-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
68.
علم کشیدن: کنایه از نصب کردن پرچم است.
جهاتِ مسدس: شش جهت بالا، پایین، پس، پیش، چپ و راست.
69.
هما: نام مرغی است مشهور و افسانه ای، می گویند سایه اش بر سری هر کس افتد به سعادت خواهد رسید و در مبارکی و میمنت بدان مثال زنند، در این جا پیغمبر اسلام به هما تشبیه شده است.
70.
منظور نیست شدن و از خود بی خود شدن است.
71.
بی ان که حجابی در میان باشد مقصود خود یعنی خداوند را نگاه کرد.
___________________
72.
چراغ دو کون: چراغ دو جهان، چراغ و دنیا و اخرت، منظور پیامبر اسلام است.
قندیل عرش: کنایه از افتابو ماه است.
پرتو عون: فروغ و روشنایی، یاری و مساعدت. مفهوم ان است ، شبی که سیدالمرسلین به معراج رفتند، نور روی ان حضرت موجب تقویت نور روی ماه شد.
73.
چتر اسری: اشاره به ایه اول سوره اسرا.
74.
لاجورد سریر: کنایه از اسمان است.
سرای دامنگیر: کنایه از دنیاست.
75.
شعر یمانی و شامی: نام دو ستاره که یکی را شعرای شامی گویند و ان به طرف شمال طلوع می کند، و چون سرزمین شام به طرف شمال عرب است ان را شامی گویند. و دیگری شعرای یمانی است که به طرف جنوب می تابد و چون یمن در جنوب عرب واقع است ان را شعرای یمانی گویند و در فارسی به ان ها دو خواهر و دو خواهران نیز گفته شده است.
76.
طرقوا: صیغه امر است، یک سو شوید، راه دهید. گویند نقیبان عرب در پیش امرا و فرماندهان طرقوا طرقوا می گفتند.
چاوشان: جمع چاوش، نقیب لشکر و قافله را گویند.
77.
کیشش: «ش» ضمیر متصل اضافه ای، کیش در این جا باید تیردان و ترکش باشد، یعنی التی که در ان تیر گذارند.
هندوان: جمع هندو، چون ستاره ی زحل را هندوی چرخ یا هندوی هفتم گویند، بنابراین شاعر غلتیدن زحل در برابر رسول اکرم را به غلتیدن هندوان تشبیه کرده است.
78.
ثابتات: جمع ثابته، ستارگان ثابت و در این جا منظور فلکی است که ثوابت یا ستارگان ثابت در ان هستند و این عقیده ی پیشینیان است که می گفتند چرخ هشتم یا فلک هشتم مرکز ثوابت است. پس معنی ان است که چون سیدالمرسلین «ص» از افلاک هفت گانه که مرکز سیارات بودند عبور کرد به فلک هشتم که مرکز ثوابت است قدم نهاد.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
هم ثوابت خجسته ذات شدند
هم به دریوزه ی ثبات شدند
چون علم پیش برد زان پرگار
ماند بر جای ز ماندگی رهوار 79
عرش برد از جنیبه بارش را
پای کم شد جنیبه دارش را 80
رویش افکند ز افتاب حضور
ب قنادیل عرش چرتو نور 81
چون به رخ عرش را منور کرد
زانن مکان سر به لامکان برکرد 82
جلوه کرد از برای کونینش
سر به درگاه قاب قوسینش
برگرفت از میان حجابِ خیال
تا درامد به جلوه گاه جمال 83
ش به جایی که جان نمی گنجد
خود هم اندر میان نمی گنجد
دیده را نور لایزالی داد
سینه را سرِّ ذوالجلالی داد
چون ز عالَم بیرون نهاد قدم
پیشرو شد به پیشگاه قدم
هستیی دید کش زوال نبود
نیستی را در او مجال نبود 84
یافت در خود متاع موزون را
دید بی شک خدای بی چون را
نکته برخواند بی وکالتِ هوش
قصه بشنید بی میانجی گوش
گوش کی سرِّ غیب را سنجد
بحر اندر صدف کجا گنجد؟!
با هزاران هزار نقدِ مراد
در شبستانِ دولت امد شاد
بهرا داد از ره جوانمردی
رهروان را از ان ره اوردی
کرد چون بخشِ خاصگان همه چیز
داد بخشِ گناهکاران نیز
هر یکی را نویدِ احسان داد
یادگاری ز یادِ یزدان داد
تا شدیم از چنان متاع امید
ما گدایان، توانگرِ جاوید
بین که چون گنج خانه ای داریم
که چو ایمان خزانه ای داریم
چه غم ار هست نقب زن به قفا
حسبنا الله وَحَدهُ و کَفی 85
«هشت بهشت»
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
79.
پرگار: در این جا فلک هشتم اراده شده است.
80.
پای کم شد: عاجز شد، ناتوان گشت.
81.
روی نورانی ان حضرت بر ماه و خورشید و گردون پرتو نور افکند.
82.
پس از نورانی کردن عرش از محدوده ی مکان به لامکان نامحدود قدم نهاد.
83.
حجاب ها از میان برداشته شد و به درگاهِ الهی رسید، یا پرده ی خیال را از میان برداشت تا به دیدارِ جمال الهی نائل گردید.
84.
کش: که او را.
85.
نقب زن: کنایه از دزد است، ان که در خانه ی کسی نقب زند و خانه ی او را سوراخ کند.
حسبنا الله: خداوند یکتا ما را بس و کافی است.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
5- سلمان ساوجی
خواجه جمال الدین سلمان ساوجی از قصیده سرایان ایرانی است که در اوایل قرن هشتم،
در شهر ساوه به دنیا امد و در همان شهر نیز بدرود زندگی گفت.
این شاعر دارای اثاری است در قالب های قصیده، ترجیع بند، ترکیب بند، قطعه، رباعی و همچنین
دو مثنوی به نام های جمشیدو خورشید، و فراقنامه.
