درود!
بهره بوف کور رو بخونید!
تازه میفهمین سگ ولگرد و وطن پرست و وغ وغ ساهاب و... شاید گوشه ای از هنر و اقتدار بوف کور باشه!
نمایش نسخه قابل چاپ
به نظر من اصلا اقای صادق هدایت ادم پوچ گرایی نبوده کسی که معنی عشق ومرگ و........خیلی از چیزایی که تو کتاباش نوشته رو بفهمه مطمئنا خیلی با درک
مردم باید این ویادبگیرن که اعتقادات شخصیه هرکسی با دیگری فرق داره
به نظر من قسمت زیبایی کتاب اون جایی هست که نویسنده نظر خودشو راجع به مرگ میگه[shaad][shaad][shaad]
این کتاب کتاب خوبیه
کلا بار معنایی خوبی داره
اما اگه بخوام یک انتقاد ازش بکنم اینه که وسط کتاب اونجایی که مرد به زمان گذشته میره خیلی کشو قوس پیدا میکنه به طوری که واقغا از خوندن اون صفحات خسته شدم
اما نقات قوت زیادی هم داره مثلا این که اصلا قابل پیش بینی نیست یا اینکه در زمان خودش مضوعی کاملا نو بوده
در مورد احساسی که در هنگام خوندن این کتاب بهم دست داده اگه بخوام بگم این بوده که آدمو واقعا غرق خودش میکنه به طوری که نمیتونی بگی حالا برم نهار بخورم بقیشو بعدا میخونم! نمیشه ولش کرد
قشنگ ترین قسمتش هم آخرشه که کاملا منو سوپرایز کرد!
من از وقتی شوق خوندن این کتابو پیدا کردم که سر کلاس فلسفه بحثمون رسید به اینجا که اصلا وضع کتاب خصوصا توی اصفهان خوب نیست و استادمون هم شاکی بود از اینکه چرا به اصفهان میگن شهر فرهنگ و تمدن در حالی که نمیشه خیلی از بهترین کتابو رو در اون پیدا کرد و بحث رو کشوند به بوف کور و گفت حتی یه نسخه از اون هم توی کتابفروشی های اصفهان پیدا نمیشه و اگر هم باشه با کلی سانسوره.خلاصه شروع کرد کلی از کتاب تعریف کرد و به ما هم توصیه کرد بخونیم.همون موقع ها بود که استاد مردم شناسیمون هم از بوف کور به عنوان یه اثر فوق العاده تعریف می کرد. منم یه دو هفته بعد رفتم کتابو از کتابخونه ی دانشگاه گرفتم و با اینکه تو امتحانو بود ولی به سرعت خوندمش و زمانی هم این کتابو می خوندم که به قول خودش حال بد گوارایی داشتم و این باعث میشد داستان برام زیبا تر بشه ولی وقتی تمومش کردم یه احساسی داشتم نمی دونستم در کل چیزی از اون فهمیدم یا نفهمیدم. خیلی فکرم را مشغول کرده بود. و وقتی کتاب بوف کور خیلی برام قشنگ تر شد که کتاب شرح یک روح دکتر سیروس شمیسا را خوندم. دکتر شمیسا خیلی قشنگ این کتاب رو نقد کرده هرچند شاید چیزایی که اون گفته اصلا چیزایی نبوده که مد نظر صادق هدایت بوده ولی واقعا جالب نقد کرده نقد دکتر بیشتر با تکیه بر روان شناسی یونگ انجام شده و این خیلی جالبه که دکتر شمیسا میگه زنی که راوی داستان در قسمت اول می بینه همون آنیمای وجودی راوی است.
از این ها که بگذریم جمله ها و تصویرسازی های کتاب فوق العاده ست و واقعا در ذهن خواننده می مونه. من که هروقت یه مشکلی برام پیش میاد پیش خودم اینو تکرار میکنم: در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد...
من خوندمش ولی چیز خاصی ندیدم یه داستان تراژدی ساده بود به نظر من
درود بر شما!
قسمت نخست از داستان بوف کور!
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد
و میتراشد.
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر
هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط
شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس
که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد
میافزاید.
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی ، این انعکاس سایهء روح
که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی
خواهد برد؟
من فقط بشرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق
افتاده و بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم
آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجن که خارج از فهم و ادراک بشر است
زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد- زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم
داغ آنرا همیشه با خودم داشته و خواهم داشت.
من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقایع
در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع بآن یک قضاوت کلی بکنم ؛ نه،
فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای
من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند-فقط میترسم که
فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربیات زندگی
باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد
و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم
را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای
اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی دیوار خمیده و
مثل این است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای
اوست که می خواهم آزمایشی بکنم: ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر
بشناسیم. چون از زمانی که همهء روابط خودم را با دیگران بریده ام می خواهم
خودم را بهتر بشناسم.
افکار پوچ!-باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند - آیا
این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات و هوا و هوس مرا
دارند برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای
مسخره کردن و گول زدنمن بوجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم،
می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟
من فقط برای سایهء خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است،
باید خودم را بهش معرفی بکنم.
مسلماً صادق هدایت شخصیت بزرگی بود که زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری دارای دکترای ادبیات از دانشگاه تهران و با آن سابقه درخشان سروده پر مفهوم خودشون با نام "عقاب" رو تقدیم کردند به صادق هدایت.
"گویند زاغ سیصد سال بزید و گاه عمرش از این نیز درگذرد ... عقاب را عمر سی بیش نباشد"
به نظرم خوندن خلاصه ی این کتاب،از لذت خوندن کتاب بطور کاملش کم میکنه. "علی الخصوص برای شما". علاوه بر اینکه خلاصه کردنش هم، با توجه به اینکه به متن اصلی ضربه وارد نشه، طوری که بتونه اون تاثیر اصلی رو که مد نظر نویسنده بوده ، روی خواننده بذاره ، باید کار ظریفی باشه[golrooz]