پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
1=1+1
منم 71
ولی اصن اینجوری نیستم . اخه تک دخترم
من نشورم . پ کی بشوره دقیقا ؟
دیروز مراسم عید قربون داشتیم . مبلا جم کردیم جای مهمونا بشه . بعد رفتنشون من کل خونه جارو کشیدم و ظرفا چیدم تو کابنتا . فقط مبلا نچیدم سرجاشون
هنوز که هنوزه مبلا . تو راهرو پشتی هستن
حاضرم ریش گرو بزارم من بهشون دس نزنم تا یه هفته همونجا میمونن :))
سلام[golrooz]
افرین به شما مگه تک دختر بودن میتونه مزید بر علت بشه که دخترا تو خونه کاری باشن [tafakor]
معمولا میگن دخترای یکی یدونه زیاد اهل ناز کردنند و هزار و یک راه برای جلب رضایت در این زمینه ها با دلبریهاشون پیدا میکنند[nishkhand]
پس شما جزو استثنائات دنیای دخترایید که جای تحسین دارید [tashvigh]
آخه راستش من گاهی که آفتاب نمیدونم از کدوم طرف در میاد و ساغر توی خونه شدیدا حس و فیگور کار کردن رو میگیره ....
نگران زمانی میشم که نکنه تخته گاز میره موتور بسوزونه[khande]
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
"golbarg"
نمیدونم اما وقتی بش فکر میکنم عصبی میشم یا یکی ازم میخواد انجام بدم میخوام خودمو بندارم تو چاه[khande]
آره دقققققققققیقققققققققااااا ااااااا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Almas Parsi
سلام معصومه جان[golrooz]
ممنونم که در تاپیک شرکت کردید..[golrooz]
ما بیصبرانه منتظریم اعترافاتت رو واسه همون کارهایی که به جز ظرف شستن قیافه شما رو این شکلی میکنه بشنویم[nishkhand]
پس با ظرف شستن حس میکنی میونبر راحتی رو انتخاب کردی ؟؟[tafakor]
گاهی استفاده از ماشین ظرفشویی هم حوصله میخواد و برای انجام کار با این وسیله هم قیافه ها میره به سمت اون تصویر[khanderiz]
منتظر اعترافات قشنگ دیگه شما هستم[golrooz]
چشم عزیز
الان یک ترفند راجع به همین سفره پاک کردن میگم. [nishkhand]
من بعد از غذا اگه مهمون نداشته باشیم که مامانم میدونه من از سفره پاک کردن بدم میاد خودش پاک میکنه! [nishkhand]
اگرم مهمون باشه سریع یک دستمال میذارم کنار سفره بعد میرم سراغ کارهای دیگه! تو آشپزخونه و ظرفا و غذا ها و بقیه کارها خودمو مشغول میکنم
بعد که یک نفر دیگه میاد سفره رو پاک کنه...
از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! [khande] از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه! [nishkhand]
بدین ترتیب از زیرش درمیرم!
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم [nishkhand]
پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
دقیقا یادمه
یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم ( کلی کیف کردم که اینقدر تمیز در اومده بود )
خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن [soal]
یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش [nishkhand]
خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه [sootzadan]
این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Almas Parsi
سلام[golrooz]
افرین به شما مگه تک دختر بودن میتونه مزید بر علت بشه که دخترا تو خونه کاری باشن [tafakor]
معمولا میگن دخترای یکی یدونه زیاد اهل ناز کردنند و هزار و یک راه برای جلب رضایت در این زمینه ها با دلبریهاشون پیدا میکنند[nishkhand]
پس شما جزو استثنائات دنیای دخترایید که جای تحسین دارید [tashvigh]
آخه راستش من گاهی که آفتاب نمیدونم از کدوم طرف در میاد و ساغر توی خونه شدیدا حس و فیگور کار کردن رو میگیره ....
نگران زمانی میشم که نکنه تخته گاز میره موتور بسوزونه[khande]
خب منم وقتی همسن ساغر بودم مث اون بودم. اونموقع خونمون خلوت تر بود . مامانم جوون بود و نه کمرش درد میکرد نه پاهاش
الن دیگه شرایط فرق داره. خونمون شلوغ شده . عروس دار شدیم. مهمونیا بزرگتر شده و خودمم میخام جاو عروسا کلاس بزارم باید اشپزی و خونه داریم خوب بشه که اونا نگن خواهرشورمون بلد نیس و بتونم روشون گیر بدم :))!!!!