در این جا معراج نامه ای از این شاعر را همراه می شویم:
در معراج حضرت پیغمبر صلی الله علیه و سلَّم
در آن شب کز سرای امِّ هانی
روان شد سوی قصر لا مکانی
براقِ برق سیر آورد جبریل
که حوران را غبارش کرد تکحیل 1
نشست احمد بر آن برقِ قمر سُم
چو جرمِ شمس بر چرخِ چهارم
براق اندر هوا شد چوسحابی
نبی بر پشت او چون آفتابی
چو از بیت الحرام احمد سفر کرد
به سوی مسجد الاقصی گذر کرد 2
خطاب آمد ز سلطانِ عطا ده
که سبحان الذی اَسری به عبده 3
خیال فکر و عقل و روح را ماند
به صحرایِ فلک تنها برون راند
قدم بر بابِ هفتم آسمان زد
وز آنجا شد، علم بر لامکان زد 4
براق و جبرئیل آنجا بماندند
به خلوت خواجه را تنها بخواندند
چو تیر غمزه در یک طرفة العین
رسید از خوابگه تا قاب قوسین 5
ز پیشش طرقّوا گویان ملائک
ز پس اراسته حوران ارایک 6
ز حضرت خلعتِ لولاک پوشید
رحیقِ جامِ اعطیناک نوشید 7
ملایک پردهها را بر گرفته
نبی را صحبتِ خوش درگرفته
ز دیوان الهش هشت جنت
ببخشیدند و کرد او وقفِ امت
چو کارِ ملک و دین را ساز گردید
به پیروزی از ان جا بازگردید
به یاران از متاع آن جهانی
کلیدِ جنت آورد ارمغانی
«جمشید و خورشید»
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
1.
تکحیل: سرمه در چشم کسی کشیدن. یعنی گردوغبار براق همچون سرمه ای در چشم حوران بهشتی بود.
2.
اشاره با ایه 1 سوره اسرا.
3.
اشاره به ایه 1 سوره اسرا.
4.
بر روی اسمانِ هفتم گام زد و از ان جا نیز فراتر رفت و به مکان لامکانی رسید.
5.
طرفة العین: پلک چشم را یک بار بر هم زدن.
6.
ارایک: جمع اریکه، تخت.
7.
رحیق: شراب خالص و صافی و خوشبو.
اعطیناک: اشاره به ایه 1 سوره کوثر، یعنی ما کوثر را به تو عطا کردیم.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
6 -جامی
نور الدین عبد الرحمان جامی، شاعر، نویسنده، دانشمند و عارف نام اور قرن نهم، در سال 817 هجری قمری
درخرجرد جام متولد شد و به سال 898 در هرات وفات یافت.
از جمله اثار متعدد او می توان بهارستان، نفحات الانس، لوایح و لوامع که به نثر هستند را نام برد.
همچنین در کارنامه ی منظوم او هفت اورنگ شامل، سلسلة الذهب، سلامان و ابسال، تحفة الاحرار،
مبحة الابرار، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون و خردنامه ی اسکندری به ثبت رسیده است.
اینک چند معراج نامه را با هم مرور می کنیم:
در صفت معراج
یک شبی از صبح دلفروزتر
وز شب و روز همه فیروزتر
طره ی او نافه ی دولت گشای
غره ی او نورِ سعادت فزای 1
بارقی لطف درفشان در او
ابرِ عنایت گهر افشان او 2
خواجه که امد دو جهان بنده اش
کرد مدد دولتِ پاینده اش
عشقِ رگ جانش کشیدن گرفت
دل پی جانانش تپیدن گرفت
بر مژه از اشک رهِ خواب زد
راهِ طلب از سرشک اب زد
چون نم ابر کرامت نثار
باز نشاند از ره مقصد غبار
قاصدی از کشور نورانیان
پاک از الایش ظلمانیان
امد و اورد براقی چو برق
پیکری از نور، قدم تا به فرق 3
اوج سر همچو شهاب اشبهی
چرخ ممر همچو قمر مرکبی 4
رفتن او، جَستن تیر از کمان
جستن او، حجتِ طیّ مکان 5
پیش نرفته نظر از کام او
بود به هم جنبش و ارام او
گفته که ای ساقیِ ابرار، خیز
جرعه بر این گنبد دوار ریز 6
ساخته ی عرش بر این فرش را
فرش قدم کن چو زمین عرش را
راه روِ، راست روِ، ماغوی
رهبرِ روشن نظرِ ما طغی 7
خلعتِ اسرا به بر انداخته
جامه ی شب رفتن از ان ساخته
پای دراورد به پشتِ براق
خواند بر افاق که هذا فراق
تافت ز بیت الحرم او را لگام
زد به طواف حرمش قدس گام
بود از او گام نهادن همان
در حرم قدس ستادن همان
بست از ان جا کمرِ عزم چُست
روی سفر کرد به قصرِ نخست 8
شد به در خانه ی ماه، افتاب
یافت به یک حلقه زدن فتحِ باب 9
رفت در ان خانه به صد عزّ و ناز
خانه نشینان به هزاران نیاز
سجده کنان بوسه به پایش زدند
طبل دعا کوس ثنایش زدند
کای به درت ملک ملک ملتجی
جِئتَ اِلینا و لِنعمَ المَجی 10
امدی و امدنت بس خوش است
دیدنِ روی تو عجب دلکش است
خاکِ رهت بر سرِ ما تاج باد
هر شبِ عمرت شبِ معراج باد
خانه به خانه به همین رسم و راه
سایه ی طوبی شدش ارامگاه
باز بر افراخت از انجا لوا
رو به سراپرده ی ثم استوی 11
هم نفسش زد نفسِ لَودَنَوت
زو شرفِ هم نفسی گشت فوت 12
پای از ان پایه فراتر نهاد
عرش به زیرِ قدمش سر نهاد
....
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
1.
غرّه: به ضم اول، سفیدی پیشانی ان حضرت را در نظر دارد که موجب افزایش نور خوشبختی و سعادت می شود.
2.
بارقه: مجازا به معنی روشنی و درخشندگی است.
3.
مفهوم این بیت و بیت قبل ان این است که پیکی از عالم نور که عاری از تیرگی و تاری بود، براقی تندرو چون برق که تمام وجودش از پا تا سر غرق نور بود همراه خود اورد.
4.
اشهب: اسب خاکستری رنگ.
5.
طی مکان: نوعی از معجزه و کرامات، بدین گونه که به جایی رفتن از محلی به محل دیگر و طی کردن مسافت طولی، ان محل در زیر پای درنوردیده می شود و با یک چشم به هم زدن به مقصد می رسد. این بیت نشانه ی سرعت فوق العاده براق حضرت رسول هنگام معراج است.
6.
ابرار: نیکوکاران
جرعه ریختن: رسمی بوده که می خوارگان اندک شراب را بر خاک می ریختند و این نشانه ی سود رساندن به دیگران بوده است.
7.
ما غوی: اشاره است به ایه شریفه ی« ما ضل صاحبُکُم و ما غَوی» سوره ی نجم ایه 2، صاحب شما گمراه نشد و به راه باطل گام ننهاد.
ما طغی: اشاره است به ایه شریفه ی« ما زاغ البصر و ما طغی» سوره نجم ایه 17، دیده ی وی به دنیا میل نکرد و تجاوز از حد ننمود.
8.
قصر نخست: کنایه از اسمان یکم است.
9.
خانه ی ماه: کنایه از فلک اول است مه به قول قدما ماه در ان قرار داشته است.
