-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن دهم : دختر شاعر بزرگ هلالي استر آبادي
شاعر زن معروف قرن دهم دختر شاعر معروف آن زمان، هلالی استر آبادی است. این زن با آنكه اشعار بسیار زیبایی دارد. نامش مشخص نیست و در تاریخ نیامده است و تاریخ نویسان به همین قدر بسنده كرده اند كه او دختر هلالی استر آبادی است.
البته يكي از سايت هاي مربوط به كشور افغانستان و شهر هرات، از وي با نام " حجابي " نام برده است.
" وی بــــه استرآبادی نیز مشهور است زیـــــرا دختــر مولانا بــــدرالدین هلالی استر آبـــــــادی می باشد. پــــدرش نیــــز از شـــــاعران برجسته زمـــــان خود بـــــود و مشوق اصلی حجابی همـــــانا پدر او بــــــوده و مدتی در دربـــــار عبدالله خــــــان ازبک بسر برد. از آن جهت به حجــــــابی شهرت یافته کـــــه همیشه با عصمت و پــــوشیده بــــــود. در (( مــــرات الخیــــال )) تذکر رفتـــــه کـــــه حجابی زنـــــی بــــود زیبا روی و از فــــــــرط حیا و عصمت در خـــــلا و ملا نقـــــاب از رخســـــار نازنین بر نگـــــرفتی.
وی در مرگ پــدر خــــود چنین گفتـــــــه است: این قطره خون چیست به روی تو هلالی
گویا که دل از غصه بــــه روی تو دویده
حجابی در ســـــــال 938 هجـــــری قمری بدست حســــــودان به قتل رسید. "
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سيزدهم : رشحه
بیگم ( متخلص به رحشه ) از شعراى نامدار؛ وى دختر هاتف اصفهانى (1198 ق) و همسر میرزا علي اكبر نطنزى (نظیرى) بود. پسرش میرزا احمد، متخلص به كشته، نیز شاعر بوده است و برادرش سید محمد متخلص به «سحاب» بوده است. رشحه از سادات بود و طبعى موزون داشت و برخى از پسران و دختران فتحعلى شاه قاجار را مدح مي كرد. محمود میرزا، مؤلف تذكره نقل مجلس كه معاصر اوست درباره وى مي نویسد: «به اعتقاد من طبعش از عفتى و لاله خاتون و مهرى هروى و مهستى كه مهتر و بهتر شعراى نسوان مي باشند و در این طایفه داد سخن داده اند خوبتر است و در اداى مضمون قادر و ماهر است» . رشحه دیوانى مشتمل بر سه هزار بیت شعر دارد كه به پیوست دیوان هاتف چاپ شده است.
پايان عمر اين شاعر را سال 1231 قمري ذكر كرده اند.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سیزدهم: غزل رحشه
ماهم اگر به قهر شد از لطف بازگشت
شکر خدا که آه سحر چاره ساز گشت
در ملک عشق خواجگی و بندگی کدام
محمــود بیـن چگونـه غـلام ایاز گشت
فرخنده هاتفیم به گوش این نوید گفت
دوشینه چون زخواب غمم دیده بازگشت
کای رشحه شاد زی که زیمن قدوم شاه
بر روی هم غمت در شادی فراز گشت
یعنی ضیا که قهر وی و لطف عام او
ایـن جـانـگـداز آمد و آن دلنـواز گشت
**********************************************
جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم
که بینم از تو وفایی گذشت عمر و ندیدم
سزای آن که تو را برگزیدم از همه عالم
ملامت همه عالم ببین چگونه شنیدم
اگر چه سست بود عهد نیکوان اما
به سست عهدیت ای مه ندیدم و نشنیدم
دلم شکستی و عهد تو سنگدل نشکستم
ز من بریدی و مهر از تو بیوفا نبریدم
زدی به تیغ جفایم فغان که نیست گناهی
جز این که بار جفایت به دوش خویش کشیدم
تهی نگشت ز زهر غم تو ساغر عیشم
از آن زمان که شراب محبت تو چشیدم
کنون ز ریزش ابر عطاش رشحه چه حاصل
چنین که برق غمش سوخت کشتزار امیدم
ز جام عشق چو بیخود شدم چه جای شرابم
ز مدح شاه چو سر خوش شدم چه جای نبیدم
ضیاء السلطنه خاتون روزگار که گوید
سپهر بر درش از بهر سجده باز خمیدم
************************************************** ****
آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک
یک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک
گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمک
آهم ز دست خوی تو هر شام تا سماک
بازش مگر حیات دهد لطف شهریار
اکنون که گشت رشحه ز جور فلک هلاک
محمود پادشاه که در روزگار او
از نوک ناوکش شده خفتان چرخ چاک
************************************************** **
چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم
به کرشمههای نهانی و به تفقدات زبانیم
نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی
تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم
ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان
به لب است جان و تو هر زمان، ستمی ز نو برسانیم
ز سحاب لطف تو گر نمی، برسد به نخل امیدمن
نه طمع ز ابر بهاری و نه زیان ز باد خزانیم
بودم چو رشحه دلی غمین، الم و فراق تو در کمین
نشوی به درد و الم قرین، گر از این الم برهانیم
************************************************** ****
قرن سیزدهم:رباعی رحشه
ای از لب تو به خون رخ لعل خضاب
وز خجلت دندانت گهر غرق در آب
چشم و دل من به یاد دندان و لبت
این در خوشاب ریزد آن لعل مذاب
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سیزدهم: اشعار رحشه
از یک قصیده:
فلک کینه گرا دوش به آهنگ جفا
همه شب پای فرو هشت به کاشانهٔ ما
گفتم از بهر چکار آمدهای گفت که جور
گفتم از بهر چه تقصیر بود گفت: وفا
************************************************** **
مطلع یک غزل:
دردا که بود خاصیت این چشم ترم را
کز گریه ز روی تو ببندد نظرم را
دل بستگیم تازه به دام تو شد اکنون
کز سنگ جفا ریختهای بال و پرم را
************************************************** **
مطلع یک غزل:
دامن قاتل به دست آمد دم بسمل مرا
دعوی خون بیش ازین کی باشد از قاتل مرا
************************************************** **
نامشخص:
هر کجا نام ز دانش همه افلاک حجاب
هر کجا ذکر به نامش همه آفاق حیا
************************************************** **
مطلع یک غزل:
