شب قبل از شهادتش خواب ديد كه داماد شده است
شب قبل از شهادتش خواب ديد كه داماد شده است
خبرگزاري فارس: شهيد «حسين مهرآوران» شب قبل از شهادتش خواب ديد كه داماد شده است وقتي خوابش را براي دوستانش تعريف كرد، يكي با خنده گفت «تعبيرش اين است كه شهيد ميشوي».
http://media.farsnews.com/
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، خانهاي كوچك در محله هفتچنار تهران، محل زندگي خانواده شهيد «حسين مهرآوران» است كه اكنون از اعضاي خانواده وي، پدر و مادر شهيد ماندهاند و خانهاي پر از عطر و بوي او.
دانشجوي فوق ديپلم رشته برق، فقط 2 ترم به پايان درسش مانده بود كه جنگ شروع شد؛ هر چه خانواده تلاش كرد تا به بهانه ادامه خدمت در آموزش و پرورش او را از رفتن به جبهه منصرف كند، راضي نشد.
مادرش ميگويد: حسين ميگفت «تا به جبهه نروم خيالم راحت نميشود» خيلي حواسش به خانواده و خواهرها و برادرها بود؛ نماز اول وقتش هيچ وقت ترك نشد؛ قبل از اين كه كارش در آموزش و پرورش درست شود در حسينيه محله، قرآن درس ميداد.
برادر بزرگش كه در سپاه بود، بساط سفر را فراهم كرد و حسين نفر آخر ليست اعزاميها شد؛ نفر چهاردهم.
برادر حسين ميگويد: اول فروردين 61 مصادف با عمليات فتحالمبين، حسين با تعدادي از دوستان و همكارانش به جنوب رفت؛ با هم قرار گذاشتند كه بعد از تمام شدن تعطيلات عيد كه از جبهه بر گشتند، 10 روز به پابوسي امام رضا (ع) بروند اما در آخرين روز مأموريت يعني 14 فروردين از آن گروه 14 نفره، گلوله تانك تنها سفير رهايي حسين شد و او بالاخره پرواز كرد.
3 ماه قبل از اعزام حسين، خواهرش خواب ديد كه شهيدي را به خانهشان آوردهاند و پدر و مادرش را ديد كه صاحب عزا هستند.
برادر حسين ادامه ميدهد: در ستاد شهداي انديمشك درِ تابوت حسين با شهيد اكبر عرفاني كه رزمنده اعزامي از مشهد بود، جابجا شد و حسين به مشهد رفت؛ از زماني كه پيكر حسين به بيمارستان امام رضا (ع) مشهد رسيد تا زماني كه او را به خانه برگردانديم، دقيقاً 10 روز طول كشيد؛ حسين به زيارتش هم رسيده بود.
به آسمان رفت و به خدا پیوست
مردان بزرگ، زینت بخش تاریخ اند؛ آنان که در انگاره خویش، بودن را دلیل زندگانی و عشق به آرمان های انسانی را دلیلی بر بقای آن می دانند. بار دیگر شهادت به روی مردان خدا لبخند زد و تنی چند از آنان را به جایگاه نظر به وجه اللّه بالا برد و دلدادگان حریم عشق، با تمام وجود احساس کردند که درگاه شهادت به رویشان بسته نیست و گاه و بی گاه نخبه ای را انتخاب می کنند تا رشته کمالِ بین ملک و ملکوت متصل باقی بماند. این بار بر سر لوحه نام غیورمردان همیشه جاوید، نام شهیدی می درخشد که نبوغ و اراده خدادادی، از وی مردی پرهیزکار، متعهد، متفکر، نوآور و شجاع ساخته بود. آری، سخن از ستاری است که مِهر خدایی داشت و سند ارادت و عشق او، با مُهری خونین تأیید شد و در ردیف پرونده های دیگر راست قامتان جاودانه تاریخ قرار گرفت.
http://img.tebyan.net/big/1388/02/23...2721954175.jpg
سرلشکر شهید منصور ستاری، در تاریخ 29 اردیبهشت ماه سال 1327، در روستای ولی آباد ورامین در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. او در حالی که فقط نه سال بیشتر نداشت، از نعمت پدر محروم شد، ولی همواره از او به عنوان تکیه گاه و حامی یتیمان و بی سرپرستان یاد می کرد و این یادبود، موجب جریان داشتن خون پدر فاضل و شاعر بلند طبعش، مرحوم حاج حسن ستاری در رگ های این مرد بزرگ بود.