افتاب: کنایه از پیامبر می باشد.
10.
ملتجی: به ضم اول، پناه جوینده.
11.
سراپرده ی ثم استوی: بارگاه پروردگار جهانیان مراد است. همچنین اشاره است به ایه 2 سوره مبارکه ی رعد.
12.
لَودَنَوتُ: مقصود حدیث مربوط به معراج است: « لودنوتُ اُنملة لاحتَرَقتُ» اگر به اندازه ی یک نوک انگشت نزدیک تر شده بودم می سوختم.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
پای از ان پایه فراتر نهاد
عرش به زیرِ قدمش سر نهاد
خرقه تن را ز تن جان بکند
بر کتفش خلعتِ احسان فکند
وان که از این خرقه مجرد شده
جاذبه ی شوق یکی صد شده
خیمه برون زد ز حدود جهات
پرده ی او شد تُتُقِ نورِ ذات 13
تیرگیِ هستی از او دور گشت
پردگی ِ پرده ی ان نور گشت 14
کیست کزین پرده شود پرده ساز
زمزمه ای گوید از ان پرده باز
هست ز پرده به در این گفت و گوی
به که شود مختصر این گفت و گوی
خواجه در ان پرده بدید ان چه دید
وان چه نیاید به زبان هم شنید
یافت اجازت که ز اقلیم راز
راحله راند به حریم مجاز 15
کرد گذر بر صف افلاکیان
شد ز تواضع شرفِ خاکیان
امد و بر ریگ حرم بسترش
گرم هنوز از تن جان پرورش 16
چون طلبیدند از ان گنج پاک
بهره ی خود خانه خرابان خاک
در دل هر خانه خرابی که خواست
ریخت نصیبی به نصابی که خواست
بود به یک لحظه در ان نیم شب
امدن و رفتن او ای عجب
بود بلی نورِ زمین و اسمان
در سفرِ نور نگنجد زمان
عالَم از ان نور بود مستنیر
دست بزن جامی و ذیلش بگیر 17
رو که از ان جا به ضیائی رسی
راه بیابی و به جائی رسی
در معراجِ صفت وی
شبی دیباچه ی معراجِ صبح سعادت
ز دولت های روز افزون زیادت
ز قدرِ او مثالی لیلة القدر
ز نورِ او براتی لیلة البدر
سوادِ طرّه اش خجلت دِه حور
بیاض غُره اش نُورٌ علی نُور 18
نسیمش جعد سنبل شانه کرده
هوایش اشک شبنم دانه کرده
به مسمارِ ثوابت چرخِ سیار
ببسته در جهان درهای ادبار 19
گرفته گرگ و میش ارام در وی
گوزن و شیر با هم رام در وی
طرب را چون سحر خندان ازو لب
گریزان روز محنت زو شبا شب
در این شب ان چراغِ چشم بینش
سزایِ افرین از افرینش
چو دولت شد ز بدخواهان نهانی
سوی دولت سرای اُم هانی
به پهلو تکیه بر مهدِ زمین کرد
زمین را مهدِ جان نازنین کرد
دلش بیدار و چشمش در شکر خواب
ندیده چشم بخت این خواب در خواب
....
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
13.
از مرز جهت ها گذشت و پرده ی نور ذات الهی پرده ی او گردید.
تتق: به ضم اول و دوم، در این جا منظور پرده است.
14.
پردگی: پرده دار
15.
راحله: مرکبِ سواری
16.
رفت و برگشت رسول گرامی در شب معراج به قدری با سرعت انجام شد که پس از امدن به خوابگه خویشتن، گرمی بسترش بر جای بود.
17.
مستنیر: به ضم اول، نور جوینده، در این جا روشن نیز معنی می دهد.
18.
نور علی نور: روشنای بر روشنایی. از ایه ی « الله نور السماوات والارض مثلُ نورهِ کَمشکوةٍ...نورٌ علی نورٍ» سوره ی نور ایه 35.
19.
مسمار ثوابت: میخ ستارگان غیر سیاره، ستارگان غیر سیاره را به میخ تشبیه کرده است.
ادبار: به کسر اول، نگون بختی، سیه روزی.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
دلش بیدار و چشمش در شکر خواب
ندیده چشم بخت این خواب در خواب
درامد ناگهان ناموس اکبر
سبک روتر از این طاووسِ اخضر 20
برو مالید پر، کای خواجه برخیز
که امشب خوابت امد دولت انگیز
برون بر یک زمان زین خوابگه رخت
تو بخت عالمی بی خواب به بخت 21
بسیج راه عشرت کردم اینک
براقِ برق سیر اوردم اینک
جهنده بر زمین خوش باد پایی
پرنده در هوا فرخ هئمایی
چو عقلِ هیئتی افلاک گردی
چو فکرِ هندسی گیتی نوردی
نه دست ِ کس عنان او بسوده
نه از پای رکابش گشته سوده
چو ان دل کز بتان دارد فراغی
ندیده رانِ او اسیب داغی
گرش بایستی اخربهر خوردن
نرفتی شغل ان گردون به گردن
ز زین بی رنج پشت نازنینش
ندیده رنج از کس پشت زینش 22
از ان دولت سرا چون خواجه ی دین
خرامان شد به عزم خانه ی زین
شد از سبوحیان گردون نواده
که سبحان الذی اَسرا بِعَبده 23
زد از سم ان براق برق رفتار
ز مکه سکه بر اقصی درم وار
زدش در نیم لحظه بلکه کمتر
ز دور کاسته سم حلقه بر در
در ان مسجد امام انبیا شد
صفی پیشینیان را پیشوا شد
وز ان جا شد برین فیروز خرگاه
چو هاله خیمه زد پیرامنِ ماه 24
کشیدش بر جبین داغ غلامی
برامد زانگهش نامِ تمامی
وز ان جا شد به بالاتر سبک خیز
عطارد را به فرق سر عطا ریز
وز ان جا کرد سوی زهره اهنگ
به دامان وفایش زهره زد چنگ
به قصد شستن پا زین گلابه
چهارم چرخش اورد افتابه 25
چو زد بر کاخِ پنجم اشبهش گام
گرفت از نعل بوسش بهره بهرام
فشاند از لعل لب بر مشتری دُر
شد از گوهر چو نقطه مشت او پُر
به هفتم کاخ چون نعلین سودش
زحل، حل یافت هر مشکل که بودش
وزان پس قصرِ هشتم ساخت مسکن
ثوابت را بدو شد چشم روشن
بنات النعش و پروین لب گشودند
به نثر و نظم خود او را ستودند 26
ز مهر شمع رویش نسرِ طایر
چو پروانه به گردش گشت دایر 27
فتاد از شوق سرو دلربایش
چو سایه نثرِ واقع زیرِ پایش 28
چو شد بر چرخِ اطلس عبره اندیش
به پای اندازش افکند اطلسِ خویش
وز ان جا چون به شاخ سدره ره جست
ز پرّیدن، پر جبریل شد سست
....
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
20.
ناموس اکبر: در این جا لقب جبرئیل مراد است.
طاووس اخضر: کنایه از فرشتگان. در این جا کنایه از ستارگان است.
21.
بخت جهان در خواب نباشد بهتر است.
22.
مفهوم ان است که بر پشت زین براق کسی سوار نشده.
23.
سبوحیان: در این جا مراد ملائکه است.
نوا ده: اوا دهنده.
24.
فیروزگاه خرگه: کنایه از اسمان می باشد.
هاله: خرمن ماه، حلقه ای است که به سبب بخار های زمین بعضی از شب ها بر دور ماه دیده می شود و ماه مرکز ان دایره قرار می گیرد.
25.
گلابه: گل و لای
26.
بنات النعش: هفت ستاره در اسمان که در جهت قطب شمالی قرار دارد و ان ها را دب اکبر هم گویند،در دنباله ی ان ها هفت ستاره ی دیگر است که ان هارا دب اصغر نامندو ستاره ی قطبی در میان ان ها قرار دارد، بنات النعش کبری و صغری نیز نامیده شوند. در فارسی هفت برادران یا هفت اورنگ گفته شده است.
پروین: ستاره ی پروین و ان چند ستاره ی کوچک است که در یک جا جمع شده اند.
منظور نثر، همان پراکندگی ستارگان بتات النعش است، و منظور نظم، جمع بودن ستارگان پروین است و در نثر و نظم ایهام خفی وجود دارد.
27.
نسر طایر:نام ستاره ای می باشد.
28.
نسر واقع: نام ستاره ای می باشد.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
به تدبیرش سرافیل از کمین جَست
ز رفرف حجله ائین هودجش بست
چو رفرف شد مشرف از وجودش
گرفت از دست رفرف عرش زورش 29
به دست عرشِ تن چون خیمه بگذاشت
عَلَم بر لامکان بی خرقه افراشت 30
گلی بردند از این دهلیزه ی پست
بران درگاه والا دست بر دست
جهت را مهره از شش در رهانید
مکان را مرکب از تنگی جهانید
مکانی یافت خالی از مکان نیز
که تن محرم نبود ان جا و جان نیز
قِدَم زنگ حدوث از جان او شست
وجوب الایش امکان از او شست
یکی ماند ان هم از نعتِ یکی پاک
ز بسیاری برون و از اندکی پاک
بدی ان چه از حد دیدن برون بود
مپرس از ما ز کیفیت که چون بود
نه چندی گنجد ان جا و نه چونی
فرو بند از کمی لب وز فزونی
شنید ان گه کلامی نی به اواز
معانی در معانی راز در راز
نه اگاهی ازو کام وزبان را
نه همراهی بدو نطق و بیان را
ز درکش گوشِ جان را باد در مشت
ز حرفش دست دل را کوته انگشت 31
لباس فهم بر بالای او تنگ
سمند عقل در صحرای او لنگ 32
ز گفتن برتر است ان وز شنیدن
زبان زین گفت و گو باید بریدن
منه جامی ز حدّ خود برون پای
وزین دریای جان فرسا برون ای
دراین مشهد ز گویایی مزن دم
سخن را ختم کن الله اعلم
«یوسف و زلیخا»
پایه ی معراج سخن را...
ای اشهبِ شب رو تو از نور
از ظلمت جسم پیکرش نور
ای زرده ی مهر، گرم رو تر
وز خنگ سپهر، تیزرو تر 33
بر هرچه فکنده نور دیده
با نور به هم به ان رسیده
نی رنج کشِ زمین سُمِ او
نی دست خوش صبا دُم او
رانش ز نشان داغ ساده
با داغ تو در بهشت زاده 34
خضرای فلک چراگه او را
بر دیده ی روشنان ره او را 35
اب از نمِ سلسبیل خورده
سبق از پر جبئیل برده 36
برتر بودش سپهر کن سُم
از نعلِ هلال و میخ انجم
باریک و خمیده پیکرِ ماه
گردد چو رکاب هر سر ماه
باشد ز رکابیش خورد بر
پای تو به او دراورد سر
ای پایهی اول تو معراج
نعلین تو فرق عرش را تاج
عمری به هزار دیده افلاک
گردید به گرد خطه ی خاک
تا کی تو به دیده اش نهی پای
سازی بر سر چو افسرش جای
ان شب که به سیر اسمانی
رفتی ز سرای ام هانی
در پویه براق زیر رانت
جبریل چو برق در عنایت
برداشت قدم ز ریگِ بطحا
افراشت علم به سنگ اقصی 37
بر خیلِ رسل امامیت داد
وز سیر سبل تمامیت داد 38
....
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
29.
گرفت از...: عرش که فلک نهم باشد او را فوری از دست رفرف گرفت.
30.
در عرش جسم خود را هم چون جامه باقی گذاشت و بدون تن پرچم بر مکان لامکان افراخت.
31.
باد در مشت: محروم
دست دل: اضافه ی استعاری
کوته انگشت: در این جا نامراد و ناکتم معنی می دهد.
32.
لباس فهم: اضافه استعاری
سمند عقل: اضافه استعاری، می توان اضافه تشبیهی نیز دز نظر گرفت.
______________________
33.
زرده: اسبی که زرد رنگ باشد. در این جا زرده ی مهر کنایه از افتاب است.
گرم رو تر: شتابنده تر، به شتاب رونده تر.
خنگ سپهر: منظور اسمان است.
34.
داغ: در مصراع دوم به نظر ارزو معنی مناسبی می باشد در نتیجه بین این دو واژه در مصراع اول و دوم جناس تام وجود دارد.
35.
دیده ی روشنان: چشم فرشتگان مراد است.
36.
سبق بردن: پیشی گرفتن
37.
بطحا: منظور وادی مکه ی معظمه است، ولی در این جا خود مکه مراد است.
38.
خیل رسل: انبیا«ع» مراد است.
سبل: به ضم اول و دوم، جمع سبیل، راه ها.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
بر خیلِ رسل امامیت داد
وز سیر سبل تمامیت داد 38
این هفت بساط درنوشتی
وز چار رباط درگذشتی 39
در منزل مه مقام کردی
کارِ وی از ان تمام کردی
بهر قدمت تمام سر شد
بر چرخ به سروری سمر شد 40
کاتب ز تو خط راستی جُست
از هرچه نه راست لوح خود شست 41
چون خامه نهاد بر خط سر
از مدح تو داد زیب دفتر
زهره ز تو یافت مژده ی خاص
شد چنگ زنان ز ذوق رقاص
می رفت رهت به گیسوی چنگ
می خواست به پای بوست اهنگ 42
بود اینه صیقلی خورشید
عکسی ز رخ تو داشت امید
از روی تو لمعه ای بر ان تافت
رخشندگی این همه از ان یافت 43
بهرام ز دست خنجر افکند
زیرِ سُم مرکبت سر افکند
در چاوشی رهت کمر بست
وز فخر کلاه گوشه بشکست 44
پر خورده چو نقطه مشتری مشت
کرده به تو به مهر و مه پشت
چون سایه فتاد در قفایت
تا سُرمه بَرَد ز خاک پایت
کیوان که برین حصارِ عالی
مشهور بود به کو توالی 45
با تو به خلاف پا نیفشرد
روی تو بدید و قلعه بسپرد
از بامِ زحل عروج کردی
جا بر فلک البروج کردی 46
از اختر پر دوازده برج
همچون از در دوازده درج
کردند مقدسان نثارت
از تحفه ی خویش شرمسارت
از نقش جهانیان مقدس
بستی نقشی به چرخ اطلس
کرسی به زمین چو فرشت افتاد
ز انجا سایه به عرشت افتاد
بر عرش ز سایه ات رسیدی
محمل سوی دایه ات کشیدی
از شش دره ی جهت بجستی
وز تنگی روز و شب برستی 47
ملکی دیدی درو مکان نی
نمییز زمین و اسمان نی
کردی ز عنایتِ پیاپی
هفتاد هزار پرده را طی
بی پرده جمالِ دوست دیدی
وز پرده به پردگی رسیدی
گشتی همه دیده پای تا فرق
در پرتو نور او شده غرق
کردی همه کاینات را گم
چون قطره به موج خیز قُلزُم 48
گوشَت ز زبان بی زبانی
بشنید کلام جاودانی
ذراتِ حقیقت تو شد گوش
گوشت ز جهات رَست چون هوش
دریافت به تیز هوشی ذوق
از تحت همان حدیث، کز فوق
هر نکته از ان شنیده ای پاک
سرمایه ی صد هزار ادراک
تورات کلیم از ان ندایی
انجیل مسیح از ان نوایی
بر سقف زبرجدی که رفتی
زان خوب تر امدی که رفتی
چون ز اوج سپهر امدی باز
مه رفتی و مهر امدی باز 49
شد عالم تیره از تو پرنور
ویرانه ی گیتی از تو معمور 50
نور تو میان جان نشیناد
بی نورِ تو کس جهان مبیناد
«لیلی و مجنون»
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
38.
خیل رسل: انبیا«ع» مراد است.
سبل: به ضم اول و دوم، جمع سبیل، راه ها.
39.
هفت بساط: هفت طبقه زمین و کنایه از هفت اقلیم می باشد.
چار رباط: ظاهرا منظور چار حد عالم باشد.
40.
سمر شدن: افسانه شدن
41.
کاتب: نویسنده، و در این جا کنایه از از ستاره عطارد یا تیر است که اسمان دوم جای اوست، و از ان جهت کاتب بوده، چون این ستاره را قدما دبیر فلک می خواندند و معتقد بودند که مربی علما و مشایخ و قضات و ارباب قلم است.
42.
ستاره ی زهره با گیسوی چنگ خود، راه تو را جاروب کرد، و قصد بوسیدن پایت را نمود.
43.
لمعه: به فتح اول، روشنی، نور.
44.
چاوشی: در پیشاپیش کسی حرکت نمودن و پیشرو بودن.
کلاه گوشه بشکستن: کنایه از فخر کردن است.
45.
کیوان: ستاره کیوان در دژ بلند خود یعنی فلک هفتم است و مشهور به دژبان قلعه فلک.
کوتوال: صاحب قلعه، کوتوالی به معنی نگهبانی قلعه است.
46.
بام زحل: کنایه از اسمان هفتم است.
فلک البروج: فلکی که برج های دوازده گانه در ان جای دارد.
47.
شش دره ی جهت: در این جا کنایه از عالم و جهان است.
48.
قلزم: دریا
49.
چون از بالای عرش برگشتی، مانند ماه رفتی و مانند خورشید برگشتی .
50.
معمور: اباد شده
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
پایه ی معراج سخن را...
شبی کز شرف غیرت روز بود
کواکب در او گیتی افروز بود
تو گویی در این گنبد دلفروز
ز مشکین مشبک همی تافت روز
همه روشنان دیده در هم زده
شُهب میل در دیده ی غم زده 51
رسید از سر سِدره روح الامین
رسانید ز اوج فلک بر زمین
بُراقی به جستن چو رخشنده برق
یکی شعله از نور پا تا به فرق
چو آهوی چین، بی خطا پیکری
چو طاووس فردوس جولانگری 52
تذروی رسیده ز باغ بهشت
فروزنده تر از چراغ بهشت 53
ز روشن بَریشم، مشعّر تنش
ز مُشک سیه، زیورِ گردنش 54
مدور سرینی معنبر دُمی
برون از حد وصف پا و سمی
ز بی داغیش بر دل ماه داغ
چو کافور بر چشم او پر زاغ 55
چو سوسن در این بوستان تیز گوش
طلسمی عجیب بر سر گنج هوش 56
چو رخش خرد بر فلک خوش خرام
چو تیر نظر بر زمین تیز گام
نبودی ز همواری گام او
ز جنبش رهی تا به ارام او
چو کشتی شدی رفتنش اشکار
ز تغییر وضع یمین و یسار
به همراهیش گر زدی تیر کس
فتادی به فرسنگ ازو تیر پس
پیمبر بر آن بارگی شد سوار
چو برگ سمن بر نسیم بهار
عنان عزیمت ز بطحا بتافت
به یک دم ز بطحا به اَقصی شتافت 57
ز اقصی، علم سوی بالا کشید
سراپرده بر چرخ والا کشید
براقش قدم بر سر ماه زد
پی مقدمش ماه خرگاه زد
عطارد ز وی جز عطا کد نکرد
به رویش سوال عطارد نکرد 58
به یمنش ز خط خطا باز رست
ورق را قلم زد قلم را شکست 59
ز تار طرب زهره بگسست چنگ
که بر مطربان عیش ازو گشت تنگ
برامد به گردون چو مه بی نقاب
فرو شد ز شرمش به خود افتاب
پی صید بهرام مشکین کمند
چو انداخت چون گورش امد به بند
به هر بنده دیدش کرم گستری
بدو بایع خویش شد مشتری 60
زحل با علوش ز صدرِ جلال
چو ماه نو امد به صفِّ نعال 61
ثوابت فتادند خوار و دژم
به راهش برافشانده مشتی درم 62
ز هر نقش لوح نهم ساده شد
پی حرف تعلیمش اماده شد 63
چو کرد از پی مفرش اب و گل
بساطِ سماطی که طِیّ السجّل 64
ز حد جهت، پای بیرون نهاد
قدم از حدِ هرکس افزون نهاد
بدید آنچه موسی بجُست و ندید
شنید آنچه موسی چنان کم شنید 65
دل پاک او مخزن راز گشت
فقیر آمد اما غنی بازگشت
ازین بام نُه پایه آمد فرود
به گوهر گران مایه آمد فرود 66
نثاری که بر فرق اصحاب ریخت
ز دُرج دو لب گوهر ناب ریخت 67
از آن گوهرافشان توانگر شدند
توانگر چه، کان های گوهر شدند
به تخصیص انان که بی تخت و تاج
گرفتند از تاج داران خراج
«اسکندرنامه»
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
51.