آن بت گل چهره یارب بسته از سنبل نقاب
یا به افسون کرده پنهان در دل شب آفتاب
************************************************** ** مطلع یک غزل:
ز دوری تو دو چشمم چو رود جیحون است
شوم فدای تو، احوال چشم تو چون است
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
مطلع یک غزل:
دل رفت و ز خون دیده ما را
پیداست به رخ از آن علامت
*************************************************
مطلع یک غزل:
جان و دل بیرون کس ازدست تو مشکل میبرد
غمزهات جان میرباید عشوهات دل میبرد
اضطرابم زیر تیغش نی ز بیم کشتن است
شوق تیغ اوست تاب از جان بسمل میبرد
*************************************************
مطلع یک غزل:
غم نه گر خاکم به باد از تندی خوی تو رفت
غم از آن دارم که محروم از سر کوی تو رفت
گلشن خلدش شود گر جا، نیاساید دگر
رشحهٔ مسکین که محروم از سر کوی تو رفت
*************************************************
از یک غزل:
ز هر مژگان کند صد رخنه در دل
که بگشاید به روی خود دری چند
چو من کی با تو باشد عشق اغیار
نیاید کار عیسی از خری چند
خراب از اوست شهر جهان و دل بین
مسخر کرده طفلی کشوری چند
*************************************************
از یک غزل:
به قید زلف تو آن دل که پای بند شود
غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود
بلند نام تو در حسن شد خوشا روزی
که در جهان به وفا نام تو بلند شود
************************************************** *******
از یک غزل:
میتپد از شوق دل در سینهام گوئی که باز
تیر دل دوزی به دل ز ابرو کمانی میرسد
میکند از شوق رشحه حرز جان تعویذ عمر
سنگ جوری کز جفای پاسبانی میرسد
جعد مشکینش مگر سوده به خاک پای شاه
کز شمیمش برمشامم بوی جانی میرسد
شاه محمود جهانبخش آن که جسم مرده را
از دم جانبخش او روح روانی میرسد
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
از یک قصیده:
تو آن شهریاری که از آستینت
کشد بر سر خویش خورشید معجر
چو از خون گردان و از گرد میدان
شود دشت دریا شود بحر چون بر
فلک گردد از نوک رمحت مشبک
زمین گردد از نعل رخشت مجدر
**************************************
از یک قصیده:
ای ضیاء السلطنه ای بانوی گیتی مدار
ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار
هر کجا شخصت سپهر اندر سپهر آمد حیا
هر کجا ذاتت جهان اندر جهان آمد وقار
پیش خرگاه جلالت خرگه افلاک پست
پیش خورشید جمالت چهرهٔ خورشید تار
خاک را از تکیه حلمش به تن باشد سکون
چرخ را از لطمهٔ عزمش به سر باشد دوار
آنکه از وی یافت کاخ کفر و ذلت انهدام
آنکه از وی گشت کار ملک و ملت استوار
**************************************
مطلع یک غزل:
همی ریزد به روی یکدگر دلهای مجروحان
زند هر صبح چون شانه به زلف عنبرین تارش
**************************************
مطلع یک غزل:
فرستد مژدهٔ وصلی چو خو کردم به هجرانش
که بر جانم نهد دردی بتر از درد رحمانش
************************************** مطلع یک غزل:شب و روز من آن داند که دیده است
پریشان زلف او را بر بناگوش
ندارم عقل در کف ای خوشا دی
ندارم هوش در سر ای خوشا دوش
نگه میکردی و میبردیم عقل
سخن میگفتی و میبردیم هوش
عیان روی گل و دامان گلچین
نشاید گفت بلبل را که مخروش
**************************************
از یک غزل:
به یاد روی تو بر مه شبی نظر کردم
نه اینکه رفتی و رو بر مه دگر کردم
ز دست هجر تو تا دیگری بسر نکند
تمام خاک درت را ز گریه تر کردم
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
از یک قصیده:
تاج دولت تا ز خاک درگهش بر سر زدم
پشت پا بر تاج خاقان و افسر قیصر زدم
جستم از خاک درش خاصیت آب بقا
آتش غیرت به جان زمزم و کوثر زدم
**************************************
ازیک غزل:
نکشد دل به جز آن سرو قدم جای دگر
بی تو گلخن بنماید به نظر گلزارم
نرود رشحه بجز آن سر کو جای دگر
گر دو روزی بروم جای دگر ناچارم
**************************************
نامشخص:
یکی شد تا به کویت بانگ زاغ و نغمهٔ بلبل
گلستان سر کوی تو با زاغ و زغن مانده
**************************************
نامشخص:
باز دل برد از کفم زلف نگار تازهای
بیقراری داد با این دل قرار تازهای
**************************************
نامشخص:
جدا از زلف و رخسار تو جان دادم به ناکامی
نه خرم از تو در صبحی نه دلشاد از تو در شامی
ندارم غم ز قرب مدعی رشحه که در کویش
کنون قربی که هست او را فراهم بود ایامی
شهنشاه جهان شهزاده محمود آن جوانبختی
که عقل پیر باشد پیش رای پختهاش خامی
**************************************
نامشخص:
پی وصل تو ما را زور و زری نیست
نگاه حسرتی داریم و آهی
به مقصد پی برم کی رشحه چون نیست
به غیر از بخت گمره، خضر راهی
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سيزدهم : عفت نسابه
سكينه بيگم عفت نسّابه شيرازي، 1192 / 1190- پس از 1250 ق، از زنان ادیب و شاعر. وى دختر میرزا عبدالله نسابه و اهل شیراز و زنى با كمال و استعداد بود. به نوشته مؤلف تذكره دلگشا، عفت با آنكه محضر اساتید بزرگ شعر و ادب را درك نكرد با این وجود طبعى توانا داشت و اشعار نغزى مي سرود و سرآمد زنان شاعر عصر خود بود. حسینعلى میرزا فرمانفرما، حاكم شیراز كه از دانش و كمال او آگاهى یافت، وى را به اندرون حرمش دعوت كرد و تعلیم و تربیت زنان و دخترانش و ثبت و ضبط امور اندرون را به او سپرد عفت، عزت و احترام خاصى نزد فرمانفرما داشت. پس از فرمانفرما به خانه خود رفت. وى تا پایان عمر ازدواج نكرد.
عفت معاصر شعرای بزرگی چون فتحعلی صبا، عبدالوهاب نشاط و مجمر اصفهانی بود و از آنان الهام میگرفت.وى فتحعلیشاه (1250 -1212 ق) را مدح كرده است.
