ملک دار
زنانِ بسیاری را دیدهام
در وقتهایِ بسیار
اما هیچیک به اندازه زنانِ عاشق
در خوشبختیِ دنیا دست نداشتهاند !
===
سراسر سرما را
همینجا میمانم
کنار تو و دستانات..
پاییز هم که بشود
گنجشکها
به هیچفصل دیگری
کوچ نمیکنند ..
===
یکی باید باشد
یکی که آدم را صدا کند
به نام کوچکاش صدا کند
یکجوری که حال آدم را خوب کند
یکجوری که هیچکس دیگر بلد نباشد
یکی باید آدم را بلد باشد ..
===
نمیگویم دوستت میدارم
عشق به تو
اعتراف سنگینیست
در روزگار عدم قطعیت ..
لیلی تو بودن
متهمام میکند
به چشمهای سیاهی که نداشتهام ..
مینویسم دوستت میدارم و
قایماش میکنم ..
تو به درد زندگی نمیخوری
تو را باید نوشت و گذاشت
وسط ِ همان شعرها و قصههایی
که ازشان آمدهای ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# کیکاووس یاکیده
آنچه در بهار مست روييد
در قمار با پاييز رفت ..
چه خوب است
چيزي براي باختن داشتن ..
===
اگر خورشید
با مرگ برود
تمام درختان ، شکل من خواهند بود
بی خورشید
بی بانو .. مرا ببخش
که پنداشتم
شادی پرواز پرستوها
از شوق حضور توست ..
آنها بهار را
با تو اشتباه میگیرند
آخر کوچکاند
کوچکم !
===
فرقی نمی کند باران ببارد یا نه
فرقی نمی کند چشمان تو چه رنگ باشد
به خانه می رسم یا نه
مهم نیست!
من کلاهی ندارم که از سر بردارم
یا دندانی نمانده ست تا لبخندی بسازم
من و تو خاطرات درختان یک کوچه ایم ...
===
سنگریزه گفت :
آرزویش کوه شدن اســت،
تا از قله
تو را ببیند !
کوه :
آرزویش سنگریزه شدن ؛
تا به دنبال تو بغلتد !
به هر دو
حسادت کرده ام . . .
===
تمام پروانه ها
قاصدک بودند ...
به هر قاصدکی راز چشمان تو را گفتم ،
پروانه شد !
تمام پروانه ها
ادای چشمان تو را در می آورند ؛
چون
بغض مرا دوست دارند !
===
کاری کن ، ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد ..
در دریا ، چاره جز عاشق بودن نیست ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# غلامرضا بروسان
بعد از تو ما مثل بنفشه ها زندگی کردیم
ناچار بودیم
به درخت ها فکر کنیم
و زندگی کنار پنجره بود
کنار آستین کتم
زندگی در یک قدمی بود
به خاطر تو خشمم را در بهار پنهان کردم
دستم را به نرده ها گرفتم
و از هیاهو دست کشیدم
زانو زدم
و سرم را چون دهان عطری باز کردم ..
===
مهربانیات را با گلها در میان بگذار
با سنگها ،
با رودی که می رود ..
با خندهی کودکان عراقی
مهربانیات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمهای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد ..
===
افتادم و بلند شدم
چون چتری که باز میشود و
بسته میشود
زمستان بود ..
بوسه آتش زدیم و گرم شدیم
تو را برداشتم
و بر بوسههایم زمین زدم ..
===
چون
بادهای آخر پاییز ،
خستهام ..
ای کاش
دگمههای تو ،
زندانیام کند ...
===
دستت مثل یک شعر سیاسی گرم است ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
دوست داشتنت
پیراهن نازکی ست
که آرام از روی بند
بر میدارم ..
===
اگر تو بخواهی
مورچه ای را از خانه اش دور میکنم
و گرسنگی را به دنیا بر میگردانم
دستم را تا آرنج در دهانم فرو میبرم
و خودم را
چون پیراهنی پشت رو میکنم ..
اگر تو بخواهی
نامت را بید میگذارم
و در سایه ات
روشن و خاموش میشوم ..
===
کجــا بیــایــم،
بــا دلــم کــه بــه لــولای در گیــر کــرده اســت؛
بــا ســرم کــه سنگیــن اســت؛
بــا بــرفــی کــه مــیبــارد !
بــاران بــه تمــاشــای خــال گــونــهام مــیآیــد !
