گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن.
شب چهلمین، خضر علیه السلام خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رُفتم و روبیدم و خضر علیه السلام نیامد.
زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم.
نمایش نسخه قابل چاپ
گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن.
شب چهلمین، خضر علیه السلام خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رُفتم و روبیدم و خضر علیه السلام نیامد.
زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم.
گفتند: دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده است.
پرنیان دلت را وا کن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود.
چنین کردم، بوی نفرت عالم را گرفت.
و تازه دانستم بی آن که با خبر باشم،
شیطان از دلم چهل تکه ای برای خودش دوخته است
هنگامي که پروردگار جهان را خلق مي کرد ، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند .
خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصميمش ياري اش دهند که اسرار زندگي را کجا
جاي دهد يکي از فرشتگان پاسخ داد :در زمين دفن کن.
ديگري گفت : در اعماق دريا جاي بده .
يکي ديگر پيشنهاد کرد : در کوه ها پنهان کن .
خداوند پاسخ داد : اگر آنچه را شما مي گوييد انجام دهم ، تنها اشخاص معدودي اسرار زندگي را
مي يابند . اسرار زندگي بايد در دسترس همه باشد .
يکي از فرشتگان در جواب گفت: بله درک مي کنم ، پس در قلب تمام بشر جاي بده .
هيچ کس فکر نمي کند که آنجا دنبالش بگردد.
خداوند گفت : درست است ! در قلب تمام انسانها .
پس بدين ترتيب اسرار زندگي در وجود همه ما جاي دارد .
خدايم!
اگر از آن سو به تو روي مي آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهي از
شعله هاي آن مرا رهايي دهي، همان بهتر که در آن شعله ها مرا
بسوزاني و اگر از آن سو به تو روي مي آورم که مرا به بهشت
فراخواني و در آن جاي دهي ؛ درهاي بهشت را برويم بسته نگهدار ،
ولي اگر براي خاطر تو به سويت مي آيم
خدايم!
مرا از خودت مران . تو گرانبهاترين دارايي من در اين دنيا هستي ،
بگذار تا ابد در کنارت لانه کنم.
يکي گفت عاشق مي بايد که ذليل باشد و خوار باشد و حمول باشد، و از اين اوصاف بر مي شمرد. فرمود که عاشق اين چنين مي بايد. وقتي که معشوق خواهد، يا نه؟ اگر بي مراد معشوق باشد پس او عاشق نباشد، پيرو مراد خود باشد. و اگر به مراد معشوق باشد، چون معشوق او را نخواهد که ذليل و خوار باشد، او ذليل و خوار چون باشد؟ پس معلوم شد که معلوم نيست احوال عاشق، الا تا معشوق او را چون خواهد.
الهی!
از شبیخون نفس امر کننده به بدی و شتابان در خطا و لغزش به تو پناه آورده ام،مرا در سرزمین امن ایمان از گزند سرکشی های نفسم ایمن دار.
الهی!
این نفس،مرا به لبه پرتگاه میکشاند و هلاکم را میخاهد و دلم را که حال و هوای بوستان توبه دارد غل و زنجیر کرده است.
الهی!
بی تو در مانده ام و از دست هایم کاری بر نمی آید.
خدایا!
به جود و جبروتت،زورق دلم را در بالا بلند ایمان جای ده تا از سیل فتنه ها امنیت یابم و با راهگشایی ات مرا به ساحل نجات رهنمون شو
الهی؛ چگونه ما را مراقبت نباشد که تو رقيبی؛
و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسيبی!
الهی: شکرت که دولت صبرم دادی
تا به ملکت فقرم رسانی
الهی:پيشانی بر خاک نهادن آسان است؛
دل از خاک بر داشتن دشوار است!
الهی؛ گرگ و پلنگ را رام توان کرد ؛
با نفس سرکش چه بايد کرد؟
الهی:تو پاک آفريده ای؛
ما آلوده کرده ايم
"علامه حسن زاده آملی"
اسرار سحر نزد دل آگاه است نارفته ره آگاه کجا از راه است
جانا دوجهان را تواگر می خواهی برخیز. سحر مخزن سر اله است
خدایا
دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند
از عظمت مهربانیت در حیرتم
چگونه به من محبت میکنی
در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است.
خدایا!
سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری
کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم...
http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/OnlyGodA/10.jpg
الهی!...کيست که ساغر محبت از تو نوش کرد و حلقه بندگی ديگری در گوش کرد؟
کدامين نرگس پای در چشمه تو شست و چشم شيفتگی به تو ندوخت؟
خدايا!...کدامين کهکشان بر گرد تو گشت و واله و حيران تو نگشت؟
عزيزا!...کدامين نيلوفر آبی به عشق تو سر فرا آورد و جاذبه مهر تو ديد و به برکه گريخت؟
معشوقا!...کدامين انسان پيشانی عشق بر خاک ربوبيت تو سائيد و شيرينی تو چشيد و دل به ديگری سپرد؟
دلبرا!...کدامين پروانه شعله های ملتهب جمال تو ديد و به ظلمت پناه برد؟
اميدا!...کدامين يوسف به عشق رويای تو آواره نگشت؟کدامين يوسف در زير سر پناه تو به زليخا پناه داد؟
شاهدا!...کدامين موسی در کوره طور گداخته شد و حضور رقيب تو را دوام آورد؟
ربّا!...کدامين مريم کلامی با تو گفت و لب از صحبت ديگران ننهفت؟
شورآفرينا!...کدامين محمد در حرا صدای تو شنيد و نلرزيد؟....
"سید مهدی شجاعی"