ساقى ماهرو یكى ساغر لعل فام دو
از كف و لعل او ستان بوسه یكى و جام دو
حال من و نگار من جسم دواست و جان یكى
هست فسانهاى عجب شخص یكى و نام دو
این دل و جان خسته را همره نامه كردهام
قاصد نیك پى ببر نامه یكى پیام دو
گوشه چشم او نگر خال سیاه مشك بو
نافه به دشت چین یكى آهوى خوش خرام دو
زلف تو بهر مرغ دل دام فكنده از دو سو
آه كه مشكل آمده صید یكى و دام دو
محتسب است و شیخ و من قصه عشق در میان
از چه كنم مجابشان پخته یكى و خام دو
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سيزدهم : عفت نسابه
به نوشته ركنزاده آدمیت بهائیان بیت آخر این شعر را به قرةالعین نسبت داده اند ولى درست نیست و عبدالحسین آیتى (از مبلغان سابق و تائب بهائیت) در الكواكب الدریه در شرح حال و اشعار منسوب به قرةالعین، اشارهاى به این بیت نكرده است. بیت آخر را نیز به امهانى منسوب كردهاند.
از نعتیات اوست:اى كه به عرصه جهان شد به تو ختم سرورى
جانب خستگان غم نیست روا كه بنگرى
خواجه خواجگان تویى بنده بندگان منم
شكر چرا نمىكنى بنده چرا نمي خرى
روز و شب است نام تو ورد زبانم اى صنم
هیچ اگر چه از كرم نام مرا نمي برى
باز سپاه ناز را تاخت به شهر بند دل
ملك خراب چون كند با سپه ستمگرى
از مژه بهر قتل من بسته ز هر كناره صف
این دل خسته چون كند مانده میان لشكرى
از پى بزم شه كنون در كف ساقیان مگر
جام چو مجمر و در آن راح نموده اخگرى
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سیزدهم: گوهر قاجار
ملقب به شمسالشعراء یا شمسهٔالشعراء. مادرش طیغونخانم ، دختر فتحعلیشاه قاجار بود. گوهر در اصفهان زندگی میکرد و از علم نجوم و ستارهشناسی آگاهی داشت. گذشته از آن در شاعری و بهویژه در قصیدهسرائی توانا بود و ظاهراً در مکتب قاآنی به پرورش طبع خود در قصیده سرائی پرداخته است. او در قصیده پیرو سبک عراقی و در غزل بیشتر پیرو سبک سعدی و گاه حافظ بود. بعضی از قصایدش در ستایش ائمه اطهار(ع) و نیز در مدح ناصرالدینشاه (۱۲۶۴-۱۳۱۳ق) و مادر و بعضی از دختران وی میباشد. از آثارش: "دیوان" شعر یا "گوهریه" مشتمل بر شش هزار بیت قصیده غزل و رباعی و قطعه و مثنوی و یک تضمین از غزل سعدی. |
پیغمبرى كه اشرف اولاد آدم است
یك پایهاى ز منبر او عرش اعظم است
ختم رسل شفیع جزا فخر كاینات
مخلوق حق و خالق مخلوق عالم است
یا رب آن شمع شب افروز كه جانان من است
ز چه رو در طلب سوختن جان من است
آنكه دارد به رخش مجمع زیبایى را
چه غم از حال دل زار پریشان من است
به تماشاى گل و لاله مرا حاجت نیست
چون خط طلعت او سورى و ریحان من است
با رخ انور او شمع به محفل مفروز
زانكه شمع رخ او شمع شبستان من است
حاصل عشق بتان خود همه جان باختن است
عقل در باختن جان ز چه حیران من است
دردها بس بنهادى به دل از درد فراق
كى دگر در پى كوشیدن درمان من است
یار زیبا رخ شمشاد قدم هر چه كند
نتوان دم زدن از جور كه سلطان من است
گفت «گوهر» نه دل توست كه در بند بلاست
اى دو صد یوسف مصرى كه به زندان من است
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سیزدهم: شاه بیگم ضیاءالسلطنه قاجار
ملقب به ضیاءالسلطنه. وی خواهر محمود میرزا ، مؤلف تذکرۀ"نقل مجلس" و "سفینهٔالمحمود" و دیگر کتب است. مادر وی مریم خانم ، زنی یهودی بود که پس از ازدواج با شاه مسلمان شد. ضیاء تحت نظر مهدعلیا ، مادر شاه ، پرورش یافت و بسیاری مورد توجه شاه بود. فنون شعر و ادب را مدتی نزد برادرخود فرا گرفت. خط شکسته و کتابت را خوش مینوشت و در هنر خیاطی و نقاشی نیز استاد بود. شاه بیگم بهدلیل فضایل و کمالاتی که دارا بود از طرف پدر لقب ضیاءالسلطنه یافت و مسئولیتهای مهمی از جمله تصدی قرائت و تحریرنامههای محرمانه را برعهده گرفت. وی صاحب طبعی موزون و اشعاری لطیف بود و بهخواهش او ، محمود میرزا تذکرۀ "نقل مجلس" را نوشت. از آثار وی: قرآن رحلی ، جلد ساغری ، دو صفحۀ افتتاح و متن و حاشیه مذهَّب مرصع ، نسخ و رقاع کتابت خفی متوسط ، با رقم: "... ضیاءالسلطنه... بنت... فتحعلیشاه..." سال ۱۲۶۵ ق ، در آستانۀ حضرت معصومۀقم؛ "دیوان" شعر.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سیزدهم: شاه بیگم ضیاءالسلطنه قاجار
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
مشروطه : فخر اعظمي ارغون
فخراعظمی ارغون (فخر عادل خلعتبری) (۱۲۷۷ - ۱۳۴۵) روزنامهنگار و از شاعران صاحب نام ایران و مادر سیمین بهبهانی بود.
فخراعظمی از زنان پیشرو جنبش زنان ایران و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن خواه عضویت داشت (۱۳۰۴- ۱۳۰۸). از سال ۱۳۱۱ سردبیر روزنامه آینده ایران بود و در سال ۱۳۱۴ مجله بانوان را منتشر کرد. او همچنین در زمان رضاشاه عضو فعال کانون بانوان و از شهریور ۱۳۲۰ از اعضای حزب دموکرات ایران بود.
او در تاسیس مدارس دخترانه نیز نقشی چشمگیر داشت و خود زبان فرانسه تدریس میکرد و آموزگار رسمی آموزش و پرورش بود. سالها در دبیرستانهای ناموس، دارالمعلمات و نوباوگان تهران تدریس نمود تا اینکه در سال ۱۳۳۷ بازنشسته شد و برای سرپرستی فرزندانش به آمریکا رفت.
فخراعظمی در سال ۱۲۷۷ ه.ش (۱۳۱۶ ه.ق) به دنیا آمد. پدرش مرتضی قلی خان ارغون ملقب به مکرم السلطان از خاندان خلعتبری بود و مادرش قمر خانم معروف به عظمت السلطنه فرزند میرزا محمد خان امیرتومان فرزند فتحعلی خان امین الملک (ایشیک آغاسی باشی دربار فتحعلی شاه قاجار و بیگلربیگی آذربایجان) فرزند امیر هدایت الله خان فومنی (حکمران نامدار و مقتدر گیلان در دوره زندیه و قاجاریه) بود.
