توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
نمایش نسخه قابل چاپ
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
(خدا کنه تکراری نباشه ! )[nishkhand]
یار آن بود که صبر کند در جفای یار
ترک رضای خویش کند از برای رضای یار
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
دریای لطف اوست وگرنه سحاب کیست؟
تا برزمین مشرق و مغرب کند سخا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
رسواي عالمم من زين عشق بي نهايت
پنهان دگر ندارم اين راز بر ملا را[golrooz]