سنگینــم!
انگــار زنــانــی آبستــن،
در دلــم، زعفــران پــاک مــیکننــد . . .
===
می خواهم
گوش باد را بگیرم
که این همه دور موهایت نپیچد
و با زندگی ام بازی نکند!
تو هم کاری بکن
مثلا دکمه پیراهنت را ببند
مثلا دامنت را جمع کن
و فکر کن پیاده رو خیس است ..
===
دستم را زیر سرم می گذارم
و به خواب می روم
منو دستم هر شب خواب تو را می بینیم
عزیزم
ما حتما عاشق همیم که این همه از هم دوریم ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# سیدمحمد مرکبیان
بخند
از آن خندههای معروفت
تا من دیوانهوار
شعر بپاشم
پای سپیدار ِ تختت
که از من و شعر
به تو نزدیکتر است ..
===
پُشت به دوربین ایستادهای
غروب ریخته بر پیشانیِ پریشانِ دریا ..
از کشیدنِ این تصویر
دست نمیکشم
منتظر میمانم
تا موجها
چشمانت را
به ساحل بازگردانند ..
===
من را اگر برای تنهایی ات بخواهی
خیانت کرده ای
برای با من تنها بودن
قدمی اگر برداری
دوستم داشته ای ..
===
گاهی احساس می کنی عاشق اش شده ای
اما تو مسخ زیبایی اش شدی ..
شیفته ی کمی از آرامش ،
در جهانی به این شلوغی، سیاهی ..
===
آنقدر سُرودمت که از شعر بیرون آمدی
حالا تو را کم ندارم
خودم را
کم می آورم هر روز
کم می آورم هر شب ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
چیزی نگو
آنچه امروز آزارت میدهد
روزی دلتنگت میکند
غژ غژ صندلیِ پدر
زنگِ صدای تو وقتی داد میزنی
خس خس سینه ام وقتی گریه میکنم ..
===
من را کشیده ای !
نه بر بوم
به آتش . . .
===
پیانیست نیستم ؛
خوب می نوازد انگشتانم اما
اگر بر تن ِتو
نوازشگر شوند !
===
آنچه در خواب
گریبانم را خواهد گرفت ، رویاست
مرگ
یا عطرِ زنی
که دوستش دارم ..
===
دوست داشتنت را بغل گرفتمُ دویدم ..
کاشکی .. آدم ها با دور شدنشان
دوست داشتن شان را هم می بردند !
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
یکی باید بازگردد
به سال ها ..
و لیلی را
بیدار کند !
نه برای مجنون ،
بخاطر لیلی ها ..
===
آگاه باشی وُ خوش اقبال
یک نفر همراهت خواهد ماند ..
دیر بجنبی آخرین چمدان هم از خانه ات رفته است ..
===
نگاهت را
بی پاسخ نخواهم گذاشت !
لبخندم را
بی پاسخ نگذار .. آرام من ..
===
آه ! ..
رویایت هنوز جان دارد
وقتی
آه می کشی ..
===
افسانه ای می دوزم
به دامان ِ این وسوسه ی پیر ،
کنار این همه نگاه ِ منتظر
شعرهایم
آرام آرام
سپید می شوند ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
سایه ی مهربان عشقت را
مانند چارقد ِ فراموش شده ات
از سرم کشیدی و
بر سر بیگانه ای انداختی !
تو هنوز
عاشقانه ها را
به دلها می بری
اما
افسوس ،
می بری ..
===
آن شب که رفتی
یادم رفت تا بگویمت
" نیمه ی گمشده ی ماه را
در جیب هایت
احساس کردم "
===
چقدر دلتنگ حضورت هستم !
کاش تصویرت نفس می کشید ..
به راستی گرمای نفس های تو را
احساس کردن چه حالی دارد ؟
===
ﺑﻬﺎﺭ ، ﺑﯽﺣﻀﻮﺭِ ﻗﺪﻡﻫﺎﺕ
ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺷﮑﻮﻓﻪ ، ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ..
ﻭ ﺗﻮ
ﭘﯿﺮﺍﻫﻦِ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﻨﺪ ..
===
می توانم به عکسات نگاه کنم
و ظرافتِ تنات را
در آغوش بگیرم
در کادرِ ساکت تصویرت
زیر بال و پرم را میگیری
بالا میروی
بالا میبری
و پای نگرانیهایم را
از جاذبهی زمین جدا میکنی ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
خانه را از دوش عشق برداشتم ،
عکس را از قاب ،
یاد را از تخت
و قلبم را از کنار آینه ات ..