فخر عظمی ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت و گواهینامه پایان تحصیلات مدرسه ژاندارک و مدرسه آمریکایی را هم اخذ نمود. او موسیقی سنتی ایرانی را هم نزد یک بانوی کلیمی به نام خانم جان مشاق فراگرفت ش.
او در سال ۱۳۰۳ ه.ش باعباس خلیلی (مدیر روزنامه اقدام) ازدواج کرد. سرآغاز این آشنایی یک غزل انقلابی با مطلع زیر بود که فخرعظمی برای روزنامه فرستاده بود:
مُلک را از خون خائن لالهگون باید نمود / جاری از هر سوی کشور جوی خون باید نمود
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
فخرعظمی از عباس خلیلی دارای یک دختر به نام «سیمین» شد که با نام سیمین بهبهانی نامبردار گردیده است ولی این ازدواج در سال۱۳۱۰ به جدایی انجامید.فخرعظمی ارغون چندی بعد با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و نام خود را به خواسته همسرش به «فخر عادل» تغییر داد و از همسر دوم خود صاحب سه فرزند به نامهای عادل نژاد(غوغا) و عادل دخت (ترانه) و عادلفر (سهراب) شد.فخر عظمی ارغون در سال ۱۳۴۵ در سن ۶۸ سالگی بدرود حیات گفت و مطابق وصیتش در گورستان ابن بابویه در جوار شیخ صدوق به خاک سپرده شد. صدو پنجاه شعر از او (غزل، رباعی، قصیده و ترجیعبند) که در نشریات آن زمان چاپ شده بود موجود است.
صبا ز قول من این نکته را بپرس از مرد / چرا ضعیفه در این ملک نام من باشد
اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من / وظیفه پرورش مرد پیلتن باشد
به چشم «فخری» دانش ز بس که شیرین است / همیشه در طلبش همچو کوهکن باشد
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
بدری تندری از زنان شاعر عصر مشروطه و شعر زیر یکی از اشعار ایشان است.
هم شمع و هم پروانه - فانی ِ بدری تندری
دیگرم در سر هوای دلبر فتانه نیست
دل دگر مست جوانی و می و پیمانه نیست
همچو دیروز آن جوان خام مجنون نیستم
عاقل امروز یاران دیگر آن دیوانه نیست
تا ز خواب سهمگین بیدار گردیدم دگر
جان من اندر هوای آن بت جانانه نیست
بی سبب دادم حواس و هوش و نیرو را زکف
پند گیر ای دل که این گفتار ها افسانه نیست
سوختم چون شمع و پروانه ز تاب شعله ای
در جهان چون من کسی هم شمع و هم پروانه نیست
در رهت دام است و دانه بی خبر هشیار باش
در طریق زندگانی دام هست و دانه نیست
ای جوان ناز موده برحذر باش از فسون
هیچ کس در نوجوانی عاقل و فرزانه نیست
جستجو کن تا بیایی همسر فرزانه ای
نعمتی بهتر ز نیکو همسر اندر خانه نیست
هر زن و شوی موافق طفل نیکو پرورند
گر نفاق افتد یقین آن خانه جز ویرانه نیست
خاک ره (فانی) براه همسر و اقوام گشت
یک تن از آن ناسپاسان در پی شکرانه نیست
رخنه در ملکی کند بیگانه از راه نفاق
ملتی گر متحد شد آلت بیگانه نیست
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
مشروطه : "فصل بهار " خانم
"فصل بهار" خانم ملقّب به "ایران الدوله" متخلص به " جنت " از نوادگان فتحعلی شاه قاجار می باشد. این خانم محترم در اوان کودکی بمناسبت ذوق و استعداد طبعی پیش یکی از نوکران تربیت شده خانه خود خواندن و نوشتن آموخته و با عشق و علاقه ای که به شعر و ادبیات داشته اوقات خود را بخواندن کلیات شیخ سعدی مصروف می داشته و گاهی نیزی شعری می سروده است. جدای شاعری از موسیقی آگاهی داشت و ساز نیکو می نواخت و در صنعت نقاشی از نابغه عصر کمال الملک دارای تصدیق است. دیوان اشعارش بالغ بر هزار بیت و بیشتر غزلیات شیرین است .
ایرانالدوله علاوه بر سرودن شعر، نقاشی هم میکرد و از شاگردان کمالالملک بود و موفق به گرفتن گواهینامه از هنرستان صنایع مستظرفه شد. تابلوهای رنگ و روغن به جا مانده از وی توسط فرزندانش نگهداری میشود.
گر بگویم که جز از عشق تو کامم بادا / محو از دفتر عشاق تو نامم بادا
اگر اندیشه درمان کنم از درد غمت / لذت ناوک عشق تو حرامم بادا
ساغر لعل لبت پر ز مدام است مدام / بر لب این ساغر گلرنگ مدامم بادا
سوی می با لب میگون تو گر دست برم / خون دل در عوض باده به جامم بادا
گر به خاکم بکشد یا نکشد در بر خویش / هر چه بادا به کف دوست زمامم بادا
در ره وصل تو ای آفت دل ، رهزن جان / ز ارمغان دل و جان کار بکامم بادا
هر که چون صبح بخندد به سیه روزی من / تیره تر روز وی از شام ظلامم بادا
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
در خم زلف تو از اهل جنون شد دل من / اندر این سلسله عمریست که خون شد دل من
از ازل با سر زلف تو چه پیوندی داشت / که پریشان شد و از خویش برون شد دل من
اینهمه فتنه مگر زیر سر زلف تو بود / که گرفتار به صد سحر و فسون شد دل من
در کمند سر زلف تو به ویرانه عشق / آنقدر گشت که از اهل جنون شد دل من
آنچه گفتم به دل از روی نصیحت نشنید / عاقبت عشق تو ورزید و زبون شد دل من
حاصل هر دو جهان در ره عشقت دادم / جان و تن سوخت ز هجر تو و خون شد دل من
بر سر کوی تو نتوان گذر از بیم رقیب / تا دمی با تو دهم شرح که چون شد دل من
***
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده / دلبر سنگ دلی سرکش و خونخوارش ده
چند روزی ز پی تجربه بیمارش کن / با طبیبان جفاکار سر و کارش ده
تا بداند که شب یار چسان می گذرد / دولت وصل تو در مجلس اغیارش ده
از پی چیدن یک گل ز گلستان وصال / همچو آن بلبل شوریده دوصدخارش ده
تا بداند که جفا شرط وفاداری نیست / یار بدخوی جفاجوی ستمکارش ده
چونکه پروای منش نیست چون پروانه مدام / زآتش روی بتی شعله شرربارش ده
صبح امید مرا چونکه شب تار نمود / بستان روشنی روز و شب تارش ده
دل پاکیزه او گر به مثل آینه است / ز آه عشاق بر آن آینه زنگارش ده
مه عقرب صفت و دلبر اژدر خطر است / همه دم افعی و یار بتر از مارش ده
عوض عقرب زلف کج خوبان همه شب / مار ارقم به کف عقرب جرارش ده
تا که از درد دل خسته خبردار شود / همچو جنت دل افسرده افگارش ده.
