زندگی تعداد نفسهایی که می کشی نیست، زندگی لحظه هاییه که نفس، تو سینه ات حبس می شه.!
نمایش نسخه قابل چاپ
زندگی تعداد نفسهایی که می کشی نیست، زندگی لحظه هاییه که نفس، تو سینه ات حبس می شه.!
گاهی واژه ها مفهوم حقیقی خودشون رو از دست میدن
گاهی اونقدر حقیقتشون مبهم میشه ،
که به سختی میشه طعم معنای اونها رو به یاد آورد.....
گاهی دل ها اونقدر از هم دور میشن که انگار هیچوقت با هم آشنا نبوده اند...
انگار خط تیره ترجمان دقیقیه برای خط فاصله.
از کسی که دلش گرفته نپرسید چرا؟
آدما وقتی نمیتونن دلیل ناراحتیشونو بگن دلشون میگیره!!
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای،
این منم که به یادم اجازه نمیدهم
حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند.
صحبت از فراموشی نیست!
صحبت از لیاقت است!
هیچکس به سکوت آدم ها نمیرسد،
همه منتظر میمانند به دادشان برسند..
اشتباه من این بود...
هرجا رنجیدم...لبخند زدم!
فکر کردند درد ندارد!
سنگین تر زدند ضربه ها را...
از روی کینــه نیــست ؛
اگــر خنجــر بــه سینــه ات می زننــد !
ایـن مردمــــان تنـــها بــه شــرط چاقـــو ،
دل مـــی برند ... !!!
همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی
وقتـــی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی
وقــــتی دلــِت شکــــستـه
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ...
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــ ه فقــط میتونــی بگـی :
"بیخـــیآل"...
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش …
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی …
روزگارا که چنین سخت به من میگیری
باخبر باش که پژمردن من آسان نیست...
گرچه دلگیرتر از دیروزم، گرچه فردایی غم انگیز مرا میخواند!
لیک باور دارم، دلخوشی ها کم نیست...
زندگی باید کرد...
بعضـی هـا دستشـان « رو » میشـود؛
اما رویشـان کم نمیشــود…!
دیــر کـــرده ای !!
عقــربــــه هــا گــیر کـرده انــــد
در گلــــوی ِ مـن
انگــــــار کــــه رد نمــیشـود
نه زمــــــان . . .
نه آبــــــ ِخـــــوش
زَטּ ڪـہ باشے
هـَـمِـہ ے دیوآنِگے هاےِ عالـَم رآ بـَـلَدے .
مے تـَـوآنے زیرِ لــَـب تـَـرآنہ بِخوآنے وَ آشپـَـزے ڪُـنے .
مے تَوآنے جـِلـوےِ آینہ موهآیـَـت رآ شآنہ ڪُـنے وَ حِس ڪُـنے نِگآهَش رآ .
مے تَوآنے سآعَتہآ بہ اُمیدِ گِره خوردَטּ شآلـَـش دورِ گـَـردَنَش
بِبآفے وَ دَر هَر رَج بوسہ بِڪـآرے
بـَـرآےِ روزهآےِ مَبآدآ ڪـہ ڪِـنآرَش نیستے .
زَטּ ڪـہ بآشے
بآیَد صَبور بآشے ، مـُـدآرآ ڪُـنے وَ با هَمہ ےِ بـُـغض اَت لـَـبخَند بـِـزَنے .
زَטּ ڪـہ بآشے
هــِـزآر بآر هــَـم ڪـہ بِگویـَـد : " دوستـَـت دآرَد "
بــآزهــَـم خوآهے پـُـرسے : " دوستــَـم دآرے ؟؟؟ "
وَ تَہ دِلــَــت هــَـمیشہ خوآهــَـد لــَـرزید .
کاش کودکـــی ام بـاز میـگشـت،
من دیگر تاب دردهای بزرگتر را ندارم.
کاش تمام غصه ام ترس از قهر کردن مادرم بود.
کاش . . .
آدم ها لالت می کنند،
بعــد هـی می پرسنــد : چـــرا حرف نمی زنــی ؟!
