پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)
دقیق یادم نیست کجا و کی بوده، فقط یادمه که یه جمع دانشجویی بود مثل اردو یا بازدید،
یه جایی تو راه اتوبوس نگه داشت و مام پیاده شدیم، احتمالا برا نماز یا نهار و ...، بیرون بغل یه ساختمونی یه تانکر آب بزرگی بود واسه آب خوردن،
رو دیواری که تانکر بغل اون بود در یک زمینه آبی و خط سفید رنگ یه چیزی نوشته شده بود، خطشم نستعلیق بود و جَو اون دیوار کاملا شاعرانه بود (!).
منم شروع کردم به خوندن اون شعری که رو یوار با خط نستعلیق نوشته شده بود: تا نَکَرد و جِداره است و ....................، به «و» که رسیدم دیدم عــــه!! بقیه شعره با قبلش هماهنگ نیست و یه وزن نفس گیری داره (!!!)
شروع کردم از اول اون شعرو خوندم: تا نَکَرد و جِداره است و .............. دوباره همون اتفاق افتاد(!!!) و ادامه اون شعر (که الان دیگه یادم نیست چی بود و نقطه چین گذاشتم) با قسمت قبلیش، وزن و آهنگش یکی نبود (!!!).
خدای من .. (!!!) این دیگه چجور شاعری بوده، نابغه زمان بوده لابد (اینا حرفایی بود که پشت سر نویسنده زدم).
ول کن نبودم باید اون شعرو سَر وزن میاوردم، اینه که عینکمو برداشتم، با پشت دستام چشامو مالیدم، یه چند تا پلک هم زدم (همونکه سهراب میگه چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید، من واقعا حرف سهرابو عملا اینجا درک کردم، عجب چیزی گفته سهراب. حالا من نَشستما فقط با پشت دست چشامو مالیدم، ببین اگه میشستم چی میشد دیگه (!!!!)) و شروع کردم برای سومین بار اون شعرو خوندم و دیدم که نوشته:
تانکِر دو جِداره است و ........... [taajob][taajob] یعنی هرچی ستاره و سیاره و شهابسنگ بود دور سرم چرخیدن (مثل کارتونا)
در واقع در مورد اون تانکر آب نوشته بوده، منم پیش خودم اونقدر ضایعععععععععععععععع شددددددددددمممممممممممممم ولی دیگه به رو خودم نیاوردم، آخه نمیدونید که خیلی شاعرانه نوشته بود [nishkhand]
پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سونای
[nishkhand][nadidan][khejalat][nishkhand]
چشم عزیزم[cheshmak]
داداشم میگه حالا هر وقت ازین طرفا رد میشن میگن این کوچه یه دختره هست مشکل ذهنی داره[khejalat]
آخه خدایی در موقعیتش قرار نگرفتین! شما هم همینطور برخورد میکنین...[khanderiz][golrooz]
نبابا به این شجاعی
با پسر شجاع نسبتی داری؟[nishkhand]
پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)
زمانی که بچه بودم، یه شب اتفاقی رفتم مسجد. همون شب کسی نبود که اقامه بگه برای همین منو فرستادن جلو که اقامه رو بگم.
تا قبل از اینکه پیش نماز بره برای قنوت خوب اقامه گفتم، اما زمانی که رفت قنوت، من اشتباهی گفتم رکوع، جالب اینجا بود که همه رفتن رکوع بعد که متوجه شدن اشتباه کردن، برگشتن و رفتن برای قنوت.منم دیدم اوضاع خرابهhttp://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/2.gif، همونجا میکروفون رو گذاشتم زمین و فرار کردم http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/9.gif
پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)
شب یلدا همه جمع شده بودیم خونه پدربزرگم بعدش گفتیم برا یادگاری یه عکس دسته جمعی بگیریم واسه همین همه رفتیم رو تختی که تو حیاتشون بود.حدود 30 نفر نشستیم رو تخت تختم خیلی محترمانه شکست و......
پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)
پارسال بود دوستم دفترچه خاطراتش رو آورده بود مدرسه و به هیچ کس نشون نمی داد با کلی اصرار التماس بالاخره راضی شد نشونم بده شروع کردم خوندن ولی گفت صفحه 12 رو نخون من هم بد جنس شدم و اون صفحه رو جوری تا زدم که معلوم باشه دفتره لنکه دفتر خودم بود آخه از یه جا خریده بودیم
من هم دفتر رو گذاشتم رو میزم
زنگ که خورد ادبیات داشتیم معلم صدام زد قرار بود سجع بخونم من هم اشتباهی دفتر چه خاطرات این بنده خودا رو برداشتم از قرار معلوم همون صفحه ای که تا زدم بازشد من هم باذق و شوق شروع کردم به خوندن من اصلا نمی دونستم که اون دفتر دوستم فکر می کردم مال خودمه البته اگر اون موقع هول نمی شدم متوجه تفاوت دست خط خودم و دوستم می شدم اما قبلش معلممون به خاطر نمره درخشانم سرزنشم کرد و کلی دعوام کرد من هم حول شده بودم
شروع کردم به خوندن :
دیگه به خواهر کوچیک ترم داره حسودیم میشه ! آخه چرا خدایا مامان اون رو نوازش می کنه من رو نمی کنه ! چرا بابا برای اون 2 تا آب نبات چوبی می خره برای من یکی . مامان همیشه بااون مهربونه و هر کاری که میگه رو انجام میده اما حتی توی تمرینای جذر به من کمک هم نمی کنه
تازه فهمیده بودم داستان از چه قراره صورتم سرخ شده بود داشتم از خجالت می مردم
همه بچه های کلاس داشتن می خندیدن
معلممون گفت : ساغر خانوم این بود اون سجعی که قرار بود از آرایه ی تشخیص و تشبیح و تلخیص ازش استفاده کنی تو که شعر نویسیت خوب بود چی شد و..