-
پاسخ : سیمین بهبهانی دارفانی را وداع گفت
زندگی شخصی
سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) است. حاج میرزا حسین حاج میرزاخلیل مشهور بهمیرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود، عموی پدر او و علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی پدربزرگ اوست. پدرش عباس خلیلی (۱۲۷۲ نجف - ۱۳۵۰ تهران) به دو زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمانهای متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.
مادر او فخرعظما ارغون (۱۳۱۶ ه. ق - ۱۳۴۵ ه. ش) دختر مرتضی قلی ارغون (مکرم السلطان خلعتبری) از بطن قمر خانم عظمت السلطنه (فرزند میرزا محمد خان امیرتومان و نبیره امیر هدایت الله خان فومنی) بود. فخر عظما ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثرآشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطنخواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت میکرد.
پدر و مادر سیمین که در سال ۱۳۰۳ ازدواج کرده بودند، در سال ۱۳۰۹ از هم جدا شدند و مادرش با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگر شد.
سیمین بهبهانی در سال ۱۳۲۵ با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد و از سال ۱۳۳۰ به عنوان آموزگار آغاز به کار کرد. او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنکه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در سال ۱۳۴۹ از حسن بهبهانی جدا شد و در همان سال با منوچهر کوشیار که در دوران دانشجویی با او آشنا شدهبود، ازدواج کرد.
زندگی حرفهای
او سالها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.
در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد. سیمین بهبهانی، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، یدالله رویایی، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره میکردند. در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت.
سیمین بهبهانی پیش از انقلاب برای رادیو ترانه هم میسرود و خوانندگانی چون شجریان، الهه، گلپایگانی، داریوش، ایرج، عارف، سپیده، کورس سرهنگ زاده، رامش، عهدیه، سیما بینا، پوران، دلکش و مرضیه... سرودههای وی را خواندهاند. سیمین بهبهانی مدتی هم عضو شورای موسیقی رادیو و تلویزیون ملی ایران بود.
در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد. در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان دیدبان حقوق بشر به وی اعطا کرد.
در هفتم شهریور سال ۱۳۹۲ (۲۹ اوت ۲۰۱۳) جایزه یانوش پانونیوش (Janus Pannonius) از سوی انجمن قلم مجارستان، در شهر پچ کشور مجارستان با حضور سیمین به وی اهدا شد. این جایزه شامل تندیس و پنجاه هزار پوند بود.[۳] در این مراسم، فرزانه میلانی مترجم آثار سیمین به زبان انگلیسی نیز حضور یافت.[۴]
در سیاست
بهبهانی، در روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ هنگامی که قرار بود برای سخنرانی درباره فمینیسم در روز جهانی زن به پاریس برود، با ممانعت ماموران امنیتی روبرو شد. ماموران با توقیف گذرنامه بهبهانی، به او اعلام کردند که ممنوعالخروج است.[۵][۶]
باراک اوباما نیز در پیام خود به مناسبت نوروز ۱۳۹۰، ضمن اشاره به ممنوعالخروج بودن وی، قسمتی از شعر دوباره می سازمت وطن را خواند.[نیازمند منبع]
کتابشناسی
سیمین شعر معروف «دوباره میسازمت وطن» را در سال ۱۳۵۹ سرود. این ترانه توسط داریوش اقبالی خواننده ایرانی اجرا شد.
- سهتار شکسته (۱۳۳۰/۱۹۵۱)
- جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴)
- چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵)
- مرمر (۱۳۴۱/۱۹۶۱)
- رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱)
- خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰)
- دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳)
- گزینه اشعار (۱۳۶۷)
- درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸)
- آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹)
- کاغذینجامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲)
- کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳)
- عاشقتر از همیشه بخوان (۱۳۷۳)
- شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر، چاپ دوم :۱۳۸۲]
- با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶)
- یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵)
- مجموعه اشعار (۲۰۰۳)
- یکی مثلاً این که (۲۰۰۵)
- هرگز نخواب کوروش
- شعر زمان ما (۱۳۹۱)
- مجموعه اشعار سیمین بهبهانی(۱۳۹۱)
-
پاسخ : سیمین بهبهانی دارفانی را وداع گفت
شعر دوباره میسازمت وطن (اجرا شده توسط داریوش اقبالی)
دوباره می سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش
http://zeytooni.com/wp-content/uploa...86%DB%8C-2.jpg
-
پاسخ : سیمین بهبهانی دارفانی را وداع گفت
شعر "چرا رفتی"اجرا توسط همایون شجریان
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارمخیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارمچرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من قرارم
به سر سودای آغوش تو دارمدل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هردو عالم بی خبر کن
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم دهچرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم…
MP3 320
Chera Rafti.mp3
MP3 128
Chera Rafti.mp3
-
پاسخ : سیمین بهبهانی دارفانی را وداع گفت
http://upload.wikimedia.org/wikipedi..._Behbahani.jpg
"شمشیر من همین شعر است"
شمشیر خویش بر دیوار آویختن نمی خواهم
با خواب ناز جز در گور آمیختن نمی خواهم
شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این سلاح شیرین کار خون ریختن نمی خواهم
جز حق نمی توانم گفت، گر سر بریدنم باید