ایـن خنــده دار تریــن نمایشنـــامـه ی دنیـــاست...!
گاهی دلت میخواد
همه بغضهات از تو نگاهت خونده بشه !!!
وقتی که جسارت گفتن کلمه ی رو نداری ...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثل ...
چیزی شده ؟؟؟
اونجاست که بغضتو با لیوان سکوتت سر میکشی
و با لبخند میگی : نه هیچی ....
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...
.
.
.
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
کنارت هستند...
تا کی؟
تا وقتی که به تو احتـیاج دارند..
از پیشـت میروند یک روز...
کدام روز؟
وقتی کسی جایت آمد..
دوستت دارند...
تا چه موقع؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوسـت داشـتن پیـدا کنـند..
میگویند عاشـقت هسـتند..
برای همیشه..! نه......
فقط تا وقتی که نوبت بـازی با تو تمام بشود..
و این است بازی باهـم بودن!!
به حساب خیالبافی ام نگذار
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها!!
.
.
..فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد
به چراغهای کوچک یک هواپیما!!
آن کودکی که در دل میدان امان نداشتتاب گلوی خشک ورا آسمان نداشتمی خواست یک کلام بگوید که تشنه اماما هزار حیف که طفلی زبان نداشتمی خواست تا به اشک کند رفع تشنگییک قطره هم به چشم خود اشک روان نداشتمادر همیشه مظهر امواج دردهاستاینجا رباب هم به جز آه و فغان نداشتدیدند با عبای رسول آمده حسینحجت تمام تر به دل کاروان نداشتموجی فرات می زد و لب روی لب علیبی رحمی عیان که نیاز بیان نداشتتحریک شد قلوب تمام سپاهیانگفتند : شیرخواره که بر ما زیان نداشت...یک تیر آمد و سه هدف را نشانه زدجز طفل و قلب مادر و بابا نشان نداشتبا سرعتی که تیر به حلقوم او نشستحتی برای بستن چشمش زمان نداشتگیرم گره حسین ز قنداقه باز کردتا دست و پا زند ، تن اصغر که جان نداشتپاشید خون او به سما و به ناله گفت :ششماهه که نیاز به تیر و کمان نداشت...شاعر : رضا رسول زاده
نمی دانم امروزباز دلم هوای نوشتن کرده است نوشتن از زیباترین لحظه زندگی.چند صباحی است که دل را معبد عشقت نهادم و از فراسوی فاصله ها نگاه مهربانت را بر خود خریدم روزگاری بود که تنهاییم را با مرغان آسمان تقسیم می نمودم و همراه با بارش باران دل تنهایم را نوازش می کردم تا اینکه نامت را شنیدم و همانا عشق بزرگت را با دنیای تنهاییم تعویض نمودم مهربانا اگر روزی یاد من در قلبت از بین رفت شکایتی ندارم زیرا یاد تو را با خود همراه دارم
دل نوشته یعنی چی؟
یعنی بنویسی دلت چی میگه؟
دلم زبونه نوشتن بلد نیس.
همیشه برام سوال بوده چرا خدا بعضی بنده هاشو خیلی دوس داره، خیلی هواشونو داره، خدا چی میشه 2 تا جوان دیشب سربنده عشقشون امام حسین رو ببندن به پیشونی، برن امامزاده مراسم شب شهادت آقامونو برگزار کنن، خیمه امام حسین رو برا فردا برپاکنن، بعد تو راه برگشت با یه تصادف زندگیشون تموم شه، آخه قضیه با این جا ختم نمیشه، خدا جون غسل دادنشون میشه سر اذان ظهر، خاک سپاریشون میشه سر ظهره روز عاشورا، خدا شام غریبانشون با شام غریبان سرور و آقامون یکی میشه، یا امام حسین امشب شب اول قبرشونه، خودت شفیع شون شو، آخه سنشون کمه، میترسن از شب اول قبر.
صبر، صبر، صبر، یکی این کلمه رو معنی کنه، من امروز پر از سوالم.
پدر یکی شون میگه برا بچه من گریه نکنید، امروز متعلق به آقاست.
