غــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند در
استخوان هایت…
جاسوس می شود در قــلبتـــ
آرام آرام از چشم هایت
میریزد بیرون…
خدایا این بنده های نامرد روزگارت این دنیای بی ارزش نابودم کردن منو از ریشه
سوزوندن
خدایا میبینی با بندت چه کار کردن....نمیخواهم زنده بمانم دیگران شاهد رنج کشیدنم باشند خدایا امشب مینویسم در این گوشه از کلبه تنهاییم صب بیدارم نکن...دنیا را نمیخواهم ..
****از دنیا سیرم کردی...