دوستی ، چمدانی شد برای من
تا قشنگیِ زندگی برای تو بماند ...
===
از راه آمدی
موهایم را نوازش کردی
نگاهم کردی
فقط نگاه ..
و این اطمینان ِ آینده بود ...
===
باید
خودم را
بگذارم کنارِ خودم
و پیادهرو را
تا آخرین سنگفرش
شانه به شانه راه برویم...
غروبی آرام
برای یک تنهاییِ دونفره !
===
یک صندلی نزدیکتر به تو نشستن
چند قدم بیشتر با تو راه رفتن
خوشبختی
کوچکترین لحظههای حضورِ توست ..
===
لباس های بی شماری دارد ماندن
نماندن اما ، وصله وصله مرگ
بر تن دوخته است ..
بین ماندن وُ نماندن ات
پوست تنت
بهترین لباس ات بود ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# منیره حسینی
دلتنگی جرم نیست
یک بیماری ست
با ما مهربان باشید ...
===
تو را برای همین سال ها دوست داشتم
دوست داشتن تو
خنده های زنی عاشق را
به روزهای تلخ تنهایی ام
یاد آوری می کند ..
===
بی هیچ تفاهمی عاشق شدیم
و دست هایمان
بدون اجازه ی انگشتی
در آغوشمان کشیدند
بی هیچ تعارفی
معشوق شعرهای معشوقه ات شده ای !
===
وقتی در خانه نیستی
زلزله
آتش سوزی
و حتی بادی که به پنجره می کوبد
وحشت زده ام می کند ..
می ترسم
هیچ راه فراری به آغوش تو نباشد ..
===
آمد
چرخید
عطر تنش در خانه ام پیچید ..
باید
نامی برای او بگذارم : باد ..
گردباد ..
بر باد داد زندگی ام را
رفت ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
شنیده ام
معشوقه ات شده ام
جان معشوقه ات بگو
راست است این دروغ قشنگ ؟؟
===
در را باز کن
زنی این بار
از راهی مخفی آمده است
که خستگی را دکمه دکمه از تنش دربیاوری
و فکر کنی
که چای با طعم شیرین حرفهایمان چقدر می چسبد ..
===
تو میروی و
من به سقوط هواپیما فکر میکنم
به زمین گرم
که جاییست میان بازوهای من
سرزمینی که جز تو
هیچکس در آن زنده نمیماند ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# سیدعلی میر افضلی
و هر صبح
خورشید اصرار دارد
سر از کار پیراهنت در بیارد ...
===
جنونی است در من
که در شعر ، باران و
در رنج ، لبخند و
در عشق ، فریاد میآفریند ..
===
سر باران به سلامت باشد
ما کویری ها را
به لب تب زده پنجره عادت باشد ..
===
آفتاب
یاد من میآورد
که هیچ واژهای در این جهان
بهتر از سلامهای روشن تو نیست ..
===
مثل کفشدوزکی که در میان سبزه ها
ناگهان
تازه میکند نگاه را ؛
تازه ی توام ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
با چشمهای شور
شلیک میکنند به زیباترین نگاه
آن گاه
یکجا هزار کبک
به خون غوطه میخورد ..
===
دریا
معشوق بیرحمی است
وقتی کسی را تنگ در آغوش میگیرد ؛
اما تو آن ماهی که دریا هم
در موج آغوش تو میمیرد.
===
این دکمهها را وا نباید کرد
تنها کویری مانده و
یک بقعهء متروک
دستت که بود اینجا
باران حساب کار دستش بود !
===
صبح ، آشتی کنان
از راه میرسد
خورشید
بوسه میزندش گرم در بغل ...
===
نزدیک دور دست !
باران بی هوا !
اکسیژن دمیده درون رگ حیات !
می خواهمت شدیدتر از آب و آفتاب ...
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
چه مهتاب باشد
چه شب بی نهايت
برای دلِ تنگ فرقی ندارد ...
===
شانههایت دم صبح
خنکایی دارد
که سر داغ مرا مرهم ازوست ..
===
دیـشب ِ خستگیام را
ای کاش
صبح ِ زود ِ لبِ تو ...
===
مرا دو سطر از آن بوسه هات مهمان كن
از آن دو مطلب خیس
برای من بنویس ..