خلاصه بیچاره دوستم گریه ش گرفته بود این معلم ادبیاتمون هم که 2 نمره از هر دومون کم کرد و من آخر سال شدم 18به جای 20
اما هر موقع یادش می افتم خندم می گیره
پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)
توی دوره ی دبیرستان یه دبیر داشتیم خیلی ادیت میکرد و گیر سه پیچ ببود به همه اگه کسی پشت سرش وارد کلاس میشد ابدا اون روز توی کلاس راهش نمیداد و به علاوه جلسه بعدی هم باید جریمه تحویل دبیره میداد چشتون روز بد نبینه ما یه روز از بدشانسی بعد از دبیر رفتیم سرکلاس اون تا ما رو دم در کلاس دید گفت بیرون ما هم که میدونستیم این بشر وقتی سوار خر شیطون بشه پایین بیا نیست حرفی نزدیم و رفتیم بیرون کلاس ولی از اونجایی که دبیرمون خر شیطون رو سوار شده بود و شیطون بیچاره بیکار شده بود و دید ما از کلاس پرت شدیم بیرون و عین خودش بیکاریم یه دفعه ای اومد سراغ ما و یه فکر شیطونی کوچولو با دیدن گلدونای توی حیاط مدرسه به سرمون زد.در کلاس اون روز بسته بود ما هم گلدونا رو برداشتیم و یکی یکی جلوی در کلاس صف دادیم زنگ تموم شد و از قضا دبیر طبق معمول اول همه از کلاس اومد بیرون و چون جلوی پاشو ندید پاش گیر کرد به گلدونا و افتاد و حالش گرفته شد ما هم ککمون نگزید..بعد از اون کار دیگه هر وقت کسی بعد از دبیر میومد سرکلاس بدون چون و چرا میذاشت بچه ها بیان توی کلاس[nishkhand]
پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)
وقتی 9 سالم بودیبار تو قم سیل اومد جوری که مرز پیاده رو با خیابون معلوم نبود. از این باغچه هایی که توش درخت میکارن لبه خیابون ، حتی آب سطح اونم پوشونده بود منم از مدرسه برمیگشتم دیدم کل راهو سیل گرفته برگشت سخته گفتم سوار اتوبوس بشم تا زودتربرسم چشمتون روز بدنبینه چون آب سطح باغچه ها رو پوشونده بود اومدم برم سمت خیابون که تا خرخره رفتم زیر آب همون لحظه اتوبوس اومد منم مثل موش آب کشیده درحالی همه چپ چپ بهم نگاه میکردن رسیدم خونه!!![nishkhand]
- - - به روز رسانی شده - - -
وقتی 9 سالم بودیبار تو قم سیل اومد جوری که مرز پیاده رو با خیابون معلوم نبود. از این باغچه هایی که توش درخت میکارن لبه خیابون ، حتی آب سطح اونم پوشونده بود منم از مدرسه برمیگشتم دیدم کل راهو سیل گرفته برگشت سخته گفتم سوار اتوبوس بشم تا زودتربرسم چشمتون روز بدنبینه چون آب سطح باغچه ها رو پوشونده بود اومدم برم سمت خیابون که تا خرخره رفتم زیر آب همون لحظه اتوبوس اومد منم مثل موش آب کشیده درحالی همه چپ چپ بهم نگاه میکردن رسیدم خونه!!![nishkhand]
پاسخ : قشنگ ترین و بانمک ترین خاطرتون رو تعریف کنید :)
یه خاطره از طرف دختر عمه م میگم : یبار داشت میرفت دانشگاه تو یه روز سرد زمستونی در حالی که خیابانها به خطر برف روز قبل یخ زده بود بنده خدا رسید به چهار راه خیابون یه دفعه پاش سر خورد محکم خورد زمین حالا فکر کنین آدمایی که تو چراغ قرمز ایستاده بودن با چه حالتی از ماشین پیاده شدن و غش غش بهش میخندیدن مسافرهای اتوبوس و کاسبا و ....... . تا یه هفته هم یادشون نرفته بود چون سری بعد که سوار اتوبوس شد خانم بغل دستیش بهش گفت eeeeeeee ........ تو همونی هستی که خوردی زمین؟؟؟؟؟ دختر تو چیزیت نشد؟؟؟؟؟؟[khande]
- - - به روز رسانی شده - - -
یه خاطره از طرف دختر عمه م میگم : یبار داشت میرفت دانشگاه تو یه روز سرد زمستونی در حالی که خیابانها به خطر برف روز قبل یخ زده بود بنده خدا رسید به چهار راه خیابون یه دفعه پاش سر خورد محکم خورد زمین حالا فکر کنین آدمایی که تو چراغ قرمز ایستاده بودن با چه حالتی از ماشین پیاده شدن و غش غش بهش میخندیدن مسافرهای اتوبوس و کاسبا و ....... . تا یه هفته هم یادشون نرفته بود چون سری بعد که سوار اتوبوس شد خانم بغل دستیش بهش گفت eeeeeeee ........ تو همونی هستی که خوردی زمین؟؟؟؟؟ دختر تو چیزیت نشد؟؟؟؟؟؟[khande]