مدیر امنیتی
از آنجا که فروش نفت برای کشور بسیار ضروری و منبع تأمین اعتبار ارزی و ریالی برای امور جاری و نیز نیازمندی های جنگ تحمیلی بود، دشمن بعثی و حامیان او از جمله آمریکا، به شدت سعی داشتند تا با انهدام کشتی های تجاری و نفت کش ها در روند تجارت بین المللی ایران اخلال کنند. شهید ستاری با آگاهی از هدف های خصمانه و تخریبی دشمن، به ایجاد شبکه های به هم تنیده پدافندی و گشت همیشگی هواپیماها مصمم شد. او با اسکورت کامل و دفاع مستمر و جانانه نیروی هوایی از این منابع حیاتی، جهان استکبار و دشمن ددمنش را به تعجب واداشت. در طول جنگ تحمیلی، حفاظت از این منابع اقتصادی، از اقدامات و جانفشانی های عقابان تیزپرواز و کارکنان پدافندی نیروی هوایی، با فرماندهی و مدیریت این شهید بزرگوار بود.
فرمانده وارسته
روحیه دستگیری از محرومان و درماندگان، از صفات بارز شهید ستاری بود. یکی از دوستان ایشان در این باره می گوید: «بعضی ها را با اینکه در زندگی نیز همدم و رفیقشان بوده ای، فقط بعد از مرگ می توان شناخت. شهید ستاری اهل تظاهر نبود، ادعای عدم تعلق نداشت، از زهد دم نمی زد و شعار سیر و سلوک نمی داد. او را که می دیدی، باور نمی کردی فرمانده ای است وارسته و از دنیا گسسته. دست و دلش باز بود، ولی نه برای خودش. بخشنده بود و کریم، اما نه برای خانواده اش. امکانات خوبی در اختیار داشت، اما نه برای رفاه زندگی شخصی. زاهد بود، نه در گفتار. یک بسیجی تمام عیار بود، ولی نه فقط در ظاهر».
مرد خدا
یکی از دوستان شهید ستاری درباره ایشان چنین می گوید: «شهید ستاری، دل سوز انقلاب بود و دردمند مردم. سیمایش همیشه پر از لبخند بود و امید و روحش سرشار از اتکال به خدا و دلگرم به وجود رهبر. وقتی بچه ها به چهره اش نگاه می کردند، خستگی از تنشان می رفت و مشکلات را فراموش می کردند. با اینکه او خود از همه خسته تر بود و باری عظیم بر دوش داشت. این جمله ورد زبانش را هرگز فراموش نمی کنم که می گفت: با توکل بر خدا کار را شروع کنید، من هم کمک می کنم.
پرسنل کم درآمد نیروی هوایی به خوبی به یاد دارند که مردی ناشناس با صورتی پوشیده، در نیمه های شب با کیسه های آذوقه به درب خانه های آنان می رفت و با تکان دادن دست از محل دور می شد».
به آسمان رفتن، به خدا پیوستن است
http://img.tebyan.net/big/1388/02/24...8193231213.jpg
برای اهل صورت، به آسمان رفتن، ارضای حس کنجکاوی و خواسته های طبیعی است و تعریفی جز لذت، ماجراجویی و احیانا کسب تجربه ندارد. اما اهل معنا، پرواز را فاصله گرفتن از خاک و گرایش به افلاک تعریف می کنند. برای آنان به آسمان رفتن «از زمین کندن» است و در قاموس این قبیله هر «پا» فاصله گرفتن از زمین، یک عمر نزدیک شدن به خداست. صعود اهل معنا فرود ندارد. برای آنها، پروازهای متعدد، تمرین پریدن نهایی است. آن قدر می پرند تا در روز واقعه، تا بی نهایت اوج بگیرند؛ اوج در ناکجا. شهید ستاری نیز در گفته هایش نقل کرده است که: «در آسمان، نگرش انسان نسبت به کائنات طور دیگری است. انسان در پرواز می تواند با خدایش به گونه ای دیگر خلوت کند. انسان در آسمان، زمین را جور دیگری می بیند».