===
بند نمی آیند ...
نه زخم کهنه بند میآید ،
نه برفِ پشت پنجره ،
نه خاطرات تو ...
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# صبا کاظمیان
سرت ادامه ی دریاست
که موج موج
به سنگ می خورد
و باز
عاشق ِ باد است!
===
در این شهر دلتنگ
بازوان تو
میدان تحریر بغضهای من است
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# محمدعلی بهمنی
چه صدایی ست
-شعر؟
می اندیشم و شنیده می شوم.
===
عکاس که نیستی
نقاش که نیستی
شاعری!
و نمی توانی پرنده ی در قفس را شعر کنی
===
از پلکان ابر
بالا می رفتم؟
یا
از سرسره ی خاک
پایین می آمدم؟
تنها
تنهایی
به یادم مانده است!
===
کلاغ خبرچینی کرد
برگ از درخت
رنجید
*
کلاغ
خوشخوانی کرد
باغ خشکید
===
من آن سنگم
که دیوانه ای به چاه انداخت
===
از ارتفاعِ خواب
پرت شده ای؟
درک ام کن
از بلندای شعر
فرو که می اندازی ام!
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# ریموند کارور
فرض بگویم تابستان و
بنویسم مرغ مگس خوار
بعد نوشته را بگذارم توی یک پاکت
ببرم پایین تپه و بیندازم توی صندوق پست
آن وقت نامه ام را که باز کنی
یاد آن روزها می افتی و
یاد این که
چقدر، واقعاً چقدر
دوستـت دارم.
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# مژگان عباسلو
سالهای سال
روی این نیمکت ،
در همین ایستگاه
چشم دوختم
به راه
تا مسافری ..
مسافری که
هیچگاه ...
===
میبوسمت
چه فرق میکند
پشت گوشی
یا پشت گوشت
پرنده
روی سیم هم
پرنده است !
===
به من آموخت
آنکه خنجر در دست ندارد
هنوز به مدرسه نرفته است ..
و آنکه دروغ نمیگوید
لال به دنیا آمده است ..
او زیاد درس خوانده بود
و خوب حرف میزد ..
===
عشق ما گوزن بود !
بزرگ و قوی ...
اما چیزهای قویتری هم وجود داشت
مثل قطار
که تو را با خود برد
و از گوزن لاشهای روی ریلها باقی گذاشت ...
===
باران مرا خیس میکند
توفان میترساند
و پاییز افسرده میسازد
تو اما ...
چیزی از من باقی نمیگذاری ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
لهجه ات ، نه شمالی است
نه جنوبی
اما حرف که میزنی
باد از شمال می وزد
و پرندگان از جنوب باز می گردند ..
===
دست مرا بگیر
همین یکبار ..
توی همین شعر با من قدم بزن ..
شاید همین الان سیلی در راه آمدن باشد
زلزله ای در شرف وقوع
و من هنوز به تو نگفتم :
دوستت دارم ..
===
چه قدر چای که ننوشیدهام
در کافههایی که با تو نرفتم
و چه نیمکتها
که مرا کنارِ تو ،
ندیده فراموش کردند!
===
خسته ام ....
از زمین و از زمان ؛
مــــــرا
V کوچکــــــی بکش در آسمان !!
===
شعر هم اگر نگویم
مرا که هیچ گلی
همنامم نیست ،
و هیچ خیابانی به نامم
چگونه به یاد خواهی آورد ؟
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
در عشق باید
درد دوری کشید
غم یار خورد
ترس رقیب داشت
و زیر بار این همه له شد،
خوشه ی دست نخورده ی انگور زیباست
اما مست نمی کند ... !
===
قـــــوی ترین مـــردان جهان
پستچــــی ها هستند ...
که نمیدانند
چه حجــــم عظیمی از درد و اندوه را
با خــــود حمل میکنند !
از آنهــــا قوی تر ...
تویـــی !
که میتوانی
تنـــــها با چند کلمه
کمــــر مرا بشکنی !!
===
نه چتر با خود داشت
نه روزنامه و نه چمدان!
عاشق شدم از کجا باید می دانستم
مسافر است
===
بهار است
بگذار برای تو چای بریزم
و جایی غیر از شعر
دوستت بدارم.
===
در گلوی من ابر کوچکی ست
می شود مرا بغل کنی؟
قول می دهم
گریه...
کم کند
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# شهریار بهروز
من
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی ..
