http://www.irannaz.info/images/2013/...to-live-15.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
یادمان باشد که اعتماد المثنی ندارد.
حسین پناهی
نشنو از نی
نی حصیری بی نواست
بشنو از دل
دل حریم کبریاست
نی بسوزد،خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود
نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه استهمیشه دلخوری ات با سکوت همراه است...خدا کند که نبینم هوای تو ابریستببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است
همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیستهمیشه دل نگران ِ کسی که در راه است...
بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش
که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است
نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقتگناه پای دلم نیست! راه، بیراه است
رویا باقری
باید که به صحرا بزنم گاه گداری
این شهر برای منِ بی حوصله تنگ است
رویا باقری
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
این جا
آنقدر شاعرانه دروغ می گویند
و آنقدر در دروغ هایشان شاعر می شوند
که نمیدانم
در این سرزمین
با اینهمه فریب
چگونه ست که دلم هنوز
خواب باران را دوست دارد!
- - - به روز رسانی شده - - -
کسانی هستند که ناخودآگاه از خودمان می رنجانیم ؛
مثل ساعتهایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند
و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم ،
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده !!!
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش .اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش .اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش .آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش .اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش .نیکی های درونت را فراموش می کنند،ولی نیکوکار باش .بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد،
مادر نمی داند که دلتنگ تو هستم
وقتی نشسته می گذارم ظرف ها را
هر بار بادی آمد از شهر تو گفتم،
شاید همین از بین موهایش گذشته
تومثل دنیای منی، هرچند دنیا
اینروزها از خیر رویایش گذشته
یکی باید باشد...
یکی که آدم را صدا کند...
بنام کوچکش صدا کند...
یک جوری که حال آدم را خوب کند...
یک جوری که هیچکس دیگر بلد نباشد...
یکی باید آدم را بلد باشد...
.........
دنیا نیرزد انکه پریشان کنی دلی
سعدی
چه سخت است ماندن!
وقتی همه برای رفتنت دعا میکنند!
وقتی یک جوری
یک جورِ خیلی سخت، خیلی ساده میفهمی
حالا آن سوی این دیوارهای بلند
یک جایی هست
که حال و احوالِ آسانِ مردم را میشود شنید،
یا میشود یک طوری از همین بادِ بیخبر حتی
عطرِ چای تازه و بوی روشنِ چراغ را فهمید،
تو دلت میخواهد یک نخِ سیگار
کمی حوصله، یا کتابی ...
لااقل نوکِ مدادی شکسته بود
تا کاری، کلمهای، مرورِ خاطرهای شاید!
کاش از پشتِ این دریچهی بسته
دستِ کم صدای کسی از کوچه میآمد
میآمد و میپرسید
چرا دلت پُر و دستت خالی وُ
سیگارِ آخرت ... خاموش است؟
و تو فقط نگاهش میکردی
بعد لای همان کتابِ کهنه
یک جملهی سختِ ساده میجُستی
و درست رو به شبِ تشنه مینوشتی: آب!
مینوشتی کاش دستی میآمد وُ
این دیوارهای خسته را هُل میداد
میرفتند آن طرفِ این قفل کهنه و اصلا
رفتن ... که استخاره نداشت!
حالا هی قدم بزن
قدم به قدم
به قدرِ همین مزارِ بینام و سنگ،
سنگ بر سنگِ خاطره بگذار
تا ببینیم این بادِ بیخبر
کی باز با خود و این خوابِ خسته،
عطر تازهی چای و بوی روشنِ چراغ خواهد آورد!
راستی حالا
دلت برای دیدنِ یک نمنمِ باران،
چند چشمه، چند رود و چند دریا گریه دارد!؟
حوصله کن بلبلِ غمدیدهی بیباغ و آسمان
سرانجام این کلیدِ زنگزده نیز
شبی به یاد میآورد
که پشتِ این قفلِ بَد قولِ خسته هم
دری هست، دیواری هست
به خدا ... دریایی هست !
{ سید علی صالحی }
دلهایی هست که دردمیکشد،امادم نمیزند..
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا
گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو
فروغ فرخزاد
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق در یایی است بحرش ناپدید
قطره ها ی عشق را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحر است و خرد
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
....[golrooz]
....[golrooz][golrooz]
...[golrooz][golrooz][golrooz]
عقل در سودای عشق استاد نیست
عشق کار عقل مادر زاد نیست
عشق اینجا آتش است و عقل دود
عشق چون آمد، گریزد عقل زود
غافلگیرم کرد اما ندانست
دلم سالهاست اسیر شده
فقط به دنبال امنیت بودم که
دیدم دنیا غافلگیرم میکند
با حضور ادمهایی که دل به من میدهند
ولی دلم مال هیچ کدامشان نمیشود
آخر هیچ کدامشان مال من نیست
هنوز هم میگردم به دنبالنیمه ای خودم
که آیینه را یافتم
فاجعــــه یعنى…
آنقدر در تو غــرق شـــده ام
که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!!
************************************************** *************************
دست هایـمان را بـهم قفـل کنیم
فقط یـادت باشد
کلیـد را جایـی بـگذاری
که یـاد هیـچ کدامـمان نـماند…
شبی غمگین،شبی بارانی و سرد /مرا درغربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند / مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است/ ببین با غربتش با من چه هاکرد
تمام هستی ام بود و ندانست /که در قلبم چه آشوبی به پاکرد
و او هرگز شکستم را نفهمید/ اگر چه تا ته دنیا صدا کرد
می نویسم نامه و روزی از اینجا می روم
با خیال او ولی تنهای تنها می روم
در جوابم شاید او حتی بگوید کیستی
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
می نویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن اکنون که دیگر نیستم
گمشده این نسل اعتماد است نه اعتقاد...
ولی افسوس که نه بر اعتماد اعتقادی است
و نه بر اعتقادشان اعتمادی.
گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد
شاید کودکــانه ..شاید بی غــرور …
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود
می فهمــــم نه ضعیفم ..نه کودکم.. بلکه پر از احساســـم …