http://takpatogh.com/wp-content/uploads/2012/01/57.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
من به زندگی لبخند زدم ،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم ،
چرا که زندگی ، سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است
"شاملو"
http://s2.picofile.com/file/7598045799/eghghvaghei.jpg
چه حسه قشنگيه
وقتی از نگاهش ميخونی
که از نگاه کردنت واقعا لذت ميبره !!
خدایا این خنده رو به همه مردم ما عطا کن
http://uc-njavan.ir/images/3u95c5oxn054tw5qyq5.jpg
گریه نکن پدر ......
همین " نان حلال " که در دست داری ........
می ارزد به تمام سفره های رنگین حرامی که بعضی ها دارند ......
این روزها نان حلال در آوردن عرضه میخواهد .....
که تو داری پدرم .......
دستت را میبوسم که نان حلال بر سر سفره ی با برکتت دیدم .....
دست های تو رو میبوسم
شاید در دستانت ساعت طلا نداشته باشی
شاید دستهایت زبر شده باشند
ولی این دستان برایم من از همه چیز با ارزش تره
خدایا ایناند بندگان خوب تو
نه آنانکه روی سر این مردم کاخ های خودشان رو بنا کردند
نه آنان که به نام تو،خوردند و خوردن رو بر مردم حرام کردند
خدایا ببین هنوز هستند
.
.
.
http://www.hadidnews.com/images/docs...00018691-b.jpg
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
و این است رفاه مردم
خدا میدونه این فرد تا کجا تحمل کرده
آخه بابا یکم نگاه کنید
23 سالش هست
نمیدونم چرا یاد این جمله افتادم
چراغی که که به خانه رواست به مسجد حرام است
...
هیچ چیز با گذشت زمان ساده تر نمی شود!فقط ما خسته تر میشویموپذیرش مسائل برایمان ساده تر!
http://s3.picofile.com/file/79202178...3596_thumb.jpg
وجدانت را مجبور مكن كه نفهمد آن چه را كه می بیند
این شده کار خیلی از ما ها تو این روزا
میدونم خیلی هامون هم شاید مثل ایناکنار خیابونی نباشیم
ولی با سیلی صورتتوم سرخ کردیم
....
http://distilleryimage0.s3.amazonaws...0a1f9d42_6.jpg
وقتی مشت خود را گره می کنید
نه کسی می تواند چیزی را در دستتان بگذارد
و نه شما می توانید چیزی را از جا بلند کنی
دبعضی وقت ها مشکله که مشتت رو باز کنی
ولی باید این کارو بکنی
http://s1.picofile.com/file/79115665...7_FCtuEBkw.jpg
اکثر مردم گوش می دهند، نه برای فهمیدن
بلکه گوش می دهند برای جواب دادن
http://graphic.ir/pictures/___1/__17...1397979231.jpg
موقع نماز که می شود
فرشته چپ و راست عزا می گیرند که چه کنند
ایاک نعبد
را جزء حرف های خوبمان بنویسند یا دروغ هایمان
از پسرک فقیر پرسیدند :
تا بحال دروغ گفته ای ؟ پسرک گفت :
دروغ هایم زمانی شروع شد که :
موضوع انشایم این بود:
تابستان را چگونه گذرانده اید ؟
ســـَــر ســُـفره چیزی نبود
یــخ در پــارچ
و
پدر هــر دو آب شــدند !
چــه دنــیای بی رحمــیست ...
خداوندا به حق رحمت بی انتهایت
مگذار، هیچ پدری شرمنده همسر و فرزندانش شود
همیشه در سختی ها به خودم می گفتم
” این نیز بگذرد ..”
هنوز هم می گویم ..
اما حال می دانم آنچه می گذرد عمرِ من است ، نه سختی هاودیدیم این گذشت و دیگری اومد
http://www.shiaupload.ir/images/2879...5241026156.jpg
تنها کسی که اگه با یه شاخه گل به خونه بره ، مؤاخذه می شه
كودك گل فروش سر چهار راهه ...
http://oi33.tinypic.com/2mzhdhd.jpg
جهان اول جاییست که عکاسانش برای جایزه
از گرسنگان جهان سوم عکس می گیرند.
