بچه بودیم غم بود اما کم بود !
نمایش نسخه قابل چاپ
بچه بودیم غم بود اما کم بود !
یادش بخیر چه دوران قشنگی بود!
بچه که بودیم مشکلاتمون هم مثل خودمون کوچیک بودن ،کاش بزرگ نمیشدیم تا مشکلاتمونم بزرگ نمیشدن!!!
خدایا ! پندار کودکانه ما را بزرگی عطا کن اما هرگز معصومیت کودکانه را از ما مگیر !
وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی.. .
وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند...
وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه هاي مرده ات رو خاك كني براشون مراسم روضه خوني بگيري و برای پرپر شدن گلت گريه كني. .. وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای. ..!
وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...
دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی. ..
وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...
وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...
فردای اون روز تو رو به خاک میدهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود "
ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...
موقع کودکی فکر میکردم ترکیدن بادکنک قرمزم بزرگترین غم عالم است
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
با پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر
هم کلاسی باز دستم را بگیر...
کاش همیشه کودک می ماندیم تا به جای دلهامان سر زانوهامان زخمی میشد...
خدایا همه ی خنده های تلخ امروزم را میدهم فقط یکی از گریه های شیرین کودکی ام را پس بده...
همش از تفاوت ها گفتیم،یه کم هم از شباهتا بگیم
بچه که بودم همش منتظر بودم کی مامانم میاد مهد کودک دنبالم، الانم که دانشگاه میام منتظرم کی وقت گیرم بیاد برم ببینمش
salam khosham omad
http://up.vatandownload.com/images/7...jmy1j6e5xg.jpg
http://up.vatandownload.com/images/r...yopwbhj9ek.jpghttp://up.vatandownload.com/images/6...zttxo1ukax.jpg
http://up.vatandownload.com/images/5...gh3f50pi9i.jpghttp://up.vatandownload.com/images/9...iz43tj2t5v.jpg
http://up.vatandownload.com/images/2...9uz2bh2mq7.jpghttp://up.vatandownload.com/images/w...pktror4jw1.jpghttp://up.vatandownload.com/images/m...r5fb3yceu5.jpghttp://up.vatandownload.com/images/8...y6wto37oxd.jpghttp://up.vatandownload.com/images/r...li2yi58gki.jpghttp://up.vatandownload.com/images/3...xkszz49gwl.jpg
http://up.vatandownload.com/images/i...d8eyd5ivjp.jpg
[tashvigh][tashvigh][tashvigh]ای ول آرشیو،خیلی عالی بود.بردیمون به چه دورانی!
سلام با اجازت تو انجمن فورآل کپی کردم ( www.for-all.ir )
شمام بیاید خوشحال میشیم