سر پیش می نهم وز مرگ پرهیختن نمی خواهم
ای مرد من زنم انسان، بر تارکم به کین توزی
گر تاج خار نگذاری گل ریختن نمی خواهم
با هفت رنگ ابریشم از عشق شال می بافم
این رشته های رنگین را بگسیختن نمی خواهم
هرلحظه آتشی در شهر افروختن نمی یارم
هر روز فتنه ای در دهر انگیختن نمی خواهم
این قافیت سبک تر گیر، جنگ و جنون و جهلت بس
این جمله گر تو می خواهی ای مرد من نمی خواهم
-
پاسخ : سیمین بهبهانی دارفانی را وداع گفت
به اقشار فرهنگی کشور تسلیت میگم فوت سرکار خانوم بهبهانی عزیز رو. روحشون شاد و قرین رحمت باشه[golrooz]
شمشیر خویش بر دیوار آویختن نمی خواهم
با خواب ناز جز در گور آمیختن نمی خواهم
شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این سلاح شیرین کار خون ریختن نمی خواهم
جز حق نمی توانم گفت، گر سر بریدنم باید
سر پیش می نهم وز مرگ پرهیختن نمی خواهم
ای مرد من زنم انسان، بر تارکم به کین توزی
گر تاج خار نگذاری گل ریختن نمی خواهم
با هفت رنگ ابریشم از عشق شال می بافم
این رشته های رنگین را بگسیختن نمی خواهم
هرلحظه آتشی در شهر افروختن نمی یارم
هر روز فتنه ای در دهر انگیختن نمی خواهم
این قافیت سبک تر گیر، جنگ و جنون و جهلت بس
این جمله گر تو می خواهی ای مرد من نمی خواهم
(سیمین بهبهانی)
-
پاسخ : سیمین بهبهانی دارفانی را وداع گفت
http://uc-njavan.ir/images/th83jy40go1206agtt3g.jpg
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا
سیمین بهبهانی
-
پاسخ : سیمین بهبهانی دارفانی را وداع گفت
درود
روحش شاد و یادش گرامی[golrooz]
بر من گذشتی،
سر بر نکــــــــردی
از عشق گفتم ،
بـــــاور نکــــــــردی
دل را فــــــکندم
ارزان بــه پــــــایت
سودای مهـرش
در ســـــــر نکردی
گفتم گـــــلم را
می بویی از لطف
حتی به قهرش
پــــرپـــر نـــــکردی
دیدی ســبویی
پــــــــر نوش دارم
باتشنگـــی ها
لــــــب تـر نکـردی
هنگام مـستی
شور آفــــرین بود
لطفی که با ما
دیگر نکــــــــــردی
آتش گــــــرفتم
چــون شاخ نارنج
گفتم: نظـر کن
سر بر نکــــــردی
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
بنا به برنامه اي كه براي اين تاپيك در نظر گرفته شده بود، مقرر گرديده بود كه پس از معرفي شعراي بانوي دوران مشروطه نسبت به معرفي اين شاعر برجسته عرصه ادبيات اقدام گردد.
به مناسبت درگذشت اين بانوي شاعر، مطالبي از زندگينامه و آثار ايشان كه توسط كاربران عزيز و علاقمند به عرصه شعر در دگر تاپيكي گذاشته شده با حفظ اصل مطلب در پست هايي قرار گرفته است.
با تسليت اين ضايعه به جامعه ادب و به خصوص شعر ايران
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
مشروطه: مهرتاج رخشان
مهرتاج رخشان تهرانی (۱۲۶۰[۱] در تهران - ۲۹ شهریور ۱۳۵۳ در دماوند) با نام تولد بدرالدجیشاعر[۲] و از پیشگامان جنبش زنان در ایران و تأسیس مدارس دخترانه بود. او نخستین دختر مسلمان ایرانی دیپلمه، مؤسس مدرسه دخترانه امالمدارس از اولین مدارس دخترانه در ایران و نویسنده نخستین نظامنامهٔ مدارس ایران برای وزارت معارف بود.
بدرالدجی در سال ۱۲۶۰ خورشیدی در خانوادهای اشرافی در تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا محمدباقر رضوی معروف به امام الحکما قاضی و طبیب دربار و مادرش حمیده خانم نام داشت. فقه، عربی، تاریخ و زبان انگلیسی را نزد پدر و مادرش فرا گرفت.در شانزده سالگی به همراه خواهرش برای آنکه پدرشان را وادار کنند تا به تحصیلشان در مدرسه رضایت دهد، در منزل علیاصغرخان اتابککه از دشمنان پدرشان بود، بَست نشستند. پس از یک ماه امامالحکما تسلیم شد. بدرالدجی در کلاس چهارم مدرسه دخترانه آمریکایی تهران پذیرفته شد.
او سه سال پیش از فارغالتحصیل شدن با کمک پدرش مدرسه «امالمدارس» را در تهران تأسیس کرد. او و خواهرش در این مدرسه تدریس میکردند. با تأسیس مدرسه خواهرش تحصیل را کنار گذاشت ولی بدرالدجی در ۱۲۸۴ یک سال پیش ازانقلاب مشروطه از مدرسه فارغالتحصیل شد.
بدرالدجی، که نام مهرتاج رخشان را برای خود برگزیده بود، پس از فارغالتحصیلی به معلمی و مدیریت در مدارس دخترانه ادامه داد. مدتی در اداره «مدرسه شرعیات اصفهان» به صدیقه دولت آبادی کمک کرد و «مدرسه ام المدارس» را در اصفهان تأسیس کرد. در مدرسه آمریکاییها که از آن فارغالتحصیل شده بود، زبان و ادبیات فارسی را تدریس کرد. سپس مدیر مدارسی در شهرهای انزلی، مشهد، اصفهان، گلپایگان و ملایر شد. وی در گلپایگان در شرایطی که نبض شهر در اختیار نیروهای کاملاً سنتی و محافظهکار بود، در ارتقای فرهنگ مردم نقش بسیار مهمی داشت. او همچنین به درخواست وزیر معارف نظامنامهای برای مدارس ایران تهیه کرد که در صفحهٔ اول نخستین شماره مجله معارف به چاپ رسید. رخشان نهایتا در ۱۳۱۱ از ادارهٔ فرهنگ بازنشسته شد. یکی از دلایل بازنشستگی او اختلاف در مورد آموزش درس حفظ الصحه بود که مسئولان آن را درسی بیفایده میپنداشتند.رخشان در سال ۱۳۱۱ به دماوند رفت و قصد داشت پرورشگاهی جهت نگاهداری کودکان یتیم و بیبضاعت تاسیس کند که موفق نشد. او ۴۲ سال پایانی عمر خود را تنها در باغی به دماوند گذراند. سالها زندگی در انزوا او را به شخصیتی اسرارآمیز نزد اهالی منطقه تبدیل کرده بود. تا حدیکه بسیاری از عوام این زن کهنسال بیکس که بهندرت از باغ خارج میشد را نوعی جن یا پری میدانستند.
رخشان پس از خواندن نمایشنامه منظوم «کفن سیاه» نامهای برای میرزاده عشقی نویسنده جوان این اثر فرستاده و سکهای عتیقه را به عنوان پــِری (Prix) به وی تقدیم کرده بود. عشقی که ظاهرا تصور کرده بود فرستنده نامه دختری جوان است و پِری را [که واژهای فرانسوی به معنی جایزه است] پَری خوانده بود، در جواب شعری برای او فرستاده بود.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
مشروطه : عالمتاج قائم مقامي (ژاله)
عالمتاج قائممقامی متخلص به ژاله (۱۲۶۲، فراهان – ۵ مهر۱۳۲۶، تهران) شاعر ایرانی بود. وی مادر حسین پژمان بختیاری میباشد.
ژاله در اواخر دوره قاجار در فراهان زاده شد. مادرش مریم یا گوهر ملک دختر معین الملک بود و پدرش میرزا فتحالله، نبیرهٔ قائم مقام فراهانی. او در پنج سالگی خواندن فارسی و عربی را نزد یک شیخ آغاز کرد و تا پانزده سالگی دروس دیگر را آموخت.در پانزده سالگی همراه پدرش به تهران رفت و در سال ۱۳۱۷ ق. با دوست پدرش، علیمرادخان بختیاری (علیمراد خان میرپنج بختیاری، خواهرش همسر سردار اسعد بود ) که در خدمات لشکری و نظامی بود ازدواج کرد و پسرش، حسین پژمان بختیاری را به دنیا آورد. ازدواج آنها پس از هفت سال به جدایی انجامید و پژمان ابتدا تحت سرپرستی پدرش بزرگ شد و با مرگ علیمرادخان سرپرستی او بر عهده علیقلی خان سردار اسعد و جعفرقلی خان سردار اسعد درآمد تا آن که در ۲۷ سالگی نزد مادرش رفت و تا پایان عمر ژاله با وی بود.
به گفته پژمان، ژاله اواخر عمر را باخواندن کتابهای ادبی، تاریخ و نجوم سپری کرد و در ۵ مهر ۱۳۲۶ ساعت یک بعدازظهر در سن ۶۳ سالگی درگذشت و در امامزاده حسن در تهران به خاک سپردندش.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن چهاردهم: حمیده سپهری
(تولد 1295 قمری)، شاعر، خطاط و نقاش.
در خانوادهاى دربارى و روشنفكر تربیت شد. او همسر ملكالمورخین، پسر ارشد محمدتقى لسانالملك سپهر، نویسندهى «مرآت الوقایع مظفرى» و «ناسخ التواریخ» بود. از روزگار كوكى هوش و حافظهى نیرومندى داشته و تاریخ، ادبیات، خط و نقاشى را نزد همسر خود فراگرفت. وى همدورهى پروین اعتصامى بود و در سرودن شعر طبع موزونى داشت.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
شاعران معاصر: پروین اعتصامی
رخشندهٔ اعتصامی متخلص به پروین اعتصامی (زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز - درگذشته ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در تهران) کتابدار و شاعر ایرانی است که از او به عنوان «مشهورترین شاعر زن ایران» یاد میشود. پدر وی یوسف اعتصامی، شاعر و مترجم ایرانی بود که در شکلگیری زندگی هنری پروین نقش مهمی داشت. پروین اعتصامی از پایهگذاران سبک شعر مناظرهای است و بیشتر به دلیل سرودن قطعاتش معروف است.
به پاس زحمات فراوان پروین اعتصامی در زمینه شعر معاصر ایران و سبک شعر مناظرهای، روز بیست و پنجم اسفندماه (۱۶ مارس)، روز بزرگداشت پروین اعتصامی شاعر ایرانی نامگذاری شده است.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قسمتی از تاپیک رویش در نگرش
از دیدگاه پروین، انسان آمیزه ای از روح و بدن، ترکیبی از نیکی و بدی، تاریکی و روشنایی می باشد. گوهری است با خاک آمیخته، مرغی در قفس تن اسیر شده و نورانیت او گرفتار ظلمت گشته است. حال او باید چه کند؟ آدمی باید خویش را از خاک بپالاید، قفس را بشکند و از اهریمن فاصله گیرد آنگاه به قلمرو نور و روشنایی پرواز کند.
او همان مرغ باغ ملکوت حافظ است که نباید دل خود را به این قفس موقّت خوش کند. او همان پرنده ای است که از کنگره عرش صدایش می زنند. نی مولانا است که از اصل خود جدا مانده و تا پیوستن به نیستان روح باید تلاش کند. از خاک تا افلاک راهی دراز در پیش دارد و تا از دیگرآزاری، خودخواهی و حرص و ریا پاک و صافی نشود رخصت بر آمدن از چاه طبیعت نخواهد یافت.
از نظر این شاعر، بشر همچون گلی است که سحرگاهان می شکوفد و شامگاهان پژمرده می شود. در این مجال اندک نباید به خوردن و خوابیدن اکتفا کند و با سعی و تلاش، کسب علم، کمال و فضیلت، بلندهمتی، ظلم ستیزی و عدالت خواهی باید راه را برای ترقی معنوی و معرفتی هموار کرد. کسی انسان راستین است که در اندیشه دیگران باشد، زیرا سعادت فردی به خوشبختی دیگر آدمیان بستگی دارد:
بگفت: نیّت ما اتفاق و یکرنگیست
تفاوتی نکند خدمت سیاه و سفید
تو را چو من به دل خُرد مهر و پیوندیست
مرا به سان تو، در تن رگ و پی است و ورید
صفای صحبت و آئین یکدلی باید
چه بیم گر که قدیمی است عهد یا که جدید
ز نزد سوختگان، بی خبر نباید رفت
زمان کار نباید به کُنج خانه خزید
غرض، گشودن قفل سعادت است به جهد
چه فرق گر زر سرخ و گر آهن است کلید ...
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
شعر مست و هشیار پروین اعتصامی از تاپیک اشعار پروین
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست این پیرهن است افسار نیست
گفت: مستی ، زان سبب افتان و خیزان میروی / گفت: جرم راه رفتن نیست ، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم / گفت : رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای آنجا شویم / گفت: والی از کجا در خانه خمّار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم ، در مسجد بخواب / گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکردار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان / گفت: کار شرع ، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم / گفت: پوسیدست جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه / گفت: در سر عقل باید ، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی زان چنین بیخود شدی / گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را / گفت: هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
پیرایه یغمائی
شاعر، نویسنده، مترجم و پژوهشگر
متولد ١٣٣٢ و پروردهی تهران است. در تهران در رشتهی زبانشناسی در مقطع فوقلیسانس تحصیل کرده و مدتی نیز در دبيرستانها و دورههای پيش دانشگاهی تهران تدريس کرده است.
پیرایه کوچکترین فرزند حبیب یغمایی ( مدیر ماهنامه ادبی یغما) است و در فضایی فرهنگی پرورش یافته است.
