پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- لحظه ی دیدار
لحظه ی دیدار نزدیک است.
باز من دیوانه ام٬ مستم.
باز می لرزد٬ دلم٬ دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونه ام را٬ تیغ!
های نپریشی صفای زلفکم را٬ دست!
و آبرویم را نریزی، دل!
- ای نخورده مست -
لحظه ی دیدار نزدیک ست.
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- کاوه یا اسکندر؟
موجها خوابیده اند، آرام و رام،
طبل توفان از نوا افتاده است.
چشمه های شعله ور خشکیده اند،
آبها از آسیا افتاده است.
در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش.
دردمندان بی خروش و بی فغان.
خشمناکان بی فغان و بی خروش.
آه ها در سینه ها گم کرده راه،
مرغکان سرشان به زیر بالها.
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هرچه غوغا بود و قیل و قالها.
آبها از آسیا افتاده است،
دارها برچیده، خونها شسته اند.
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکبنهای پلیدی رسته اند.
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست.
یا نهان سیلی زنان، یا آشکار
کاسه ی پست گدایی ها شده ست.
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان.
وآنچه بود، آش دهن سوزی نبود.
این شب است، آری، شبی بس هولناک؛
لیک پشت تپه هم روزی نبود.
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
وآنچه کفتارست و گرگ و روبه ست.
گاه می گویم فغانی برکشم،
باز می بینم صدایم کوته ست.
باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده با چشمان تر.
ناله اش گم گشته در فریادها،
گویدم گویی که: « من لالم، تو کر»
آخر انگشتی کند چون خامه ای،
دست دیگر را بسان نامه ای.
گویدم « بنویس و راحت شو-» برمز،
«- تو عجب دیوانه و خود کامه ای»
من سری بالا زنم، چون ماکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب.
مادرم جنباند از افسوس سر،
هرچه از آن گوید، این بیند جواب.
گوید « آخر...پیر هاتان نیز ...هم...»
گویمش « اما جوانان مانده اند.»
گویدم « اینها دروغند و فریب.»
گویم « آنها بس به گوشم خوانده اند.»
گوید « اما خواهرت، طفلت، زنت...؟»
من نهم دندان غفلت بر جگر.
چشم هم اینجا دم از کوری زند،
گوش کز حرف نخستین بود کر.
گاه رفتن گویدم - نومیدوار
وآخرین حرفش - که « این جهل ست و لج،
قلعه ها شد فتح؛ سقف آمد فرود...»
وآخرین حرفم ستون است و فرج.
می شود چشمش پر از اشک و به خویش
میدهد امید دیدار مرا.
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا.
آبها از آسیا افتاده؛ لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن.
میهمان باده و افیون بنگ
از عطای دشمنان و دوستان.
آبها از آسیا افتاده؛ لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی.
وآنچه گویی گویدم هر شب زنم:
« باز هم مست و تهی دست آمدی؟»
آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد.
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحل های دیگر گام زد.
در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین، ما ناشریفان مانده ایم.
آبها از آسیا افتاده؛ لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم.
هرکه آمد بار خود را بست و رفت.
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب.
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز می گویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود.
کاوه ای پیدا نخواهد شد، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- آواز کرک
- « بده… بدبد … چه ایمانی؟...»
- « کرک جان! خوب می خوانی.
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد،
چو بوی بالهای سوخته ت پرواز خواهم داد.
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش.
بخوان آواز تلخت را، ولکن دل به غم مسپار.
کرک جان! بنده ی دم باش...»
- « بده…بد بد... ره هر پیک و پیغام و خبر بسته ست.
نه تنها بال و پر، بال نظر بسته ست.
قفس تنگ ست و در بسته ست...»
-« کرک جان! راست گفتی، خوب خواندی، ناز آوازت،
من این آواز تلخت را
-« بده … بد بد … دروغین بود هم لبخند و هم سوگند.
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنه ی پیوند...»
- « من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد.
به شهر آواز خواهم داد...»
- «...بده … بدبد … چه پیوندی؟ چه پیمانی؟...»
- « کرک جان! خوب می خوانی
خوشا با خود نشستن، نرم نرمک اشکی افشاندن،
زدن پیمانهای - دور از گرانان- هر شبی کنج شبستانی.»
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- خوشا
صدم غم هست، اما همدمی نیست
وگر یک همدمم باشد، غمی نیست
هزاران رازم اندر سینه پژمرد
دریغا و دریغا ، محرمی نیست
خمارآلودم، اما ساغری نه،
سراپا ریشم، اما مرهمی نیست
گنه ناکرده بادافره کشیدن
خدا داند که این درد کمی نیست
سیه چالی نصیبم شد چو بیژن
چه گویم، با که گویم، رستمی نیست
بمیر ای خشک لب در تشنه کامی
که این ابر سترون را نمی نیست
نصیحت ناپذیر و حرف نشنو
دلی دارم؛ که بی محنت دمی نیست
خوشا بی دردی و شوریده رنگی
که گویا خوشتر از آن عالمی نیست
کم ست «امید» اگر صد بار گویم
صدم غم هست، اما همدمی نیست
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- چاره
شادی نماند و شور نماند و هوس نماند
سهل است این سخن، که مجال نفس نماند
فریاد از آن کنند که فریادرس رسد
فریاد را چه سود، چو فریادرس نماند؟
کوکو، کجاست؟ قمری مست سرود خوان؟
جز مشتی استخوان و پر اندر قفس نماند
امید در به در شد و از کاروان شوق
جز ناله ای ضعیف ز مسکین جرس نماند
توفانی از غبار بماند و سوار رفت
بس برگ و بار بیهده ماند و فرس نماند
سودند سر به خاک مذّلت کسان چو باد
در برجهای قلعه ی تدبیر کس نماند
کارون و زنده رود پر از خون دل شدند
اترک شکست عهد و وفای ارس نماند!