مردی سخت کوش
تیمسار ستاری، فردی پرکار بود. او تقریبا در تمام ساعات شبانه روز، به دنبال کارهای نظامی پایگاه هوایی و رسیدگی به مسائل و مشکلات پرسنل و همچنین تنظیم برنامه های آینده کاری بود و هیچ فرصتی برای استراحت یا اشتغال به کار شخصی نداشت. یکی از پرسنل تحت امر ایشان چنین می گوید: «از یاد نمی برم وقتی برای وضو و نماز، آری فقط برای وضو و نماز پای از کفش بیرون می کشید، پاهایش پر از زخم و پینه بود و به خاطر راه رفتن های ممتد و برپا ایستادن های طولانی، لابه لای انگشتان پایش پنبه می گذاشت تا تماس زخم ها و اصطحکاک آنها با هم، مانع حرکت و تلاش او نشود».
عروج ملکوتی
خلبان ستاری، در نیمه دی ماه سال 1373، به همراه چند تن از مسئولان نیروی هوایی، در مسیر برگشت از کیش به تهران، در راه، تصمیم به شرکت در مراسم فارغ التحصیلی گروهی از دانشجویان دوره خلبانی در پایگاه هوایی شهید بابایی اصفهان گرفتند. ایشان پس از اقامت دو ساعته در اصفهان، در راه بازگشت، دچار سانحه هوایی شدند و هواپیمایشان سقوط کرد. در این حادثه، شش تن از سرداران نیروی هوایی ارتش، به همراه تیمسار ستاری و شش تن از خدمه پروازی به درجه رفیع شهادت رسیدند. در واقع شهید ستاری با بال پرید و بی بال رسید. به نیلگون رفت و گلگون رسید. مقصد او اعلی علیین بود تا اسفل السافلین را به اهلش رها کند. فرودگاه او فردوس برین بود تا دامن به این دیر خراب آباد نیالاید. ولی حیف که خیلی زود برکت وجودش از میان ما رخت بربست و فیض وجودش از ما دریغ شد.
منبع :
حیات
تنظیم برای تبیان :
بخش هنر مردان خدا - سیفی
سردار سپاه اسلام شهید حاج حسین خرازی
به سال 1336 ه.ش. در یکی از محلههای مستضعفنشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوی کلم، در خانوادهای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند.
از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.
از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچهها بودند. علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سید – میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذانگو و مکبر مسجد شد.
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
حسین در زمان فراگیری دانش کلاسیک، لحظهای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعه جزوهها و کتب اسلامی نشان داد.
در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. طولی نکشید که او را به همراه عدهای دیگر بالاجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند. حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام میخواند. وقتی دوستانش علت را سئوال کردند در جواب گفت: «این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند.»
در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانهها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
شهید حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظهای آرام نداشت. به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت، مسؤولیتهایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، مإموریتی به آن خطه داشت.
دشمن که هر روز در فکر ایجاد توطئهای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج (همراه با شهید علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قوی ترین گردان آن زمان محسوب میشد، وارد عمل گردید و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد.
شهید و دفاع مقدس
شهید خرازی با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود، پس از یکسال خدمت صادقانه در کردستان راهی خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوین تشکیل شده بود (و بعداً در میان رزمندگان اسلام، به «خط شیر» معروف شد) منصوب گشت.
خطی که نه ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانهای را انجام داد و دلاورانی قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان از نظر تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند، اما اخلاص و روح ایمان بچههای رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختیها و مشکلات بر آنها نشد بلکه هر لحظه آماده شرکت در عملیات و جانفشانی بودند.
در عملیات شکست حصر آبادان، فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را که عراقی ها با نصب آن دو پل بر روی رود کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد.
شهید خرازی در آزاد سازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه های رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عملیات پیروزمندانه طریق القدس بود که تیپ امام حسین (ع) رسمیت یافت.
در عملیات فتح المبین دشمن را در جاده عین خوش با همان تدبیر فرماندهی اش حدود 15 کیلومتر دور زد و یگان او در عملیات بیت المقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسید و در آزاد سازی خرمشهر نیز سهم بسزایی داشت.
