-
پاسخ : جستارهای فلسفی
اندیشه
بودا
چون تیرانداز که تیر خویش راست اندازد، خردمند نیز اندیشهی لرزان و نابرجای را، که حفظ و بازداشتناش دشوار است، راست کند.
چون ماهی که از آب گرفته شود و بر خشکی افکنده گردد، اندیشهمان نیز بر خود لرزد تا از چیرگی مارهی وسوسهگر برهد.
رام کردن اندیشه، که گریزپا است و گرفتنش دشوار است و هرجا خواهد شتابان رود، نیک بُوَد، که اندیشهی رام شادمانی آورد.
بگذار خردمند اندیشهی خویش را حفظ کند، چه دریافتناش دشوار و بس زیرکانه است و هرجا خواهد شتابان رود، که اندیشهای که نیک حفظ شده باشد، شادمانی آورد.
آنکس که بر اندیشه، که بس دور و تنها گردد و تن ندارد و در سراچهی دل نهان شود، مهار زند، از بند مارهی وسوسهگر رهایی یابد.
گر کسی را ایمان پابرجای نباشد و داد راستین نداند و خاطرش آشفته باشد، هرگز دانش وی کمال نپذیرد.
اگر خاطر کس پراکنده و سرگشته نگردد و از اندیشیدن به نیک و بد بازایستاده باشد، چون هشیار باشد، هراسش نیست.
با دانستن اینکه این تن چون کوزه شکستنی است و با استوار گردانیدن اندیشه چون دژ، و با جنگافزار دانش باید بر مارهی وسوسهگر تاخت و چون بر او چیره شد همواره او را نِگرد و هرگز نیاساید.
دریغا که دیری نپاید که این تن، خوار، بیدریافت و چون تکهچوبی بیسود، بر زمین افتد.
کینهور به کینهور و دشمن به دشمن آن بد نتواند کرد که اندیشهی گمراه به کس کند.
مادر و پدر خویش آن نیکی نتوانند کرد که اندیشهی نیک راهنمون شده به کس کند.
برگرفته از كتاب:
تري ويوتراپيتاكا؛[ويرايش فريدريش ماكس مولر]؛ خرد بودا؛ برگردان مهدي باقي – شيرين مختاريان؛ آبادان: پُرسش، 1386.
منبع
-
پاسخ : جستارهای فلسفی
کتابهای ممنوعه
نیچه
هرگز آنچه را همهچیزْدانانِ مغرور و آشفتهسران مینویسند، نخوانید! همان کثافات پلشتی که تناقض منطقی دارند: آنها اشکال منطقی را درست در همانجایی به کار میبندند که همه چیز از اساس به طرزی وقیحانه بدیههپردازی و پادر هواست. آنان میگویند «البته!»،«البته که این مطالب برای تو نیست، ای خوانندهی خر! - اما برای من چرا!» - که پاسخ چنین کسانی این است: «پس برای چه مینویسی، تو ای نویسندهی خر!»
برگرفته از كتاب:
نيچه، فريدريش؛ آواره و سايهاش؛ برگردان علي عبداللهي؛ چاپ دوم؛ تهران: نشر مركز1384.
منبع
-
پاسخ : جستارهای فلسفی
گونهای آرامش و تأمل
فریدریش نیچه
بر حذر باش که آرامش و تأملات به آرامش و تأمل سگی در مقابل دکانِ قصابی همانند نباشد، که از ترس یارا نمیکند پیش رود و حرص و آز پای پس رفتناش را نیز بسته است: سگی که چشمهای سخت از حدقه بیرون زده و گشادهاش گویی دو دهاناند.
برگرفته از كتاب:
نيچه، فريدريش؛ آواره و سايهاش؛ برگردان علي عبداللهي؛ چاپ دوم؛ تهران: نشر مركز1384.
منبع
-
پاسخ : جستارهای فلسفی
مشاور مالیات
والتر بنیامین
بدون تردید، ارتباطی نهانی بین مقیاس کالاها و مقیاس زندگی وجود دارد: بهعبارت دیگر بین پول و زمان. هرچه عمر با چیزهای بیهودهتری انباشته شده باشد، لحظههایش تکّه تکّهتر، چندگانهتر و پراکندهترند. از سوی دیگر، دورهیی طولانی شاخص یک زندگی موفق است. لیشتنبرگ بهدرستی پیشنهاد میکند که باید در کوچک بودنِ زمانِ سپری شده سعی کرد، و نه کوتاه بودنِ آن. او همچنین بر این باور است که:«یک عمر چهل و پنج ساله یا بیشتر، از چند دوجین میلیون دقیقه تشکیل میشود.» وقتی یک واحد پولی در جریان است، چند میلیون واحد چیزی بیاهمیت جلوه میکند. اگر بناست سرجمعِ زندگی مبلغ قابل توجهی به نظر آید، باید آن را با ثانیهها شمرد، و نه سالها. اما سرانجام زندگی مانند یک دسته اسکناس به باد داده خواهد شد.
برگرفته از كتاب:
بنيامين، والتر؛ خيابان يك طرفه؛ برگردان حميد فرازنده؛ چاپ سوم؛ تهران: نشر مركز 1387.