تنها نه «خصم» رهزن ما شد، که «دوست» هم
چندان که پیش رفتش، از او باز پس نماند
رفتند و رفت هر چه فریب و دروغ بود
تا مرگ - این حقیقت بی رحم- بس نماند
تابنده باد مشعل می، کاندرین ظلام
موسی بشد؛ به وادی ایمن قبس نماند
برخیز امید و چاره ی غمها ز باده خواه
ور نیست، پس چه چاره کنی؟ چاره پس نماند
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- غم عشق
نه شگفت اگر بگویی که مرا نمی شناسی
بلی ای بلا تو شاهی و گدا نمی شناسی
نه همین وفای ما را، که محبت و وفا را
به خدا نمی شناسی، به خدا نمی شناسی
دل من شکستی آخر به نگاه خشمباری
به خدا تو قدر دل را و مرا نمی شناسی
گهری گرانبها را چو خَزَف فکندی از کف
چه کنم تو را که طفلی و بها نمی شناسی
به نگه شناختم من، که تو بی وفا حبیبی
تو صفای مهربانان ز صدا نمی شناسی
غم عشق و دردمندی ز نگاه بی زبانم
به سزا شناس جانا، به سزا نمی شناسی
نکنم سفر به شهری که در او صفا نباشد
تو ولی سفر پرستی و صفا نمی شناسی
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- صبوحی
- « در این شبگیر،
كدامین جام و پیغام صبوحی مستتان كرده ست، ای مرغان
كه چونین بر برهنه شاخه های این درخت برده خوابش دور
غریب افتاده از اقران بستانش، در این بیغوله ی مهجور،
قرار از دست داده، شاد می شنگید و می خوانید؟
خوشا، دیگر خوشا حال شما، اما
سپهر پیر بد عهد ست و بی مهر است، می دانید؟»
- « كدامین جام و پیغام؟ اوه
بهار، آنجا نگه كن، با همین آفاق تنگ خانه ی تو باز هم آن كوه ها پیداست.
شنل برفینه شان دستار گردن گشته، جنبد، جنبش بدرود.
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه های تیره و سردش،
بهار آنجاست، ها، آنک طلایه ی روشنش، چون شعله ای در دود.
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهای ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود.
هزاران كاروان از خوبتر پیغام و شیرین تر خبرپویان و گوش آشنا جویان.
تو چه شنفتی به جز بانگ خروس و خر
در این دهكور دور افتاده از معبر؟»
- « چنین غمگین و هایاهای
كدامین سوگ می گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک.»
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- آتش پارینه ی من
چون سبویی ست پر از خون، دل بی کینه ی من
این که قندیل غم آویخته در سینه ی من
ندهد طفل مرا شادی و غم راحت و رنج
پر تفاوت نکند شنبه و آدینه ی من
زندگی نامدم این مغلطه ی مرگ و دم، آه!
آب از جوی سرابم دهد آیینه ی من
کهکشانها همه با آتش و خون فرش شود
سر کشد یک دم اگر دود دل از سینه ی من
پر شد از قهقه دیوانگیش چاه شغاد
شکر کاووس شه این است ز تهمینه ی من
با می ناب مغان، در خم خیام، امید!
خیز و جمشید شو از جام سفالینه ی من
شعر قرآن و اوستا ست کزین سان دم نزع
خانه روشن کند از سوز من و سینه ی من
سال دیگر که جهان تیره شد از مسخ فرنگ
یاد کن ز آتش روشنگر پارینه ی من
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- دریچه ها
ما چون دو دريچه، روبه روی هم،
آگاه زهر بگو مگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هر روز قرار روز آينده.
عمر آينه بهشت، اما…آه
بيش از شب و روز تير و دی كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست،
زيرا يكی از دريچه ها بسته ست.
نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد،
نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد.
پاسخ : مجموعه اشعار مهدی اخوان ثالث
- روشنی
ای شده چون سنگ سیاهی صبور،
پیش دروغ همه لبخندها!
- بسته چو تاریکی جاوید گور
خانه به روی همه سوگندها!-
من ز تو باور نکنم، این تویی؟
دوش چه دیدی، چه شنیدی، به خواب؟
بر تو، دلا! فرخ و فرخنده باد
دولت این لرزش و این اضطراب.
زنده تر از این تپش گرم تو
عشق ندیده ست و نبیند دگر.
پاک تر از آه تو پروانه ای
بر گل یادی ننشیند دگر.