از آن پس در عملیات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشکر، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.
در عملیات خیبر که توام با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگافزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقبنشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد.
از بیمارستان یزد – همانجایی که بستری بود – به منزل تلفن کرد و به پدرش گفت: من مجروح شدهام و دستم خراش جزئی برداشته، لازم نیست زحمت بکشید و به یزد بیایید، چون مسئله چندان مهمی نیست. همین روزها که مرخص شدم خودم به دیدارتان میآیم.
در عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگانهای عمل کننده، لشکر گارد جمهوری عراق را به تسلیم واداشت و پیروزیهای چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیدهترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.
در عملیات کربلای 5 در جلسهای با حضور فرماندهان گردانهاو یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکی از آن عملیات های عاشقانه است و از حسابهای عادی خارج است.
لشکر او در این عملیات توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم – از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت – شکست سختی به عراقیها وارد آورد. عبور از این نهر بدان جهت برای رزمند گان مهم بود که علاوه بر تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم قرار داشتند.
هدایت نیروهای خط شکن در میان آتش و بیاعتنایی او به ترکشها و تیرهای مستقیم دشمن و ایثار و از خودگذشتگی او، راه را برای پیشروی هموار کرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهی در آن صبح فتح و پیروزی، حاج حسین با خضوع و خشوع به نماز ایستاد.
خصوصیات برجسته شهید
شهید خرازی با قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت میکرد.
روزهای عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینهزنی و عزاداری میپرداخت و مقید بود که شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخواند.
او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کمنظیری داشت. با همه مشکلات و سختیها، در طول سالیان جنگ و جهاد از خود ضعفی نشان نداد. قاطعیت و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود.
حساسیت فوقالعادهای نسبت به مصرف بیتالمال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش میکرد و میگفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه میکنند و به جبهه میفرستند بیهوده هدر ندهید، آنچه میگفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل مینشست.
حاج حسین معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و از اهتمام به آموزش نظامی برادران و تربیت کادرهای کارآمد غافل نبود.
نیمههای شب اغلب از آسایشگاهها و محلهای استقرار نیروی لشکر سرکشی نموده و حتی نحوه خوابیدن آنها را کنترل میکرد. گاه، اگر پتوی کسی کنار رفته بود با آرامش تمام آن را بر روی او میکشید.
او به وضع تدارکات رزمندگان به صورت جدی رسیدگی میکرد.
شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمیشد.
او معتقد بود: هرچه میکشین و هرچه که به سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
دقت فوقالعادهای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان میآورد که: سهلانگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.
دائماً به فرماندهان ردههای تابعه سفارش میکرد که در امور مذهبی برادران دقت کنند.
همیشه لباس بسیجی بر تن داشت و در مقابل بسیجیها، خاکی و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگی و بیپیرایگی از ویژگیهای او بود.
در توصیف شهید چنین گفتهاند:
حجتالاسلام والمسلمین محمدی عراقی:
درود بر او که صادقانه در میدان خونبار جهاد فی سبیلالله قدم نهاد و سرافراز و پرافتخار در خیل اولیای خاص الهی راه کمال پیمود و با عزت و افتخار به سوی ملکوت اعلی و سراپرده قرب الی الله عروج نمود. «طوبی لَهُم و حُسنُ مَآب.»
آری، شهید خرازی قبل از شهادت نیز شهید زنده بود. او با چهره محبوبش و سیمای نورانیش حکایت از جهشی جدید و تقربی نوین برفراز قلل بلند عزت و کرامت به مقام عندالرب شتافت.
مهندس میرحسین موسوی:
خرازیها رفتند تا هنر راست قامت بودن و فن نمایش زیستن و درس زیبا مردن را به ما بیاموزند.
هنر خرازیها فتح خرمشهر و بستان نیست؛ شهادت، هنر مردان خداست؛ مرگی هنرمندانه و حیاتی جاودانه.
سردار فرماندهی کل سپاه :
ما برادر عزیزی را از دست دادهایم و چه مشکل است دنیا را تحمل کردن بعد از رفتن این عزیزان، خدایا! حسین خرازی ما را در آخرت نزد صدیقین قرار بده و یاد او را به دل ما پایدار ساز.