و متاسفانه مامانم مث قدیم توانشو نداره
پس به جبر زمانه من تو سن 20 سالگی یه اشپز و دختر خونه دار و هنرمند نسبتا خوب شدم
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
"golbarg"
من فقط ازسفره پاک کردن بدمیاد
سلام گلبرگ جان...[golrooz]
ممنونم که در تاپیک شرکت کردید ...[golrooz]
این مورد رو میشه گفت همه دختر ها خوششون نمیاد ...[khanderiz]
و چهره دخترا موقعی دیدنیه که میشنون میتونن از سفره یکبار مصرف استفاده کنند[nishkhand]
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
چشم عزیز
الان یک ترفند راجع به همین سفره پاک کردن میگم. [nishkhand]
من بعد از غذا اگه مهمون نداشته باشیم که مامانم میدونه من از سفره پاک کردن بدم میاد خودش پاک میکنه! [nishkhand]
اگرم مهمون باشه سریع یک دستمال میذارم کنار سفره بعد میرم سراغ کارهای دیگه! تو آشپزخونه و ظرفا و غذا ها و بقیه کارها خودمو مشغول میکنم
بعد که یک نفر دیگه میاد سفره رو پاک کنه...
از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! [khande] از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه! [nishkhand]
بدین ترتیب از زیرش درمیرم!
خوبه خودتون دستمال سفره رو میذارید کنارش ، من کلاً به انتهای جمع کردن که میرسه از آشپز خونه یا اتاق بیرون نمیام تا جمع شه کلاً ، یکیم مثلاً بهم میګه دستمال سفره بدم به خواهر کوچیکم یا هر کی دم دست باشه میګم دستمال رو بذار سر سفره یا بده به فلانی [nishkhand]
اصلاً بالکل خودمو می زنم به اون در [bietena]
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
masoume.a.92
از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه!
بدین ترتیب از زیرش درمیرم!
این روش اصلا هم جوابگو نیست
من پیش اومده رفتم دم در یک ربع بعد اومدم دیدم سفره همچنان همون وسط گزاشته از تو آشپزخونه و مهمونا میگن دست خودتو میبوسه بدو[taajob]
بعنی من نمیدونم مهمونی میریم به من میرسه مهمون میاد همینطور یعنی چی؟؟؟؟؟؟[soal]
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sa.n
بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم [nishkhand]
پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
دقیقا یادمه
یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم ( کلی کیف کردم که اینقدر تمیز در اومده بود )
خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن [soal]
یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش [nishkhand]
خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه [sootzadan]
این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n
سلام
خخخخخخخخخ ، چه قدر واسه یه غیبت سختی کشیدی شما ، من کلاً هر وقت دلم نمی خواست نمی رفتم مدرسه ، رکورد دار بودم [fardemohem] ولی خدا وکیلی درسمم خوب بود ، شاید هفته ای دو روز نمی رفتم [shademan]
درس خون هم نبودم ولی دیګه نمره هام همه خوب بود ، از این بابت هر وقت دلم می خواست تکلیف انجام نمی دادم و مدرسه نمی رفتم ، اهل تقلب هم نبودم باور کنید !!![cheshmak]
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sa.n
بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم [nishkhand]
پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
دقیقا یادمه
یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم
خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن [soal]
یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش [nishkhand]
خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه [sootzadan]
این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n
سلام ساغر خانم[tafakor]
بله ایشون چنین شیطنتی رو کردند و من برای پاره ای توضیحات از طرف مشاور مدرسه احضار شدم ...[entezar]
و بابت کار ایشون کلی هم خجالت کشیدم[khejalat]
ولی همون طور که بچه ها فکر میکنن هزار راه برای دور زدن بابا مامان ها دارن ولی یادشون میره پدر مادرا 1001 راه برای مچ گیریشون دارن[khande]
پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
رضوس
این روش اصلا هم جوابگو نیست
من پیش اومده رفتم دم در یک ربع بعد اومدم دیدم سفره همچنان همون وسط گزاشته از تو آشپزخونه و مهمونا میگن دست خودتو میبوسه بدو[taajob]
بعنی من نمیدونم مهمونی میریم به من میرسه مهمون میاد همینطور یعنی چی؟؟؟؟؟؟[soal]
سلام
در این مواقع سرتون رو با بچه ها ګرم کنید [sootzadan] ، پاشید برید بیرون یواشکی[nishkhand] ، برید یه لیوان آب بخورید و واسه یکی آب بیارید ، طولش بدید خیلی ، مثلاً اګه کسی تو آشپزخونه هست همین طــــــــــــــــــــــــ-ور طول بدید تا بره کنار هیچی نګید که بره کنار بذارید خودش یواش یواش بره کنار بعد شما یواش و خونسرد برید ، و از این قبیل اعمال ولی با بچه ها خودتون رو سرګرم کنید خیلی جواب میده ، در این مورد زیاد تجربه داشتم[nishkhand]