متن شعر دامن همت حسين بن علي زد بركمر
((دامن همت حسين بن علي زد بركمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر))
در ازل جام بلائي آمد از نزد خدا
اين خطاب آمد كه اي ارواح كل ماسوا
ز انبياء و اولياء و اصفياء و اتقياء
كيست از عبد مطيعم نوشد اين جام بلا
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
انبياء گشتند حيران جملگي از اين خطاب
اولياء اندر تعجب اصفياء در اضطراب
اتقياء را اين ندا بر قلب چون تير شهاب
اشك حسرت جاري از چشم رسل همچون سحاب
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
انبياء مرسل ختم رسولان كبار
ساير مخلوق باري از يمين و از يسار
بعضي نوشيدند و از آن جام تلخ ناگوار
رفته از بعضي ز نوش آن قدح تاب و قرار
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
بعضي از دورش نظر كردند با حال حزين
جمع ديگر گشته اند از ديدن وي دل غمين
فرقه اي گفتند پس دشوار باشد نوش اين
فرقه اي را دل شده از بوي وي اندوهگين
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
پس حسين بن علي آن سرور عالي تبار
زد به بالا آستين همتش مردانه وار
گفت گر نوشم من اين جام بلا اي كردگار
چيست پاداشم بگو اي شهريار پايدار
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
بر حسين آ مد خطاب اي پادشاه ممتحن
هر كه نوشيدست اين جام بلا از امر من
گشته در راه رضايم حامل بار محن
مي شود سلطان و صاحب اختيار اندر زمن
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
اين قدح را كه نوشد شافع محشر شود
مالك ملك وابر مخلوق را رهبر شود
بيرق حمدش به دست تاج دين بر سر شود
بر ملائك وحش و طير و انس و جن سرور شود
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
هر كه نوشد جام محنت از ره صدق و صفا
در رضاي حق نمايد جان شيرين را فدا
خويش را آماده بنمايد به هر رنج و بلا
در جزاي اين عمل او را شوم من خون بها
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
ماوراء اندر تحير جمله از بالا و پست
پس حسين بگرفت آن جام بلا بر روي دست
خواست تا نوشد ندا آمد ز خلاق الست
صبر كن تا با تو گويم زآنچه در اين جام هست
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
بايد اول يا حسين اكبر دهي اصغر ده
ي قاسم و عباس و با عبدالله و جعفر دهي
خويشتن بايد دهي جان و سر و پيكر دهي
زان سپس اندر اسيري خواهر و دختر دهي
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
هست اين جام بلا را زخمهاي بي حساب
نيزه و شمشير تير آنگاه سوز آفتاب
چون شدي لب تشنه از بهرت ميسر نيست آب
بسته گردد بازوي طفلان زارت با طناب
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
پس به پاسخ گفت يا رب در رضايت سر دهم
گر قبول افتد گلو را در دم خنجر دهم
سرچه باشد در ره جانان بلي پيكر دهم
شاكرم كاندر رهت اكبر دهم اصغر دهم
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
جان چه باشد زآنكه اندر راه جانان ميدهم
چون شدم عاشق بلي جان و تن ارزان مي دهم
پيكر مجروح بر ريگ بيابان مي دهم
در ميان آفتاب گرم سوزان مي دهم
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
راضي ام در راه حق ريشم به خون رنگين كنم
اصغر ششماهه را قربان راه دين كنم
از غم انصار قلب خويش را غمگين كنم
خويش را مقتول تيغ قوم بد آئين كنم
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
راضي ام زينب اسير فرقه كافر شود
موپريشان خواهرم كلثوم بي ياور شود
غل به گردن سيد سجاد غم پرور شود
راضي ام بر آنكه راسم زيب طشت زر شود
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
بهر امت راضي ام جان با لب عطشان دهم
در زمين كربلا من پيكر عريان دهم
راضي ام تا جسم خود زير سم اسبان دهم
زير چوب خيزران راس و لب و دندان دهم
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
بعد قتلم راضي ام بينم به روي ني سرم
بي برادر بي پدر گردد سكينه دخترم
راضي ام در كوچه و بازار بينم خواهرم
در بلاها جمله راضي بر رضاي داورم
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
اين حسين كو جان خود قربان امت مي كند
اي عزيزان بر گنهكاران شفاعت مي كند
وز شفاعت نامه اي برما كرامت مي كند
جمله را مستغرق درياي رحمت مي كند
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
هر كسي اندر ازل از لطف خلاق جلي
صاحب يك منصبي شد از حسين بن علي
منصب اين عاصي مجرم علي بن ولي
ذكر وي شد تا شود قلب سياهم منجلي
دامن همت حسين بن علي زد بر كمر
گفت من مي نوشم اين جام بلاي پر خطر
زنده یاد علی خاتمی نوری (ملقب به علی بن ولی)