نحوه شهادت
او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوقالعادهاش هیچگاه احساس کمبود نمیکرد و برای تأمین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی مینمود.
در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمیشد به پشت جبهه انتقال یابد.
در عملیات کربلای 5 ، زمانی مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پییگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید. سردار دلا وری که همواره در عملیات ها پیشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسایی می رفت.
در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود.
او یار حسین زمان، عاشق جبهه و جبههای ها بود و وقتی به خط مقدم میرسید گویی جان دوبارهای مییافت؛ شاد میشد و چهرهاش آثار این نشاط را نمایان میساخت.
شهید خرازی پرورش یافته مکتب حسین(ع) و الگوی وفاداری به اصول و ایستادگی بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شیفتهاش آنچنان از زلال مکتب حیاتبخش اسلام و زمزمه خلوص، سیراب شده بود که کمترین شائبه سیاستبازی و جاهطلبی به دورترین زاویه ذهنش راه نمییافت.
این شهید سرافراز اسلام با علو طبع و همت والایی که داشت هلال روشن مهتاب قلبش، هرگز به خسوف نگرایید و شکوفههای سفید نهال وجودش را آفت نفس، تیره نگردانید. در لباس سبز سپاه و میقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف کرد و در منای شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرین تسلیم نمود.
رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد ایشان میفرمایند:
او (حسین خرازی) سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیرهای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانهروزی برای خدا و نبرد بیامان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست.
درود بر او و بر همه همسنگرانش که خود نامش حسین بود و لشکرش نیز همنام مولایش امام حسین(ع).
متن کامل اولین وصیت نامه حاج حسین خرازی:
بسم الله الرحمن الرحیم
من عبدالعاصی حسین خرازی، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد ان علیا و اولاده المعصومین حجج الله.
گواهی می دهم که ائمه معصومین گفتارشان بر ما حجت و امتثال امر و اطاعتشان واجب ، محبتشان به حکم حق لازم و پیروی آنها موجب نجات و مخالفتشان موجب عذاب و آنها امامان و شفعیان روز جزا هستند.
انا الله و انا الیه راجعون. این جانب خود را لایق وصیت نمیدانم ولی بنابراین که وصیت بعد از رفتن هرکس راهنمای راه او و بیانگر هدف اوست من هم بر حکم وظیفه چند کلمه می نویسم.
شخصی هستم معتقد به انقلاب اسلامی ایران و رهبری و ولایت حضرت امام خمینی روحی له الفداه ، در عصر غیبت امام زمان (عج). از مردم می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند. راه شهدای ما راه حق است، اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامه دهنده راه آنها باشیم. آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما می آموختند.
از خانواده شهدا اسرا، مفقودین میخواهم که صبر پیشه کنند چرا که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم و انشاءالله انتقام این مظلومین را با مظلوم کربلا یکجا خواهیم گرفت.
از خانواده معلولین و مجروحین می خواهم که با این عزیزان که برای اسلام رفتند و چنین شدند با صبر و حوصله و خوش اخلاقی برخورد کنند چرا که این عزیزان به خاطر بیماری و اینکه اکنون دستشان از انجام وظایفشان کوتاه شد احتیاج به مراقبت ومحبت بیشتری دارند. انشاءالله خداوند به شما اجر و صبر عنایت فرماید. دیگر اینکه فرزندان شهدا را فراموش نکنید آنها پدرانشان را به خاطر اسلام از دست دادهاند. در اسلام در مورد یتیمان سفارش زیادی شده است به خصوص یتیمی که فرزند شهید باشد ناگفته نماند که درست است که در مقابل هرکدام از اینها به شما اجری داده می شود ولی فراموش نکنیم که اینها همه به عنوان یک وظیفه است برای ما که مسلمانیم.
از تمام اقشار ملت، اعم از کسبه، اطبا مهندسین، علما و سپاهیان به عنوان یک فرد از اجتماع که حق بر گردنش هست تشکر میکنم و عرض میدارم که هرکدام از شما ممکن است در کار خودکمبودهایی حس کنید و مشکلاتی برای شما باشد. این جانب خواهشمند است که موقعیت اسلام و انقلاب و کشور را در نظر گرفته صبر بیشتری کنید و توجه داشته باشید که در مشکلات است که انسانها آزمایش میشوند.
کاری نکنید که خدا نیاورد آن روزی را که شما در مقابل شهدا و خانواده محترمشان جوابی نداشته باشید که بدهید دیگر از مسئولین محترم و مردم حزب الله میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشاء و بی حجابی و... زدند در مقابل اینها ایستادگی کنند و با جدیت هرچه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.
و توصیهام به مردم حزب الله و شهیدپرور اصفهان ، شهری که در جبهههای نبرد با دشمن و اقتصاد و دیگر امور خیر و صالح پش قدم و حضور فعال و چشمگیر داشته است می خواهم که همچنان انقلابی و دوست داشتنی بمانند و قدر امام جمعه و نماینده ارزشمند حضرت امام حضرت آیت الله طاهری را بدانند که میدانند.
و اما پدر و مادر عزیزم، امیدوارم که مرا حلال کنید و مرا ببخشید چرا که شما با زحمت زیاد ما را بزرگ کردید. با رنج زیاد وسایل راحتی و تحصیل ما را فراهم کردید. شما کسی هستید که در عظمت شما در قرآن خداوند فرمودند «و بالوالدین احسانا» یعنی به پدر و مادرتان نیکی کنید و یا آمده «و لا تقولو لهما اف...» به آنها اف نگویید با آنها روی ترش نکید حال اگر من در انجام وظایفم در مورد شما کوتاهی کردم شما ببخشید چرا که من فرزند شما و شما بزرگترید و مادرم شما برای من خیلی زحمت کشیدید. در حدیث داریم که «الجنة تحت اقدام الامهات» بهشت زیر پای مادران است. به خصوص شما مادری که درتمام احوال و اوقات مراقب اعمال و رفتار ما بودید.... مادر، حسینت را حلال کن و از تمام دوستان و آشنایان و اقوام برای من حلالیت بطلب.
اللهم اجعلنا من التوابین، اللهم جعلنا من الشاکرین، اللهم اجعلنا من المتقین، اللهم اجعلنا من المؤمنین ، اللهم اجعلنا من الشهداء و احشر نامع الحسین و اصحاب الحسین، الحمدالله رب العالمین، اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.
حسین خرازی
17/11/64
*بسمه تعالی
[....] در ضمن این حقیر سر تا پا تقصیر نماز و روزه (140 روز) صد و چهل روز بدهکارم. مقدار قابل توجهی مثلا ده یا 15هزار تومان پول رد مظالم بدهید. احیانا در مقابل کم کاریها و یا استفاده بی جا از وسایل بیتالمال سپاه لازم است. از همگی التماس دعا دارم.
متن کامل دومین وصیت نامه حاج حسین خرازی که 50 روز پیش از شهادتش تحریر شده است:
الهم انی اسئلک ان تملاء قلبی حبا لک و خشیة منک و تصدیقا بکتابک و ایمانا بک و خوفا منک و شوقا الیک یا ذالجلال و الاکرام حبب الی لقائک و احبب لقائی و اجعل لی فی لقائک الراحة و الفرج و الکرامة
قبلا چند کلمهای نوشته بودم فکر کنم تکمیلی چندکلمه دیگر باید بنویسم.
خدایا ! غلط کردم، استغفرالله، خدایا امان، امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال منکر و نکیر در روز محشر و قیامت. به فریادم برس. خدایا !من دلشکسته و مضطرم. صاحب پیروزی و موفقیت تو را می دانم و بس، و بر تو توکل دارم. خدایا ! تا زمان عملیات فاصله زیادی نیست خدایا به قول امام خمینی «تو فرمانده کل قوا هستی» ، خودت رزمندگانت را پیروز گردان و شر صدام و کفار را از سر مسلمین بکن.
خدایا ! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا ! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت، نصیب بهره مندم ساز. از تو طلب مغفرت و عفو دارم.
