چو آفتاب رخت سایه بر جھان انداخت
چو آفتاب رخت سایه بر جھان انداخت / جھان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
سپاه عشق تو از گوش های کمين بگشود / ھزار فتنه و آشوب در جھان انداخت
حدیث حسن تو، ھر جا که در ميان آمد / ز ذوق، ھر که دلی داشت، در ميان انداخت
قبول تو ھمه کس را بر آشيان جا کرد / مرا ز بھر چه آخر بر آستان انداخت؟
چو در سماع عراقی حدیث دوست شنيد / بجای خرقه به قوال جان توان انداخت