شهب: به ضم اول و دوم، جمع شهاب.
52.
طاووس فردوس: کنایه از حور بهشتی است.
53.
تذرو:جانوری است سرخ رنگ و خوش خرام .
54.
تن او از ابریشم روشن مواگین شده بود و زینت گردن او از مشک سیاه بود.
55.
از داغ نداشتن او ماه اندوهگین و غمین بود.
56.
طلسم: شکل و صورتی مهیب که بر سر گنج ها و خزینه ها تعبیه کنند.
57.
بطحا: در این جا مکه معظمه و مسجد الحرام مراد است.
اقصی: در این جا منظور مسجد الاقصی وبیت المقدس است.
58.
کد: خواستن، گدایی کردن. ستاره عطارد از ان حضرت جز عطا و بخشش چیزی درخواست ننمود.
59.
قلم را شکست:ستاره عطارد به او قلم را حواله نمود و سپرد.
60.
مشتری: ایهام دارد. به معنی خریدار و نیز سیاره مشتری.
61.
صف نعال: صف اخرین که متصل به در بیرونی باشد که اهل مجلس هنگام ورود کفش و نعلین خود را ان جا دراورند.
62.
دژم: به ضم اول، اندوهگین، اشفته
63.
لوح نهم: کنایه از فلک افلاک و عرش اعظم است.
64.
مفرش اب و گل: مفرش هر چیز گسترنی است، در این جا کنایه از عالم خاکی می باشد.
سجّل: نامه احکان. این بیت دلیل بر درنوردیدن جهان است.
65.
اشاره است به ایه ی شریفه ی « و لما جاء موسی لَمیقاتنا و کلَّمَةُ رَبهُ قال ربِّ ارِنی اُنظُر الیکَ قالَ لن ترینی...الایة» سوره اعراف ایه 143.
چون موسی به وقت مقرر امد و پروردپارش با او سخن گفت، موسی گفت، ای پروردگارم خودن را به بنمای تا تو را بنگرم، پروردگار فرمود هرگز مرا نخواهی دید...تا اخر ایه.
66.
بام نه پایه: کنایه از افلاک نه گانه است.
67.
درج: به ضم اول و سکون دوم، جعبه ی کوچک، صندوقچه.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
7- وحشی بافقی
مولانا کمال الدین محمد وحشی بافقی، شاعر قرن دهم هجری، در حدود سال 939 در بافق که
ابادی بزرگی میان یزد و کرمان بود متولد شد.
وی مردی وارسته، افتاده و از خود گذشته بوده و به شیدایی و دلباختگی مشهور است.
اثار باقی مانده از او چندین قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیب بند و ترجیع بند می باشد.
همچنین مثنوی سه گانه او (خلد برین، ناظر و منظور و فرهاد و شیرین)،
یکی از بهترین مثنوی های عاشقانه ی زبان فارسی است که بعد از وفات وی وصال شیرازی
و سپس صابر شیرازی ان را به پایان رسانیده اند.
وحشی بافقی در سال 991 پس از گذران زندگی پر شور و هیجان، چشم از جهان فرو بست.
مروری داریم بر معراج نامه ای از او:
در چگونگی شبی که پیغمبر«ص» بر اسمان بر شد 1
شبی روشن تر از سرچشمه ی نور
رخِ شب در نقاب روز مستور
دمیده صبح دولت اسمان را
ز خواب انگیخته بخت جوان را
به شک از روز مرغانِ شب اهنگ
خزیده شب پره در فرجه ی تنگ 2
میان روز و شب فرق انقدر بود
که هر سیاره خورشید دگر بود
شد از تحت الاثری تا اوج افلاک
هکه ره چون دلی از تیرگی پاک 3
همه روشندلانِ اسمانی
دوان گردِ سرایِ ام هانی 4
از ان دولت سرا تا عرش اعظم
ملایک بافته پر در پر هم
زمانه چار دیواری عناصِر
حُلِیّ بر بسته زانواعِ نوادِر 5
ز گوهرها که بوده اسمان را
پر از دُر کرده راه کهکشان را
رهی اراسته از عرش تا فرش
براقی جسته بر فرش از درِ عرش
براقی گرمیِ برق از تکش وام
ز فرشش تا فراز عرش یک گام 6
ندیده نقشِ پا، چشم گمانش
نسوده دستِ وهمِ کس گمانش 7
به مغرب نعلش ار خوردی به خاره
به مشرق بود تا جستی شراره 8
از این روی زمین بی زخم مهمیز
بر ان سوی زمین جستی به یک خیز 9
چو اوصافِ تک و پویش کنم ساز
سخن در گوش تازد پیش از اواز
به هرجا امده در عرصه پویی
زمین و اسمان طی کرده گویی
به زیرِ پا درش هنگام رفتار
نمی گردید مور خفته بیدار 10
نبودی چون دل عاشق قرارش
که خواهد جان عاَم شد سوارش
خدیوِ عالم جان شاه «لولاک»
مقیمان درش سکان افلاک 11
بساط ارای خلوتگاه « لاریب»
سواره ره شناس عرصه ی غیب 12
محمد شب رو « اسرا بعبده»
زمان را نظمِ عقد روز و شب ده
محمد جمله را سرخیل و سردار
جهان را سنگ کف از راه بردار
زهی عزِ براق ان جهانگیر
که پیک ایزدش بودی عنان گیر
سرلی ام هانی را زهی قدر
که می تابید در وی ان مه بدر
بزد جبریل بر در حلقه ی راز
که بیرون ای و بر کون و مکان تاز 13
برون ای یا نبی الله برون ای
برون ای با رخ چون مه برون ای
برون فرما که مه را دل شکسته
ز شوقت بر سرِ اتش نشسته
عطارد تا ز وصلت مژده بشنید
چو طفل مکتب است اندر شب عید
برون تاز و به حال زهره پرداز
که چنگ طاقتش افتاده از ساز
فرو رفته است خور در ارزویت
تو باقی مانی و خورشید رویت
....