از نظر پیرایه رد پای احساس زنانه در سرودههای یک زن مشخص است و آثار خودش را نیز از این مقوله جدا نمیبیند
پیرایه می گوید : "شعر را اصلا ً سانسور نمیکنم. به احساس آغازينی که در آن است، بسيار احترام می گذارم، امّا آن را پرداخت میکنم و جلا میدهم.
پژوهشهايم را هم سانسور نمیکنم، اما آنها را به بسياری ويرايش میکنم. چون فکر میکنم پژوهش مورد ارجاع قرار میگيرد و باید خيلی سلامت و دقيق نوشته شود.
اشعار و داستانهای کودکانهام را هم سانسور نمیکنم، آنها را هم پرداخت بسيار میکنم، چون فکر میکنم واژگان و جملههای به کار گرفته شده باید برای ذهن کودکان ميزان و موزون باشد.
حرفهی اصلی پیرایه آموزگاری، پژوهشگری و نويسندگی در راستای ادبيات کودکان است.
او که در سيدنی (استراليا) زندگی می کند تنها هنرمند ايرانی است که عضو انجمن قلم سيدنی (Sydney Pen)است و ديگر اينکه نخستين کسی است که يکی از انتشارات معتبر استراليا(H.H.A) به او پيشنهاد چاپ کتابش (Three Crooks)را داده و کتاب او - برای کودکان- در ماه اول به تعداد 3000 نسخه به فروش رسيده است، که برای خود ناشر هم جای شگفتی داشت.
پیرایه یغمایی از سال 2004 تا 2011 در کالج هونزبی، کالج گرانویل، کالج مولتی کالچرال و کامیونیتی ایرانیان - که وابسته به کالج هونزبی است، استاد کلاس های شعر و نویسندگی بوده است که تا کنون هم ادامه دارد. . وی همچنين کلاس هايی در مورد شرح و تفسير مثنوی معنوی دارد و همچنین در کار شعر و پژوهش و ترجمه دستی توانا دارد که می توان بخشی از فعاليت های او را در اينترنت يافت.
در خصوص یکی از جالب ترین کارهای ادبی وی، کار تحقیقی او پیرامون شاعران وبلاگ نویس است. "پرسه در وبلاگ ها ادبی" عنوان یکی از کارهای جدی او است که قریب به سه چهار سال است که بطور جدی و مداوم در نشریات خارج از کشور مثل "پیک خبری ایرانیان" و "نیمروز" منتشر می شود.
بر درگاه ایستاده بود…
چشم به سرگیجه پاییز داشت
پشت به چلچراغ تابستان…
معبدی را میمانست،
با شکوه دستآوردهای سنگیاش
او…
بانوی یادهای بیزنهار من
در پیراهن سبزفام خویش
گردبادی وزید و توفان شد
و زلفکان سیاهش را پریشان کرد
بیتن آزاری دستی که تار مویی را از رخساره
بازگیرد-
تن به توفان سپرد.
گردباد در پیراهن سبز در افتاد
باد،
باد،
باد،
و چکاوک اندوهناک باران بود
که به پرسهگاه غروب میرفت.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
گفتند و ما هم با جان شنیدیم
راهی به جز عشق، اما ندیدیم
گفتند:
«پا؟ پا؟، هرگز مبادا!»
پا را شکستیم، در خود خمیدیم.
پا گر شکسته است، راهی دگر هست
سر چاره گر شد، با سر دویدیم.
گفتند:
«سر؟ سر؟ این گوی بی در؟
نابوده خوشتر!»
سر را بُریدیم.
گر پا و سر نیست، یک راه باقی است،
با بال آواز، ره را پریدیم.
گفتند:
«لب؟ لب؟، این حلقه ی تب؟
خاموش باید!»
لب را گزیدیم.
از دل صدا خاست:
«از ما و بر ما ست!»
گفتند:
«دل؟ دل؟»
دل را دریدیم
پا و سر و دست، از بُن بهانه است
نقشی پدیدار در ناپدیدیم
بازی دگر شد، شب دربدر شد
تا مشرق عشق، در خود دمیدیم
هر کس درافتاد با مـا، ور افتاد
در چالش شب، صبح سپیدیم
کُولی بزن باز، گلگونه ی ناز!
ما سرخ ِ رخسار از خون خریدیم
ما کاکُل سرخ، عطر گل سرخ
در باور قفل، رمز کلیدیم.
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
خيز تا سفر کنيم !
.........چون نسيم سبز
از ميان کوه ها و دشت ها ،
.........................گذر کنيم .
.................تا هميشه های عشق ...
تا بماند از عبور ما به يادگار ،
..............................جای پای عشق ....پیرایه یغمایی
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
دکتر منصوره نیکوگفتار متولد ١٣۴٩ روانشناس اجتماعی، عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا و عضو هیات مدیره انجمن روان شناسی اجتماعی ایران می باشد. دکتر نیکوگفتار همچنین دستی توانمند در خلق اشعاری زیبا دارند.
همچنین مجموعه اشعار ایشان در کتابی به نام ادبیات معاصر که مجموعه ای از اشعار نو و سنتی هستند به چاپ رسیده است.
در ارتفاع کوههای کاغذی
تمام کوره راه را دویدهام
به جستجوی عطر ناشنودهای
و یک نفس
شکوفه دادهام تمام روز
و از ملازمان دشت گشتهام
و از ملازمان نامهای
که ناگشوده مانده تا هنوز
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
بوی صبح
کسی که می رسد و ریشه می دواند باز
میان عطر و نسیم و پرنده و پرواز
کسی که خرقه اش از بوی صبح سرشار است
و روز می شود از سمت چشم او آغاز
کسی که می شکفد لا به لای لبخندش
هزار پیچک وحشی ، هزار چشم انداز
کسی که بذر مرا می کند نهان در خاک
و صبر می کند آن قدر تا برویم باز
سپید گون و شکوفنده می رسد از راه
چه آرزوی غریبی ، چقدر دور و دراز
اگر چه هیچ نشانی ندیده ام ، بگذار
پی نگاه بیابانی اش بگردم باز
-
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
شب و آشفتگی
هزار آیینه می روید ، به هر جا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم : هوایی کرده ای ما را
سحر می لغزد از سر شانه هایت تا بیاویزد
به گرد بازوانت باز ، بازوبند ِ دریا را
میان چشمهایت دیده ام قد می کشد باران
و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را
- شمردم بارها انگشتهایم را ، بگو آیا -
از اول بشمرم بر روی چشمم می نهی پا را ؟
من از طعم دو بیتی های باران خورده لبریزم
کنار اشکهایم می شود آویخت دریا را
شب و آشفتگی بادستهایت می خورد پیوند
زمین گم می کند در شیب سرگردانیّت ما را
تمام راه پر می گردد از آوای سرشارت
و باران می تکاند اشتیاق اطلسی ها را