اون یکی کمرش راست نمیشد، تازه فهمیدم میگن امام حسین کمرش خم شد، یعنی چی.
مادر چی ، این واژه رو هم برام معنی کنید!
مادری که تمام دلخوشی اش پسره بزرگش بود، تازه 5 روز فقط 5 روز از تولد 20 سالگی پسرش میگذشت، ای وای زبونم قاصره صحنه های امروز رو تعریف کنم.
مرگ ، زندگی، هزار تا کلمه تو ذهنم هس دوستان برام معنی کنید، فقط معنی کنید.
ارزش عمیق هر انسان به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد و سکوت متن ساده ایست که معمولاً اشتباه خوانده می شود
زندگی قصه ی مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند فروختی گفت نخریدند تمام شد*
خیلی سخته بخوان این حرفارو توجیه کردن و معنی براشون اوردن ولی هیچ کار خدا بی حکمت نیست میدونم این حرف تقریبا مثه یه شعار شده چون درکش برا ما سخته اگه قرار بود کسی که برا خدا و بنده هاش داره کاری میکنه خدا تضمین کنه که شما دیگه جونتونو نمیگیرم که پس شهادت امام حسین و بقیه امام چه دلیلی داشت؟ به نظر من که این حادثه یه جور امتحان کردن مادر پدراشونه امتحان سختیه لابد خدا پدر و مادرشو خیلی دوس داشته که تو اینجور امتحانی گذاشتشون
کاش بارون بباره!
شاید اگه بارون بباره این بغضی که داره خفه ام میکنه همنوا با بارون بشه!
این روزها آسمون فقط ابری میشه مثل آسمون دلم
و من با چشمهای نگران فقط سکوت میکنم و به یاد لحظه های که دیگه نیست به سکوت ابری هوا خیره میشم
اما من نگران بغضی ام که نمیدونم چرا نمیخواد بشکنه و داره منو خفه میکنه!
کاش بفهمی این بغض چیه!!
کاش بفهمی این نگرانی چیه!!
کاش بارون بباره!!
بی تو ایـسـتاده ام
روی پـاهای خـودم
و دارم تو را نـگاه می کنـم
کـه حتـّـی روی حـرف های خودت هم
نـمی توانستـی بایستی ...!!
صبرت که تمام شد نرو!معرفت تازه از آن لحظه آغاز میشه،،،
خيلي خسته ام...
دلم قلنج كرده....
یعنی چیکاااار کردی؟؟؟
من چی خواستم تو چیکاااار کردی؟؟؟؟
خودت یه نگاه بنداز... ببین چیکار کردی... این حقم بودش ؟؟؟
این حقم نبود... این حقم نیست...
به من گفتی در آن دنیا، تمام اعضای بدنت لب به سخن می گشاید ...
....
مدت هاست چشم هایم، دست هایم، قلبم، ...
با من سخن می گویند،
نق می زنند به جانم
و سراغ او را از من می گیرند...
چگونه؟!!
من که هنوز در این دنیایم !!
http://static.cloob.com//public/user...a97846e03a-300
پشیمونــی برای کارایــی که کـــردی
به مــرور از بیـــن میــره
اما پشیمونیـــه کارایــی که نکــــردی
تا آخر عمـر عذابت میـده!!!
- - - به روز رسانی شده - - -
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن به هر حال دارم فراموش میکنم فراموش شدنم را . . .
گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود …
...… دلتنــگـم…
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد…
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید…
دلتنگ ِ خود َم…
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام
- - - به روز رسانی شده - - -
آنقــــدر زیبا دوسـتت داشتم که باورت نمی شد
آنــقدر که در بهت و نابـــــاوری گفتـی :
"همـــه چیز را فراموش کن"
حال آنقــدر زیبــــا و ســــاده
همـه چیـــــز را فراموش کرده ام
که بــاورت نمیشــــــــــود.....
حـــــال ام خوب است ....
اما گذشته ام درد میـــکند
- - - به روز رسانی شده - - -
بزرگ ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن ...