پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
خوشم به بند تو ، صیدت رھا ز دام مکن
رھین لطف کمند توام ، رھام مکن
تو را قسم به حریم شکیب و حرمت صبر
که با شتاب خود این عشق را حرام مکن
سر ستاره مبر زیر پای ظلمت شب
چراغ صاعقه را برخی ظلام مکن
به کینه می گسلد از امیدمان رگ و پی
تو را که گفت این تیغ در نیام مکن ؟
تو را که گفت که مگشا دریچه بر رخ گل ؟
تو را که گفت به رنگین کمان سلام مکن ؟
به غیر مھر مخواه از سرشت ویژه ی خویش
از آفتاب به جز آفتاب وام مکن
مجال عیش به قدر دمی و بازدمی است
به غیر عشق از این فرصت اغتنام مکن
ھنوز مانده که یاس من و تو غنچه کند
تو را که گفت که این باغ را تمام مکن ؟
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد
سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم
دمی به بالش دامان تو غنوده نشد
لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود
ولی جواھری از گنج تو ربوده نشد
نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس
ھوای خاطرم امروز مشکسوده نشد
به من کھ عاشق تصویرھای باغ و گلم
نمای ناب تماشای تو نموده نشد
یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم
که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
چه چیز تازه در این غربت است ؟ کی ؟ چه زمان
غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد ؟
ھمین نه ددیدنت امروز - روزھا طی گشت
که ھر چه خواستم از بوده و نبوده نشد
غم ندیدن تو شعر تازه ساخت . اگر
به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
من خود نمی روم دگری می برد مرا
نابرده باز سوی تو می آورد مرا
کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام
این می فروشد آن دگری می خرد مرا
یک بار ھم که گردنه امن و امان نبود
گرگی به گله می زند و می درد مرا
در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
ھیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟
عمری است پایمال غمم تا که زندگی
این بار زیر پای که می گسترد مرا
شرمنده نیستیم ز ھم در گرفت و داد
چندانکه می خورم غم تو ، می خورد مرا
قسمت کنیم آنچه که پرتاب می شود
شاخه گل قبول تو را ، سنگ رد مرا
- - - به روز رسانی شده - - -
دیدنت بی نظیر منظره ھاست
فصل گلگشت دشت ھا ، دره ھاست
خواندن نام بغضواره ی تو
آرزوی تمام حنجره ھاست
چشم شیدایم از درون و برون
در تو مشتاق گنج و گستره ھاست
عشق در چشم ھای بی گنھت
شاھد انقراض ھوبره ھاست
گذر ترمه پوش خاطره ات
در خیالم عبور شاپره ھاست
گوھرت بی دروغ و بی غل و غش
سره ای در میان ناسره ھاست
آنچھ گل می کند به گونه ی تو
رنگ شرم تمام باکره ھاست
دست ھای پر از شقایق تو
بانی فتح باب پنجره ھاست
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
نقش ھای کھنه ام چه قدر ، تلخ و خسته و خزانی اند
نقش غربت جوانه ھا رنگ حسرت جوانی اند
روغن جلا نخوورده اند رنگھای من که در مثل
رنگ آب راکداند اگر آبی اند و آسمانی اند
از کف و کفن گرفته اند رنگ ھای من سفید را
رنگ خون مرده اند اگر قرمز اند و ارغوانی اند
رنگ ھای واپسین فروغ از دم غروب یک نبوغ
مثل نقش ھای آخرین روزھای عمر مانی اند
طرح تازه ای کشیده ام از حضور دوست - مرتعی
که در آن دو میش مھربان در چرای بی شبانی اند
مرتعی که روز آفتابی اش یک نگاه روشن است و باز
قوس ھای با شکوه آن جفتی ابروی کمانی اند
طرح تازه ای که صاحبش فکر می کند که رنگ ھاش
مثل مصدر و مثالشان بی زوال و جاودانی اند
رنگ ھای طرح تازه ام رنگ ھای ذات نیستند
ذات رنگ ھای معنی اند ذات رنگی معانی اند
نقش تازه ای کشیده ام از دو چشم مھربان دوست
که تمام رنگ ھا در آن وامدار مھربانی اند
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
با ھر تو و من ، مایه ھای ما شدن نیست
ھر رود را اھلیت دریا شدن نیست
از قیس، مجنون ساختن شرط است اگر نه
زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست
باید سرشت باد جز غارت نباشد
تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست
در ھر درخت اینجا صلیبی خفته ، اما
با ھر جنین ، جانمایه عیسی شدن نیست
وقتی که رودش زاد و کوھش پرورش داد
طفل ھنر را چاره جز نیما شدن نیست
با ریشه ھا در خاک ، بی چشمی به افلاک
این تاک ھا را حسرت طوبی شدن نیست
ایا چه توفانی است آن بالا که دیگر
با ھر که افتاد ، اشتیاق پا شدن نیست
سیب و فریب ؟ آری بده . آدم نصیبش
از سفره ی حوا به جز اغوا شدن نیست
وقتی تو رویاروی اینان می نشینی
ایینه ھا را چاره جز زیبا شدن نیست
آنجا که انشا از من ، املا از تو باشد
راھی برای شعر جز شیوا شدن نیست
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
ای دوست عشق را مشکن حیف از اوست ، دوست
این شیشه را به سنگ مزن عمر من در اوست
بار نخست نیست که با بار شیشه عشق
از سنگلاخ می گذرد ، پس چه ھای و ھوست ؟
تاری ز طره دادی امانت مرا شبی
یعنی طناب دار تو زین رشته ھای موست
یک گام دور گشتی و نزدیک تر شدی
عشق است و ھیچ سوی غریبش ھزار سوست
سرگشته چون من و تو در ایا و کاشکی
صد پی خجسته گمشده ی این ھزار توست
ماھی شدن به ھیچ نیرزد نھنگ باش
بگریز از این حقارت آرامشی که جوست
با گردباد باش که تا آسمان روی
بالا پسند نیست نسیمی که ھر زه پوست
مرداب و صلح کاذب او ،غیر مرگ نیست
خیزاب زندگی است ھمه گرچه تندخوست
با دیرو دوری از سفرش دل نمی کند
مرغی که آستانھ ی سیمرغش آرزوست
تا ھمدم کسی نشود دم نمی زند
نی ، کش ھزار زمزمه پرداز در گلوست
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
این بار ھم نشد که ببرم کمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
این بار ھم نشد که به آتش در افکنم
با شعله ای ز چشم تو ھر چون و چند را
این بار ھم نشد که کنم خاک راه عشق
منطق اندیشمند ر ادر مفدم تو ،
این بار ھم نشد که ز کنج دھان تو
یغما کنم به بوسھ ای آن نوشخند را
تا کی زنم دوباره به گرداب دیگری
در چشم ھای تو دل مشکل پسند را ؟
پروایم از گزند تعلق مده که من
ھمواره دوست داشته ام این گزند را
من با تو از بلندی و پستی گذشته ام
کوتاه گیر قصه ی پست و باند را
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
چیزی بگو بگذار تا ھم صحبتت باشم
لختی حریف لحظه ھای غربتت باشم
ای سھمت از بار امانت ھر چه سنگین تر
بگذار تا من ھم شریک قسمتت باشم
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من ھم ستونی در کنار قامتت باشم
از گوشه ای راھی نشان من بده ، بگذر
تا رخنھ ای در قلعه بند فطرتت باشم
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوھت
با شعلھ واری در خمود خلوتت باشم
زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواھم بود
بگذار ھمچون اینه در خدمتت باشم
در خوابی و ھنگام را از دست خواھی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شھاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتھبت را رقم زدم
تا کور سوی اخترکان بشکند ھمه
از نام تو به بام افق ھا ، علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشید ھای شب
نظم قدیم شام و سحر را به ھم زدم
ھر نامه را به نام و به عنوان ھر کھ بود
تنھا به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
ھمراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
تنھایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد
خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد
میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد
مجنون چه ھنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد
تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد
در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در ھیچ پریخانه نگنجد
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل ھای غریبانه نگنجد
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس ھای دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بھار را به پشیزی نمی خرید از من
شما ھر اینه ، ایینه اید و من ھمه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من
نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد که نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واھمه تیغ از شما ورید از من
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن ھوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتھا که تویی
ضمیر ھا بدل اسم اعظم اند ھمه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ ھر چون و ھر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رھم
از این سفر ھمه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رھا ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نھادم اینه ای پیش روی اینه ات
جھان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا ھم ز عشق دم زده ای
نوشته ھا که تویی نانوشته ھا که تویی
پاسخ : غزلیاتی از حسین منزوی