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
1.
برشد: بالا رفت.
2.
مرغ شب اهنگ: مرغ سحرخوان، بلبل، عندلیب.
فرجه: شکاف، رخنه.
3.
تحت الثری: زیر زمین.
4.
روشندلان اسمانی: کنایه از فرشتگان است.
اُم هانی: دختر ابوطالب و زن هبیرة بن ابی وهب مخزونی است که پیامبر اکرم از خانه او به اسمان رفت.
5.
حلی: به ضم، کسر دوم و تشدید سوم، جمع حلی، به فتح اول و سکون دوم و سوم، زیور، زینت.
6.
تک: دو تیز، تندرو.
7.
رد پای براق را چشم گمان ندیده و دست خیال هم افسارش را لمس نکرده است.
8.
براق به قدری سریع السیر بود که اگر در مغرب زمین، نعل سم ان به سنگ خارا می خورد، هنوز جرقه نزدهف به سرزمین مشرق رسیده بود.
9.
مهمیز: میخی است که هنگام سوارکاری بر پاشنه ی چکمه می بندند تا با زدن ان به بدن اسب به جست و خیز در اید.
مفهوم ان است که بدون این که مهمیز به پهلوی براق زده شود با یک جهش از یک طرف کره زمین به سوی دیگر می رفت.
10.
رفتار: اسم مصدر است و معنای مصدری می دهد . شاعر ملایم حرکت کردن براق را این گونه توصیف می نماید که حتی مورچه هم در زیر پایش بیدار نمی شد.
11.
خدیو: پادشاه، خداوندگار و بزرگ.
لولاکَ: اشاره است به حدیث « لولاک لما خلقتُ الافلاک» ، ای پیغمبر، اگر تو نبودی جهان را نمی افریدم .
معنی بیت: کسانی که درخانه ی او می ایستند(دربانان) از فرشتگان اسمانی هستند.
12.
لاریب: اشاره است به ایه ی شریفه ی « ذلکَ الکتابُ لا ریبَ فیهِ هدی للمتقینَ » سوره بقره ایه 3. کتاب معلوم، شکی در ان نیست و برای پرهیزکاران راهنمایی است.
شاعر می گوید که پیامبر راه غیب را شناخته و به جویندگان نشان می دهد.
13.
کون و مکان: گیتی، جهان هستی، عالم.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
فرو رفته است خور در ارزویت
تو باقی مانی و خورشید رویت
کشد گر مدت حرمان از این بیش
زند بهرام برخود خنجرِ خویش
ز برجیس و ز کیوان خود چه پرسی
که میگرید بر ایشان عرش و کرسی
برون نه گام و لطفی یارشان کن
نگاهِ رحمتی در کارشان کن
سریر افروزِ عرش از خوابگاهش
برون آمد دو عالَم خاک راهش
به یک عالم زمین داد و زمان داد
به دیگر یک بقایِ جاودان داد
براقش پیش باز آمد به تعجیل
دویده در رکاب آویخت جبریل
رکاب آراست پایِ احترامش
عنان پیر است دستِ احتشامش
به سوی مسجد اقصی عنان داد
تک و پو با درخش آسمان داد 14
ز آدم تا مسیحا انبیا جمع
همه پروانه آسا گرد آن شمع
در آن مسجد امام انبیا شد
خم ابروش محرابِ دعا شد
پس آنگه خیر باد انبیا کرد
براقش رو به راه کبریا کرد
به زیر پی نخستین عرصه پیمود
قمر رخ بر رکابِ روشنش سود
فروغی کآمدی کرد از رکابش
ندادی در دو هفته آفتابش 15
وز آن منزل همان دم کرد شبگیر
دبستان دوم جا ساخت چون تیر 16
عطارد لوح خود آورد پیشش
که اینم هست کن نعلینِ خویشش 17
چو در بزم سوم آوازه انداخت
به چادر زهره ساز خود نهان ساخت
نبودی گر نهان در چادر او
شکستی ساز او را بر سرِ او
به کاخ چارمین جا ساخت بر صدر
نهان شد خور ز شرمِ آن مهِ بدر
مسیح انجیل زیر آورد از طاق
که جلد مصحف این کهنه اوراق
به یک حمله که آورد آن جهانگیر
دژِ مریخ را فرمود تسخیر 18
شدش بهرام با تیغ و کفن پیش
که کردم توبه از خون کردنِ خویش 19
گذر بر دار شرعِ مشتری کرد
به احکام خود او را رهبری کرد
که بشکن آلت ناهیدِ چنگی
ز خون شو مانع مریخِ جنگی
وز آنجا بر درِ دِیر زحل تاخت
ز پیش غیب شادروان برانداخت 20
بگفتنش داده بودندم نشانی
تویی پیغمبر آخر زمانی
شهادت گفت و جان در پای او داد
به شکر خندهٔ حلوایِ او داد
ثوابت از دو جانب در رسیدند
دو شش درج گهر پیشش کشیدند 21
نظر بر تحفهشان نگشود و درتاخت
ز پیش غیب شادروان برانداخت
گذر بر منتهای سدره فرمود
به سدره جبرئیلش کرد بدرود
عماری دار شد رفرف وز آنجای
به صحن بارگاه قدس زد پای
تویی برقع برافکند از میانه
دویی شد محو، وحدت جاودانه 22
زبان بی زبانی را ز سر کرد
به گوش ِجان دلش بشنید و بر کرد
در آن خلوت که آنجا گم شود هوش
نکرد از جمع گمنامان فراموش
در آن دیوان نبرد از یاد ما را
خطی آورد و کرد آزاد ما را 23
زبان بستم که سرِّ این حکایت
خدا میداند و شاه ولایت 24
« دیوان وحشی بافقی »
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
14.
درخش: برق.
یعنی وقتی به سوی مسجد الاقصی حرکت کرد با برق اسمان مسابقه ی تندروی گذاشت.
15.
نوری که از رکاب موکب ان حضرت ساطع شد و به ماه رسید، پیش از نوری بود که در شب چهاردهم از خورشید به ماه می رسد.
16.
همان گونه که عطارد مربی علما و مشایخ و ارباب قلم و دبیر فلک، و در اسمان دوم جای دارد( به زعم پیشینیان) پیغمبر اکرم نیز در اسمان دوم منزل کرد.
17.
در اسمان دوم، عطارد لوح خود را تقدیم پیامبر کرد و گفت: تنها سرمایه ی من همین ات، ان را به جای نعلین به پای خود کن.
18.
