پاسخ : جملاتی از احمد شاملو
سرودِ مردِ سرگردان
مرا میبايد که در اين خمِ راه
در انتظاری تابسوز
سايهگاهی به چوب و سنگ برآرم،
از سفری بهديرانجاميده بازمیآيد.
به زمانی اما |
|
ای دريغ! |
|
|
که مرا |
بامی بر سر نيست
نه گليمی به زير پای.
سبويی نيست
تا آباش دهم،
و بر آسودن از خستهگی را
مسافرِ چشم به راهیهایِ من |
|
بیگاهان |
|
|
از راه بخواهدرسيد. |
ای همهی اميدها
مرا به برآوردنِ اين بام
نيرويی دهيد!
پاسخ : جملاتی از احمد شاملو
شبانه
اگر که بيهُده زيباست شب
برای که زيباست؟ــ
شب و |
|
رودِ بیانحنایِ ستارهگان |
که سرد میگذرد.
و سوگوارانِ درازگيسو |
|
بر دو جانبِ رود |
يادآوردِ کدام خاطره را
با قصيدهیِ نفسگيرِ غوکان |
|
تعزيتیمیکنند |
به هنگامی که هر سپيده
به صدایِ همآوازِ دوازده گلوله
سوراخ
میشود؟
اگر که بيهُده زيباست شب
برای که زيباست شب
برای چه زيباست؟
پاسخ : جملاتی از احمد شاملو
آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر،
که به آسمان بارانی می اندیشیدو آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر باران،
که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بودو آنگاه بانوی پر غرور باران را
در آستانه نیلوفرها،
که از سفر دشوار آسمان باز می آمد.
پاسخ : جملاتی از احمد شاملو
شبانه
عشق
خاطرهيیست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،
چرا که آنان اکنون هر دو خفتهاند:
تندبادی بر درگاه و
تندباری بر بام.
مردی و زنی خفته.
و در انتظارِ تکرار و حدوث
عشقی
خسته.