حسین منزوی در پاییز سال 1325 در زنجان به دنیا آمد. پدر و مادرش معلم روستاهای زنجان بودند؛ وی سالهای آغازین زندگی را در روستاهای نیک پی، کرگز و پیرسقا یا پیرزاغه زیست. در سال 1332 وارد دبستان فردوسی زنجان شد و 4 سال را در این مدرسه به تحصیل مشغول بود . سپس دو سال در دبستان صائب تبریزی،و 2 سال دبیرستان پهلوی (دکتر علی شریعتی کنونی)، 4 سال را در دبیرستان صدر جهان(محمد منتظری کنونی) درس خواند. وی در سال 1344 وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد وی همیشه یکی از دلایل گریش خود به شعر را نام دوتن از شاعرین که اتفاقا نام دبستان دوران تحصیلش هم بوده میدانست ؛ زیرا سرانجام کارش را به کلاس های درس دانشکده ادبیات در تهران کشاند. اولین دفتر شعرش در سال 1350 با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسانید؛ و با همان مجموعه برنده جایزه اولین دوره شعر فروغ هم شد و به عنوان بهترین شاعر جوان این دوره معرفی شد. در همین روزها بود که عنوان بهترین نویسنده نصیب زنده یاد جلال آل احمد گردید که احمد شاملو، جایزه جلال را از طرف سیمین دانشور دریافت کرد. در همین زمان بود که منزوی وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه «ادب امروز» به سرپرستی زنده یاد نادر نادرپور به فعالیت پرداخت. چندی بعد، مسئولیت برنامه های رادیو و تلویزیونی متعددی را برعهده گرفت که از آن میان می توان به برنامه های «کتاب روز»، «یک شعر و یک شاعر»، «شعر ما و شاعران ما»، «آیینه و ترازو» و «آیینه آدینه» اشاره کرد. افزون بر آن، در سرایش نزدیک به 150 ترانه با آوازخوانان و هنرمندان ایران هم چون: داریوش اقبالی، حسین خواجه امیری (ایرج)، جمال وفایی، ناصرمسعودی، کوروش یغمایی، بانو فیروزه، بانو گیتی، علی رضا افتخاری و مسعود خادم همکاری داشته است. هم اکنون نیز دو آلبوم موسیقی براساس ترانه های منزوی در دست انتشار است که به زودی به بازار خواهد آمد. آلبوم نخست که زاگرس نام دارد، دربردارنده 8 آهنگ کردی و لری با آواز شهرام ناظری است که ارسلان کامکار آهنگسازی آن را برعهده دارد و شرکت مشکات آن را منتشر خواهد کرد. آلبوم دوم با 6 ترانه از منزوی با آهنگسازی بهزاد محمودی زاده و خوانندگی علی رضا افتخاری روانه بازار خواهد گردید، ولی اکنون نام آن مشخص نیست. در کنار همه این فعالیت ها، وی چندی مسئول صفحه شعر مجله ادبی «رودکی» بود. در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این نشریه همکاری داشت. مسئولیت صفحه شعر روزنامه محلی «امید زنجان» نیز بر عهده او بود. دومین کتاب منزوی پس از 8 سال سکوت، با نام «صفر خان» در قالب یک شعر بلند در ستایش از مردانگی صفر قهرمانیان، دیرپاترین زندانی سیاسی دوران محمدرضا پهلوی منتشر شد. وی با ستودن از روحیه آزادگی قهرمانیان از این که گروهی با برچسب های ناچسب سیاسی و خطی قصد انحصاری کردن این زندانی آزادی خواه را داشته و دارند، گفت: این شعر در حقیقت ستایش نامه و ادای دین شعر معاصر بود به صفر قهرمانیان که پهلوان زندانی های سیاسی شاه شد با 33 سال حبس بی وقفه. گفتنی است نخستین چاپ این کتاب را نشر چکیده در سال 1358 به انجام رسانده و نشر یکتا رصد زنجان در سال 1382 به تجدید چاپ آن همت گماشته است. از دیگر آثار حسین منزوی به موارد زیر می توان اشاره کرد: ترجمه منظومه ترکی «حیدر بابا»ی استاد محمد حسین شهریار (1369 _ آفرینش) با عشق در حوالی فاجعه (1371 _ پاژنگ) این ترک پارسی گوی/ بررسی شعر استاد شهریار(1372 _ برگ) از شوکران و شکر (1373 _ آفرینش) با سیاوش از آتش (1375 _ پاژنگ) از کهربا و کافور (1376 _ کتاب زمان) از ترمه و تغزل / برگزیده غزل ها و شعرهای نیمایی و سپید (1376 _ روزبهان) به همین سادگی / شعرهای بی وزن (1378 _ چیچیکا) با عشق تاب می آورم / شعرهای نیمایی (1378 _ چیچیکا) این کاغذین جامه (1379 _ نغمه) از خاموشی ها و فراموشی (1380_ کتابکده فرهنگ زنجان) تغزلی در باران ( 1381_ نیستان) باید گفت چند کتاب دیگر نیز از منزوی در دست ناشران گوناگون باقی مانده و به دلایل نامعلوم، از دسترس علاقه مندان به فرهنگ و ادب دور نگاه داشته شده است. او با گلایه از این که بسیاری از ناشران به دلایل متفاوت، اثر اهالی ادب و فرهنگ را در کنج مؤسسه انتشاراتی خود زندانی می کنند، از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می خواست که برای احقاق حقوق صاحبان اثر، به این وضع زننده و ناهنجار رسیدگی کند و به آن پایان دهد. وی برای نمونه می گفت که دو اثر وی نزدیک به 16 سال است که در انتشارات ... خاک می خورند. گفتنی است کتاب های دومان (شعرهای ترکی منزوی)، صفیر سیمرغ (شعرهای سی تن از شاعران زنجان از نسل اول تا ششم شعر آن دیار)، دیوار در متن یک شعر(بررسی تحلیلی شعر معاصر) و خونه آقا گنجشکه(مجموعه داستان کودکان) به این سرنوشت ناگوار دچار شده اند. در وصف منزوی گفته اند که او «شاعر عشق همیشه» است. با این حال، خودش می گفت: «هرچند پایگاه تغزل را عشق و عاشقی دانسته اند، ولی به گمان من، تغزل می تواند هر نوع حدیث نفسی را دربربگیرد حتا اگر اجتماعی و عرفانی باشد». وی می افزاید: «در شعر هیچ الگویی نداشته ام، ولی به حافظ، مولوی، سعدی و خیام ارادت داشته ام. نیما، شاملو، فروغ و نادرپور نیز برایم بسی عزیزند».