سلام
امروز اومدم بگم که یک کمکی بیایم به بچه های سرطانی بکنیم
حتی 1000 تومن،به خدا جای دوری نمیره
حتی شما با ماهی 5000 هزار تومن هم میتونید گام خوبی بردارید
الانم که دیگه کلی راه هست برای کمک
از طریق سایت زیر
http://www.mahak-charity.org/main/fa
از طریق #733* هم میتونید کمک کنید
شب خوش
http://media.farsnews.com/Media/8601...10545_L600.jpg
رختهای چرک نداری ام را با اشک شستم و روی خط فقر آویختم تا
شاید آفتاب انسانیتی بخشکاندشان ،
دو چیز آزارم می دهد :
طوفان امروز
و
برهنگی فردا ... !
http://fun.bibadil.org/Bibadil-Photo...16-gheyrat.jpg
واقعا تا کی...
مردانگی آنجاست..
جایی که..
پسر بچه ای هنگام بازی،
برای اینکه دوست فقیرش خوراکی هایش را بخورد،
نقش فروشنده را بازی کرد.
http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:A..._tMTMX6glDA1so
وای که چه زشت و سرد است روح عالِمی که
بی درد است! اندیشه ی خردمندی که نمی پرستد!
نسل جوانی که ایمان ندارد!
(دکتر شریعتی)
حکما کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست،
چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است......( رضا امیرخانی )
+ گاهی آدم از بعضی رفتار دیگران ابراز انزجار میکنه ; که در خودش وجود داره... ( دکتر شریعتی )
یکی پیام مرا از این قلمرو ظلمت، به آفتاب دهد!
که در زمین، -که اسیر سیاهکاری هاست، -
و قلب ها دگر از آشتی گریزان است-
هنوز رهگذری خسته را تواند دید که با هزاران امید، چراغ در کف، -
در جستجوی انسان است!
(فریدون مشیری)
همین " نان حلال " که در دست داری ........
می ارزد به تمام سفره های رنگین حرامی که بعضی ها دارند ......
این روزها نان حلال در آوردن عرضه میخواهد .....
که تو داری پدرم .......
دستت را میبوسم که نان حلال بر سر سفره ی با برکتت دیدم .....
مردمای قدیم تو دلشون یه مهری بود
یه قایقی رو آب و سهراب سپهری بود
هیچ مردی به پشت کمر خنجری نداشت
هیچ فردی به فردی حس برتری نداشت
ولی تو این زمون همه میگن برنده مائیم
غافل از اینکه همه جزء درنده هاییم
http://uc-njavan.ir/images/7na7l4gmdrvmw8e1owa.jpg
براش دعا کنید(برای همه مریضا دعا کنید)
خدایا خودت خوب از دل این بچه و خانواده اش
خدایا تو رو به همه کسایی دوستشون داری
شفاش بده
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
در دردها و شادیهاشان
حتی
با نانِ خشکِشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند
احمد شاملو
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمی کنم!
افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم
زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب
می پوشم از کرشمۀ هستی نگاه را.
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را !
ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام.
یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا !
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز.
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را !
منشین که دست مرگ زبندم رها کند.
محکم بزن به شانه من تازیانه را .
فریدون مشیری
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس داد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هم آوازم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟
فریدون مشیری
بقا
ده دقيقه سکوت به احترام دوستان و نيکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بميرد قسمتی از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
وقتی اخم می کنند و بی دليل وسايل خانه را به هم می ريزند
ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
مابايد پدرانمان را دوست بداريم
برايشان دمپايی مرغوب بخريم
و وقتی ديديم به نقطه ای خيره مانده اند برايشان يک استکان چای بريزيم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما بايد دوست بداريم
حسین پناهی
درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ...
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
روزی یك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به یك ده برد تا به او نشان دهد مردمی كه در آن جا زندگی می كنند چقدر فقیر هستند . آن ها یك روز و یك شب را در خانه محقر یك روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : « نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟ » پسر پاسخ داد : « عالی بود پدر
پدر پرسید : « آیا به زندگی آن ها توجه كردی ؟
پسر پاسخ داد: « فكر می كنم
پدر پرسید : « چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر كمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : « فهمیدم كه ما در خانه یك سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست.
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد : « متشكرم پدر كه به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم.