وقتی چشم من به چشم تو افتاد
تو خود ندانی با دلم کارها ساخت
اون زمان بود که شدم عاشق تو
غزل چشمانت گویم
به دل و ه که بود هم نشینم
من از غزل چشم گویم
تو از زیبایی رخسار
در دل خو گویم
که چطور این چشم مراکرد دیواانه ی خود
نمایش نسخه قابل چاپ
وقتی چشم من به چشم تو افتاد
تو خود ندانی با دلم کارها ساخت
اون زمان بود که شدم عاشق تو
غزل چشمانت گویم
به دل و ه که بود هم نشینم
من از غزل چشم گویم
تو از زیبایی رخسار
در دل خو گویم
که چطور این چشم مراکرد دیواانه ی خود
ببستی چشم ، یعنی، وقت خواب استنه خوابست آن ، حریفان را جواب است !
تو میدانی که ما چندان نپاییمولیکن چشم مستت را شتاب استجفا میکن ، جفایت جمله لطف استخطا میکن ، خطای تو صواب استتو چشم آتشین در خواب میکنکه ما را چشم و دل ، باری، کباب استبسی سرها ربوده چشم ساقیبه شمشیری که آن ، یک قطره آب استیکی گوید که این، از عشق ساقیستیکی گوید که این ، فعل شراب استمی و ساقی چه باشد ؟ نیست، جز حق!خدا داند که این عشق ، از چه باب است
امروز صفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود
ديگر از هيچ كس نمي ترسيدم
گفتني ها را حرف زدم
كودكي ها رو مرور كردم
و زمان فراموش شد
كنار مهرباني تو مهرباني من هيچ بود
همه چيز ارام بود حتي نفس هاي من و تو ...
حتي دل ها هم قدرت اين يكي شدن را نداشتن
من حس مي كردم با تو و كنار تو هستم
نه هزاران كيلومتر دور از تو
امروز باز هم دلتنگي را تجربه كردم
خيلي وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم
زيرا هميشه دل تنگ بودم
امروز خنده هايم بلند بود
و قلبم پر از شادي
انگار نه انگار رختخوابم خيس از اشك بود
كاش مي شد هر لحظه با تو بود و با تو خنديد
كاش زندگي دو صفحه داشت
صفحه ي اول تو صفحه ي دوم من
وهيچ كس خلوت صفحه ها را به هم نمي ريخت
وكيبورد هم كار دل را مي كرد
كاش زندگي فقط همين بود فقط همين
كاش مي شد حرف ها رو شست تا صادق مي شدن
كاش مي شد اعتماد را تزريق كرد
تا هركس را دوست داري اعتمادش را جلب كني
كاش مي شد فاصله را از بين برد
تا يك شهر به يك قدم تبديل مي شد
اما سخت تر از اين ها گفتن دوباره دوستت دارم است
و باور اين كه كسي دوستت دارد
كاش مي شد همه چيز را باور كرد
حتي خيال هاي پوچ كودكانه را ...
اما كاش مي شد هيچ چيز خيال نبود
كاش مي شد همه چيز را به واقعيت نزديك كرد