منبع
-
پاسخ : جستارهای فلسفی
اهداف شخصی
مهاتما گاندی
حتی در گوش قویترین آمیان نیز همواره صدایی، ناچیزیشان را در مقابل مرگ، بیماری، پیری، حوادث و... زمزمه میکند. ما در میانهی مرگ زندگی میکنیم. تلاش برای رسیدن به اهداف شخصی چه ارزشی دارد، آنگاه که میدانیم دستاوردهایمان در چشم بر هم زدنی ممکن است محو و نابود شوند یا ناغافل و ناگهان از دستمان به درآیند و از آنها محروم شویم؟ ولی اگر میتوانستیم صادقانه با خود بگوییم: «من برای خدا و اهداف او کار میکنم»، آنگاه خود را به صلابت و استحکام کوهها حس میکردیم. آنگاه همهچیز به روشنی آفتاب بود و هیچچیز محو و نابود نمیشد. آنچه محو و نابود میشود، جز وهم و سراب نیست و تنها در این صورت است که دست مرگ و تباهی از اهداف ما کوتاه خواهد بود، چرا که دیگر این دو، چیزی جز نوعی تغییر نیستند. مثل یک نقاش که نقاشیاش را از بوم میزداید تا نقشی بهتر بیافریند یا ساعتسازی که فنر خراب و فرسودهی ساعت را به دور میاندازد تا فنری سالم به جای آن بگذارد.
برگرفته از كتاب:
گاندي، مهاتما؛ چرا ترس از مرگ و مويه بر آن؟؛ برگردان شهرام نقش تبريزي؛ چاپ نخست؛ تهران: انتشارات ققنوس 1386.
منبع
-
پاسخ : جستارهای فلسفی
بینام و نشان
اشو
از همان کودکی به ما میآموزند که در دنیا برای خود، اسم و رسمی به هم بزنیم. معروف و مشهور شویم، به موفقیت دست یابیم. وزیر یا نخستوزیر شویم. برندهی جایزهی نوبل و شخصی استثنایی شویم. خلاصه اینکه برای خود کسی شویم. همهی کودکان با پندار کسی بودن، مسموم میشوند. درحالیکه در واقعیت، ما هیچکس هستیم و این واقعیت، بینهایت زیباست! یک هیچکس بودن، چنان نشاط آور و چنان سرمستکننده است که نمیتوانی حتی تصورش را بکنی!
شهرت، هیچچیز بهبار نمیآورد. بازیچهای احمقانه، کودکانه و خام است. تعریف من از موفقیت، چیزی است که حتی مرگ نیز نتواند آن را زایل کند. هر چیزی که مرگ بتواند آن را از تو بگیرد، نه موفقیت واقعی، بلکه یک بازیچه است.
از این لحظه، یک هیچکس شو و از هیچکس بودن و احساس رهاییای که به بار میآورد، لذت ببر. بینام و نشان شو تا نشاط را ببینی! هیچ نگرانی و دلواپسی وجود ندارد، چون هیچ «خودی» وجود ندارد.
برگرفته از کتاب:
اشو؛ پرواز در تنهایی؛ برگردان مجید پزشکی؛ چاپ دوم؛ اصفهان: انتشارات هودین 1385.
منبع
-
پاسخ : جستارهای فلسفی
خندیدن در تنهایی
آرتور شوپنهاور
تعجب نمیکنم از اینکه میبینم برخی مردم وقتی خود را تنها مییابند، ملول و کسل میشوند؛ زیرا وقتی با خود تنها هستند، نمیتوانند بخندند. پس آیا باید خندیدن را علامتی برای دیگران بدانیم - یک نشان محض، همچون یک کلمه؟ چیزی که باعث میشود مردم خندیدن در تنهایی را زادهی خیال، و آنطور که در تئوفراستوس آمده، عمدتاً حمل بر کودنی کنند.[1] حیوانات فروتر هرگز نمیخندند، چه به تنهایی و چه در میان گله. روزی مایسونِ مردم گریز با خود میخندید، یکی از این مردم او را دید و متعجب شد. پرسید، برای چه میخندی؟ کسی که نزد تو نیست؟ مایسون گفت، دقیقاً به همین دلیل است که میخندم.[2]
------------------------------------------------
1. anaisthaesia kai bradutaes psuchaes
2. لابرویر، اشخاص، بخش 27.
برگرفته از كتاب:
شوپنهاور، آرتور؛ جهان و تأملات فيلسوف؛ برگردان رضا ولي ياري؛ چاپ نخست؛ تهران: نشر مركز 1386.
-
پاسخ : جستارهای فلسفی
وقتی تو عاشق زندگی باشی
راندا برن
وقتی تو عاشق زندگی باشی، هر نوع محدودیتی ناپدید میشود. تو حد و مرز پول، سلامتی و شادی را از بین میبری، همچنین محدودیت لذت موجود در ارتباطاتت را. وقتی تو عاشق زندگی باشی، هیچ مقاومتی نداری و هرآنچه عاشقش هستی، تقریباً فوری در زندگیات پدیدار میشود؛ وقتی پا به اتاقی بگذاری، حضورت در اتاق احساس میشود. فرصتها به زندگیات سرازیر میشود و با کمترین لمس و احساسی، هر نوع منفیگرایی متلاشی میشود. بیش از حد تصورت، حال و هوایی بهتر خواهی داشت. تو سرشار از انرژی نامحدود، ذوق و شوق، و اشتیاقی پایانناپذیر برای زندگی میشوی. تو احساس سبکبالی میکنی، گویی که در هوا شناور هستی. و چنین به نظر میرسد که هر آنچه دوست داری، جلوی پایت میافتد. عاشق زندگی میشوی، قدرت درون خودت را رها میکنی، و بیکران و استوار میشوی.
برگرفته از كتاب:
برن، راندا؛ قدرت؛ برگردان نفيسه معتكف؛ چاپ دوم؛ تهران: ليوسا 1389.
رده بندي: پارهاي از يك كتاب يا مقاله
Rahpoo.com
Forum Modifications By
Marco Mamdouh