دژ مریخ: منظور اسمان پنجم، جایگاه مریخ است.
19.
حضرت محمد «ص» با یک حمله اسمان پنجم را تسخیر کرد، و ستاره ی مریخ پیش ان حضرت امد و از اعمال خود توبه نمود.
20.
شادروان: سراپردهف پرده ی بزرگ.
21.
درج گهر: به ضم دال، جعبه ی کوچک که در ان جواهر و زیور الات باشد.
به نظر می رسد منظور شاعر از دوشش درج گهر دوازده برج فلکی می باشد که زمان را شامل می شود.
22.
تویی پیامبر پرده را برانداخت و دوگانگی از بین رفت، سپس یگانگی ظاهر و جاودانی شد.
23.
دیوان: دفترخانه، در این جا منظور بارگاه الهی است.
24.
شاه ولایت: منظور مولای متقیان «ع» می باشد.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
8- شهریار
سید محمد حسین بهجت تبریزی، متخلص به شهریار، در سال 1285 در تبریز به دنیا امد.
وی در ابتدا «بهجت» تخلص می کرد، چنان که موقعی که دانشجوی پزشکی بود او را دکتر بهجت می نامیدند
اما بعدا به تفال از دیوان خواجه حافظ «شهریار» تخلص کرد.
دیوان استاد مشتمل است بر غزلیات، قطعات، رباعیات، مثنوی ها و اشعار پراکنده.
همچنین منظومه ی «حیدر بابایه سلام یا سلام به حیدر بابا»، از شاهکارهای این شاعر
در ادبیات ترکی اذربایجانی است که به فارسی نیز ترجمه شده است.
سید محمد جواد بهجت تبریزی روز 27 شهریور سال 1367 به دیدار دوست شتافت.
در حسن ختام، معراج نامه ای از این شاعر گرانقدر را همراه می شویم با دوستداران شعر و ادب پارسی.
معراج محمد «ص»
به میلیون سال ها پرواز نوری اسمان پران
هنوزش کاروان کهکشان ها در بدایت بود
ازل با خیل اشباح خروشان در ابد پویان
جواد لامکانش هم چنان در بینهایت بود1
طلسملت زمان بود و مکان، پر پیچ . بی پایان
نه با چیزی بقا بود و نه با عمری کفایت بود2
که ناگه یک دل بشکسته از این هر دو زندان جست
که معصوم خدایی بود و بی جرم جنایت بود
به راه مسجد الاقصی گرفت از کاروانی اب
هنوزش قالب تن بود و محتاج سقایت بود3
به مسجد قالبش روحی و عقلی و الهی شد
به معراجی بپیچید انچه مبدا بود و غایت بود4
فراز قبه ی کیهانِ اعظم چترِ بال افشان
همان طاووس علییّن قدوسی روایت بود5
کتاب افرینش پیشِ پای او ورق می خورد
مباحث در مباحث از شگفتی ها حکایت بود
نمایشنامه ها از سرنوشت نوری و ناری
که از سجیّن به علییّن سماواتش سرایت بود 6
کنار سِدره چون جبریل هادی باز ماند از وی
جمال کعبه خود چرخنده مشکوةِ هدایت بود7
کشیده صف به صف حور و ملک از سدره تا طوبی
شکوه موکب ان خسرو خورشید رایت بود
به جوی سلسبیل و کوثر از شوق و شعف رقصان
چه ابی کز صفا با ریزه سنگانش عایت بود8
ز سنگِ کودکان طائفش پایی که پنداری
هنوزش صبر با شکر و جراحت با شکایت بود
به زخم پایِ خونینش، غم مرهم گذاری را
خدا سر تا به پا تشریف و تکریم و عنایت بود
به پای عرش سلطان الاسلطان، داور اعظم
نبوت تاج بر سر دوش بر دوش وصایت بود9
نگینِ خود بر انگشت وصایت دید و دقت کرد
همن دست یدالهی، علی شاه ولایت بود
همایون سایه ای دارد به سر چون تاج سلطانی
دلی کو از همای همت و عشقش حمایت بود
شبی گر بال بگشایی دعایِ مستجابی را
تو هم دریایی ای دل کاین روایت ها درایت بود10
محمد از خط الواح عرشی، دانشی اندوخت
که کانون های عرفانش نهان در هر کنایت بود11
همه با یاد امت بود و اینش معدلت، اری
کجا سلطان عادل با رعیت، بی رعایت بود 12
به گاهِ بازگشت از ارمغان لیلة المعراج
به سیمای عفیفش نقش لبخند رضایت بود13
به دارِ اُمِّ هانی باز ناگه در فراشش بود
به حیرت کاین دل بشکسته هم یارب چه ایت بود
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
1.
جواد: اسب راهوار و نیک
لامکان: عالم الوهیت، بی جا، بدون مکان
2.
طلسمات: جمع طلسم
3.
سِقایت: ظرف و پیمانه اب و شراب- اب دادن
4.
مسجد: منظور مسجدالاقصی است.
5.
کیهان اعظم: عرش، جهان و روزگار
طاووس علیین: طاووس بهشتی، هر یک از حوران بهشتی
6.
سِجیّن: دوزخ
علییّن: بلندترین درجات بهشت، بلندی ها. در این جا معنی اخر، مراد است.
7.
مشکوة: جا چراغی، جایی که در ان چراغ گذارند.
8.
سلسبیل: نام چشمه ای است در بهشت
کوثر: نام چشمه ای است در بهشت
سعایت: سخن چینی، نمّامی
9.
داور اعظم: پروردگار تعالی مقصود است.
وصایت: مقصود علی بن ابی الطالب «ع» است.
10.
دعایِ مستجابی: دعای پذیرفته و استجابت شده.
11.
کنایت: کنایه، پوشیده سخن گفتن
12.
معدلت: دادگری، عدل و داد
13.
لیلة المعراج: شبی که پیامبر اکرم«ص» به معراج رفت، لیلة الاسری.
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
*منابع:
1- " چند معراج نامه " به اهتمام دکتر احمد رنجبر- انتشارات امیرکبیر .
2- " زندگی نامه مشهورترین شاعران ایران " به اهتمام سید احمد محقق- انتشارات سی گل .
3- فرهنگ فارسی عمید
*تهیه و تنظیم:
سایت علمی نخبگان جوان
-
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
با سپاس ويژه از سركار خانم h1994 بابت ارائه پيشنهاد اوليه براي ايجاد اين تاپيك، تقبل زحمت آن و جديت و اهتمام ايشان در سير منظم اين تاپيك
انشاءالله در تمامي مراحل زندگي با همين پشتكار قله هاي رفيع موفقيت را زير پا بذارند
به اين اميد كه اين تاپيك براي عزيزان سودمند بوده باشه