پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی
خداوند ایشان رو بیامرزد و به شما و بازماندگان هم صبر و اجر این صبوری را هم عنایت کند..
همه ما انسانها دچار مصیبت از دست دادن عزیزانمون میشیم، و این هم امری سخت است و هم گاهی تحملش سخت تر و هر کسی از دنیا یک عمر مشخصی داره و همه ما در این امر مشترک هستیم
اگر به این فکر کنیم که یک انسانی از یک محیطی به محیط دیگری منتقل شده است که خیلی می تواند از نظر شرایط برایش بهتر باشد، قدری آرام تر می شویم..
برای شادی روحشون و همه گذشتگان و منتسبین کاربران سایت:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی
تکراری اما ...
من رفتنی ام
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه!
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم!
گفتم: دکتر دیگه ای.. خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد!
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.. تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم!؟
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم؛ اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد! با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.. آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه!
سرتونو درد نیارم من کار میکردم؛ اما حرص نداشتم.. بین مردم بودم؛ اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم..
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.. گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.. مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.. خلاصه اینکه این ماجرا منو آدم خوب و مهربانی کرد.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم! با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم.. گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟ گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند: نه!
خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی
سلام دوست عزيز
خدا رحمتشون كنه و به شما صبر كافى عنايت كنه
پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی
پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی
سلام دوست گرامی
از خدا میخوایم که غم اخر شما باشه
خدا روحشونو شاد کنه
هر چه خاک مادر بزرگتونه بقای عمر عزیزانتون باشه
پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت یکایک شما عزیزان ببخشید دیر شد برای تشکر درگیر مراسم مادر بزرگم بودم از همتو تشکر و قدر دانی میکنمامیدوارم بتونم جبران کنم
برای شادی روح مرحومه رحم الله من قرا فاتحه مع صلوات
پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی
سلام دوستای عزیزم. خیلی ممنونم . واقعا خدارو شکر میکنم که دوستایی مثل شما داریم
انشاا... تو شادیتون جبران کنیم
پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی
سلام
منم درگذشت این مادر بزرگ عزیز رو تسلیت میگم .خیلی مهربون و دوست داشتنی بوده که شما به همه اعلام کردید .روحشون با خانم فاطمه زهرا محشور و همنشین بشه .به بازماندگان صبر بده. مراقب مادر عزیزتون باشید .
پاسخ : ای خدا چرا مامان بزرگمو گرفتی