من
نگران نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی ...
===
به گذشته فکر می کنم
نبوده ای
امروز هم که نیستی ؛
دیگر چرا به آینده فکر کنم
وقتی قرار است آنجا هم نباشی ..
===
در عین حال که از این شرایط خوش حالم
آه که چقدر دلم برایت می سوزد
تو چقدر از خودت محرومی !
که اگر می توانستی لبهات را ببوسی
محال بود معشوق کسی شوی ..
===
از غروب که برگردد
صلاة ظهر را که مچاله کند
سحر می شوم
چای می ریزم برایش
و خواهم گفت :
" همه چیز یک سوء تفاهمِ ساده بوده عزیزم "
از غروب
اگر برگردد
همه چیز را خواهم گفت ..
===
وقتی نیستی
معطل می مانم ..
خانه یا خیابان
هر جا که باشم
سرِ قراری هستم انگار
که دیگری دیر کرده است ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
دکتر ,
گوشی را رویِ سینه ام جابجا می کند :
نفسِ عمیق
عمیق تر
وَ می گوید :
حجمِ شش هایِ شما کم شده است !
من اما فقط ,
دلم برای تو تنگ شده است ..
===
هر جا که من هستم
تو نیستی
هر جا که تو هستی ،
من نه !
شده ایم آدم برفی و آفتاب
مگر نارنج وُ بهار عیبی داشت !
===
زندگی ,
سرگرمی مرگ است ؛
مثل پلنگی که پیش از کشتن
با غزال زخمی
بازی می کند ..
===
من برای دوست داشتنت
مدت ها است آماده ام
اما
امان از تو
امان از زن ها
که همیشه دیر حاضر می شوید ..
===
بگو تاریکی
تو هم مثل من
دلت برای سایه ات تنگ می شود؟
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
# سارا محمدی اردهالی
زنی بود
در تمام کافهها
دونات تمشک سفارش میداد
نمیدانست
پاییز یعنی چه
عشق بیفرجام یعنی چه
زنی که
مدام عاشق میشد
و همیشه خیال میکرد
بار اول است
دونات تمشک سفارش دادهاست ..
===
لباسم را اتو میکنم
پشت پنجره
کوه
زیباترین لباسش را پوشیده است ..
===
اشتباه از شما نبود !
تقصیر من هم نبود !
به جان مادرم
خودکشی هم نبود ..
زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد ..
گفتم از شیراز نامه دارید
به جای پلهها
باز اشتباهی
مثل پرندهها از پنجره پرواز کرد ..
===
دلم می خواهد
پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است ..
===
خستهام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی …
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
با دمپایی راحتی
راه میافتد
کتابهای نیمهباز زیر تخت را برمیدارد
لباسهای پراکنده را تا میکند
مدادها و فنجانها را جمع میکند
میآید پشت سرت
دلدل میکند
نزدیک نرمهی گوشت میآورد لبش را
صدای نفسش را حس میکنی ..
برمیگردی
اتاق خالی است
بههمریخته و آشفته ..
===
بداخلاقی عصرهایت
سوزنی است که مخصوصن نخش نمیکنم
من دوست دارم
دکمهی آخر مانتوام باز باشد ..
===
شنا میکنم
از این سو به آن سو
زیرآبی میروم
تا آنجا که نفس دارم
انگشتانم را به کف استخر میکشم
ناگهان
یادت
چون کوسهای به سمتم بازمیگردد ..
===
من در خانه بودم
پنجره ها و درها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پائین می آوردم ..
همسایه ها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامه ها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافه ها نبود ..
چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود ؟
===
این لبخند بر لب من
رژ « بورژوا » نیست
مژههایم طبیعی برگشتهاند ..
رژ گونه نزدهام
برق چشمانم نیز
در چشم هیچ رقاصهای پیدا نمیشود ..
وقتی بروی
چراغها خاموش میشوند
و سیندرلایت
شستن زمین را
از سر خواهد گرفت ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
نان تازه بگیر
به خانهام بیا
دریانورد خسته !
میخواهم لباسهای خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت ..
بگویی
شانههایم
سکان زندگی توست ..
و من
پنجرههای این شهر طوفانزده را محکم ببندم ..
===
گل سرخی در زد
میخواست مرا ببوسد
دیر بود ..
و دیر و من و گل سرخ
به هم
میآمدیم ..
===
سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفتهی من انداختی
بعد
پرسیدی : " مزاحمتان که نشدم ؟ "
خندیدم ، " نه ! اصلا "
===
لب دریا
باد میآید
همه دستشان به موهایشان
دامن و کلاهشان ..
تو، دستها در جیب
مثل یک ایستاده در باد حرفهای
با هفت هزار سال قدمت
به امواج خشمگین
نگاه میکنی ..
===
هر از چندی نوشتن را رها میکنم
به انگشتانم خیره میشوم
میگفتی زنان زیبا آزارت میدهند
و هر انگشت من زنی زیباست
که آرامت میکند
به هر انگشتم که نگاه میکنم
یاد زنی زیبا میافتم
که از دستش گریزی نداری
میخندم
و نوشتن داستان تو را از سر میگیرم ..
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
بيا
تظاهرات کنيم
تظاهر کن
دوستم دارى
من شهر را بهم مى ريزم
- - - به روز رسانی شده - - -
میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند ،
میگویند عشق دل آدم را نازک میکند .
میگویند درد آدم را پیر میکند ...
آدم ها خیلی چیزها میگویند ،
و من ، امروز
کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است !
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
در آغوش هر کسی که می خواهی باش
من،تمام مردان جهانم!
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
همین که در خاطرم فکر می کنم،
گاهی بیاد منی ...
برای هفت پشتم کافیست ،
اگر نه ...
ما را چه به آرزوهای بزرگ ...!!!
.................................................. ........
کاش امشب
موهایت را تاب ندهی
دلتنگی ام را
با هزار بدبختی خوابانده ام!
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
چه غمانگیز استْ سرنوشتِ ماهی کوچک
وقتی بههوای جُفتِ خود
به اقیانوس میزند
و نهنگها،
عاشقَش میشوند!
...................................
گاهي ، دوستت دارم هات
بيهوده و غم انگيز است ...
همانند دويدن ها
براي جبران گل به خودي!
.....................................
زندگی
در یادِ نگاه های تو،
زندگی،
در هوای تهران است
ذره ذره می کُشد
وَ هیچکس
از آن دل نمی کَند.
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
گول خوردم،قطار باری بود!
"دهقان فداکار"
...................................
من خطوط ناخوانای اندام تو را
به تمام زبانهای زمین ترجمه میکنم
تو با لبهایت بر کلمات آشفته در دهانام نقطه بگذار
اصلن شعر که برای بوسیدن تو نباشد
به چه درد می خورد؟
...............................
یلدایِ بی تو
چه تبریکی
هوم؟
یک دقیقه بیشتر دلتنگ بودنم، مبارک!
..............................
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بــعد بیایـم و با عَصـایی در دســت،
کنارِ خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی و مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری
و از ازدحام خیابان عبـورم دهی...!
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
هراس،
یعنی، من باشم و تو باشی
و حرفی برایِ گفتن،
نباشد...!
.....................................
بروی یا نروی فرقی نمیکند
همین که احساست نمیکنم،
یعنی چمدانت را بسته ای.
......................................
هرگز خودم را نمی بخشم!
به خاطر کارهای اشتباهی که کردم.
لااقل
اگر من کار نمی کردم,
شهر آنقدر بزرگ نمی شد
که خانه ی شما
به محله ای دور تر اسباب کشی کند . . .
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
از بهار تقویم می ماند
از مــــــــــــــــــــــــ ـــــن
استخــــوان هایی که
تو را دوست داشتنـــد
............................................
عشق
زبان مشترکی ست
اما
از لهجه ام می ترسم
مثل یک کارگر تحقیر شده ی افغانی!
.................................................. ..........
باران شده ای!
یک لحظه می باری
یک هفته بیمارم.
................................................
درها و پنجرهها را بستهام ولی
هنوز سردم است.
یا تو رفتهای، یا...
نه، گزینهی دیگری نیست
حتما تو رفتهای!
................................................
مسیر خانه ات را از حافظه ی کفش هایم پاک کرده ام
غمگین نباش !خودت هم می دانی
همیشه عکس تکی ِ تو زیباتر بود
-
پاسخ : مینیمال هایی برای تو که نیستی!
دیدند که در خلوت خود می خوردیم
شلاق و تشر زدند و ما هی خوردیم
دادیم تعهد که به می لب نزنیم
دیگر پس از آن همیشه با نی خوردیم ... !!!