یا واسع المغفرة ، یا سبقت رحمتة غضبه
از همسر خوب و ایثارگرم کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم. انشاءالله که مرا می بخشی. الحمدالله اگر خداوند فرزندی لطف و کرم فرمود ، به سلامتی او را مهدی و زهرا اسم بگذار و از خوراک و طعام حلال و طیب به او بخوران و او را سرباز و طلبه امام زمان بار و تربیت کن که این خود هدیهای است به پیشگاه خداوند باری تعالی و کاهشی باشد از عذاب قبر و آخرت و قیامت. می دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و زیاده روی کرده باشم . خلاصه برایم رد مظالم و آمرزش بخواهید.
والسلام
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان
حسین خرازی
1/10/1365
ریشِتو رو پتو میذاری یا زیرش؟
ریشِتو رو پتو میذاری یا زیرش؟
داستان - داستانهای جبهه و جنگ
بعدازظهر یکی از روزهای خنک پاییزی سال 64 یا 65 بود. کنار حاج محسن دین شعاری، مسئول تخریب لشگر27 محمد رسول الله"صلی الله علیه و آله و سلم" در اردوگاه تخریب یعنی آنسوی اردوگاه دوکوهه ایستاده بودیم و باهم گرم صحبت بودیم، یکی از بچه های تخریب که خیلی هم شوخ و مزه پران بود از راه رسید و پس از سلام و علیک گرم، رو به حاجی کرد و با خنده گفت:
حاجی جون! یه سوال ازت دارم خدا وکیلی راستشو بهم می گی؟
حاج محسن ابروهاشو بالا کشید و در حالی که نگاه تندی به او انداخته بود گفت:
پس من هر چی تا حالا می گفتم دروغ بوده؟!!
بسیجی خوش خنده که جا خورده بود سریع عذر خواهی کرد و گفت:
نه! حاجی خدا نکنه، ببخشین بدجور گفتم. یعنی می خواستم بگم حقیقتشو بهم بگین ........
حاجی در حالی که می خندید دستی بر شانه او زد و گفت:
سوالت را بپرس.
- می خواستم بپرسم شما شب ها وقتی می خوابین، با توجه به این ریش بلند و زیبایی که دارین، پتو رو روی ریشتون می کشید یا زیر ریشتون؟
حاجی دستی به ریش حنایی رنگ و بلند خود کشید. نگاه پرسشگری به جوان انداخت و گفت:
چی شده که شما امروز به ریش بنده گیر دادی؟
- هیچی حاجی همینجوری !!!
-همین جوری؟ که چی بشه؟
- خوب واسه خودم این سوال پیش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدی زدم؟
- نه حرف بدی نزدی. ولی ....... چیزه ........
حاجی همینطوری به محاسن نرمش دست می کشید. نگاهی به آن می انداخت. معلوم بود این سوال تا به حال برای خود او پیش نیامده بود و داشت در ذهن خود مرور می کرد که دیشب یا شبهای گذشته، هنگام خواب، پتو را روی محاسنش کشیده یا زیر آن.
جوان بسیجی که معلوم بود به مقصد خود رسیده است، خنده ای کرد و گفت:
نگفتی حاجی، میخوای فردا بیام جواب بگیرم؟
و همچنان می خندید.
حاجی تبسمی کرد و گفت:
باشه بعداً جوابت رو میدم.
یکی دو روزی گذشت. دست برقضا وقتی داشتم با حاجی صحبت می کردم همان جوانک بسیجی از کنارمان رد شد. حاجی او را صدا زد. جلو که آمد پس از سلام و علیک با خنده ریز و زیرکی به حاجی گفت:
چی شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادی ها ؟؟!!
حاجی با عصبانیت آمیخته به خنده گفت:
پدر آمرزیده! یه سوالی کردی که این چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتی می خوام بخوابم فکر سوال جنابعالی ام. پتو رو می کشم روی ریشم، نفسم بند می آد.می کشم زیر ریشم، سردم میشه. خلاصه این هفته با این سوال الکی تو نتونستم بخوابم.
هر سه زدیم زیر خنده. دست آخر جوان بسیجی گفت:
پس آخرش جوابی برای این سوال من پیدا نکردی؟
یادی از فرمانده واحد تخریب لشگر27محمدرسول الله "صلی الله علیه و اله وسلم"
سردار شهید جاج محسن دین شعاری
منبع: وبلاگ طنز جبهه