کلاغها از روی سیم های خار دار هم
درختها ی خشکیده را ابکش میکنند
که دیگها به روی سیاه کوه خندیدندن
سرت را بالا بگیر ماندلا!
شورش بردگان
به کهکشان رسیده است
زمین خواب را نقاشی کرده است
بر چشمهایی که یخ زده اند
aynaz.t
نمایش نسخه قابل چاپ
کلاغها از روی سیم های خار دار هم
درختها ی خشکیده را ابکش میکنند
که دیگها به روی سیاه کوه خندیدندن
سرت را بالا بگیر ماندلا!
شورش بردگان
به کهکشان رسیده است
زمین خواب را نقاشی کرده است
بر چشمهایی که یخ زده اند
aynaz.t
چنگ با صدای آرام نواخته میشود
تا یاکریم ها هوهو کنند
تمام شهر برعکس شده
بگو کوهها به هم برسند
از پای همیشه زخمی این شهر خون میچکد
از بیخ گلوگا این درد عمیق شده است
اما تو سرت را بالا بگیر
حکم شاعر اعدام است
دست و پا زدن هم آب به چشمم نمی آورد
تمام واژگان را هم فریاد کنی هیچ کس برایش مهم نیست!
تمام شهر پر شده
از تبلیغات ممنوع
اینجا هر کسی
با نام خویش نمیشناسند
بلکه با انچه میگوید
میخواند
مینویسد
میشناسند
اینجا
تو را
نخواهند شناخت
بلکه
فقط تو را
همان حد خواهند شناخت
که به نفعشان باشد
تمام زنان شهر
برای مردشان
شال گردنی میبافند
من نیز شال گردنی میخواهم ببافم
اما سالهاست جای
شال گردن تنها
شعر میبافم
تمام زنان موهایشان را میبافند
گلی میگذارند
و بوی گل مست میکند
معشوقشان را
امام ن موهایم را میبافم
و لایش نه گلی میگذارم
و نه به دنبال معشوق میگردم
تنها بی صدا
در خود میکاوم
زن بودن
اسطوره ایست
عظیم
که مرد هرگز نخواهد فهمید
تمام مدت توصیف میکرد
میان تمام توصیفهایش
هیچ نبود
جز تملق و چاپلوسی
چقدر بی حد سخن میگفت
دیگر کم کن گزافه گوییت را
کسی دیگر نمیخواهد بشنود
دروغهای رنگینت را
کمی میان حقیقت قدم بگذار
اصلا چاپلوسیت برای چیست
نکند تنها میخواهی
جای را بدست اوری
قلب بدست نخواهی اورد
شاید مکان بدست اوردی
وقتی دیگر
نه امدنی را میبینی
نه رفتنی را میبینی
کور و کر نشدی
فقط از یه جایی
تو زندگیت به
بعد
نه دیگه به اومدنی اعتماد میکنی
و نه از رفتنی دلت خیلی میگیره
چون نیمی از وجودت واسه همیشه
از یه جایی به بعد
ازت دور شده اونقدر دور که
دیگه چشمات میبیندی
تا دردش حس نکنی
میان لحظات تنهایی خود
بنشین
اصلا اگر کسی دوستت ندارد
بی خیال باش
محکم بایست
سر جایت
بدون نکه به کسی بگویی
دوستت دارم
زندگیت را بکن
کسی که معنای دوست داشتنت را نمیفهمد
پس همان بهتر
سکوت کنی
کفشها الاکلنگ بازی میکنند
بازی گوشیها را در لیست سیاه بریز
پرندگان از سیاهی بیزارند
اما موش کورها برای چاله ها همسایه خوبی هستند
از رودخانه بپرس
چرا خزه ها
کلاغها را به اسارت گرفته اند
روباهی که دلش برای پنیر لک زده
با خودش هم قهر است
این سطره مستند
خوبی شده اند شاعر
کلاغها از روی سیم های خار دار هم
درختها ی خشکیده را ابکش میکنند
که دیگها به روی سیاه کوه خندیدندن
سرت را بالا بگیر ماندلا!
شورش بردگان
به کهکشان رسیده است
زمین خواب را نقاشی کرده است
بر چشمهایی که یخ زده اند
http://8pic.ir/images/wa552kjqu5co9cqndbm2.gif
باران مینوازد نتهای زیبا را
صدای پرندگان کنار هم میاید
سوسو چراغ خنده های کودکانه
صدای مبهم باد میان شاخه ها
پنحره ها مهمان
انگشتان کودکانه شده
چقر صدای نتهای زیبا میاید
حس ناب زندگی
بوی خوش نان داغ
صدای باران همچون
خنده های کودکانه است
ارام بنشین
زیر باران
تا تمام وجودت سرشار از عشق شود
تمام احساسم را از یاد ببر
اینجا در من
کسی به خواب رفته
تمام روزگار مرا
از یاد ببر
در من کوهی از
غم نشسته
خانه ام اباد شده
میهمان تمام شهر شده
ارامشم
ولی ارامش گم شده
همین نزدیکی قلبها با صدای بلند فریاد میزنند
قاصدک دیگر پیغامی نخواهد اورد
تمام پیامها به سوی تهیست
- - - به روز رسانی شده - - -
خواب رفته دلم
میان انبوه واژه ها گم شده
سکوت شب همراهم شده
درختها بلند میخوانند
کوه به ادم میرسد
عشق متلاشی شده
صدای اوای کودکان از زیر رودخانه میاید
خنده ها گم شده
پشت تمام بغضها ارامش ابدی
حاکم شده
مستدام میکند
اوار شد روحت
میان این دنیا
روحت را ازاد کن
تمام زنان شهر
برای مردشان
شال گردنی میبافند
من نیز شال گردنی میخواهم ببافم
اما سالهاست جای
شال گردن تنها
شعر میبافم
تمام زنان موهایشان را میبافند
گلی میگذارند
و بوی گل مست میکند
معشوقشان را
امام ن موهایم را میبافم
و لایش نه گلی میگذارم
و نه به دنبال معشوق میگردم
تنها بی صدا
در خود میکاوم
زن بودن
اسطوره ایست
عظیم
که مرد هرگز نخواهد فهمید
سرت سلامت دنیا
همین نزدیکی تنهایی بنشین
صدای خنده دنیا بلند است
کوه را به آدم می رسانند
شاید آدم روزی تبدیل به سنگ شود
قدم های یواش آفتاب دم غروب می اید
ماه با شوق به اسمان پر ستاره سفر میکند
دم ماه گرفتگی ستاره اشک میریزد
دم افتاب گرفتگی چشمان افتاب گردان خیس میشود
دلت که گم شد
به دنبال دل دیگران می روی
جام مقدست را بگیر
جرعه جرعه شراب سرخ فام بنوش
سرت سلامت سیگار
دردها را خوب می دانی
سکوت لبخندها را نمیابی
پشت این زندگی درد دارد
دردها را بی رحمانه در اغوش بگیر
تمام نبودنها و بودنها را به فراموشی بسپار
چشمان گواه خنده های پر غصه اند
تمنای هیچ لبخندی از لبانت نکن
سردیها را پشت گرم ترین چای داغ پنهان کن
اشک شمع را تقدیم معشوق وفادارت کن
سوتهایت را بگذار برای بدترین درد
.تژه را خاک بگیر
واژه خود خاکی کیمیاست