یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند
نمایش نسخه قابل چاپ
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
مدح کـــس زین نغمه بیرون کن ، که آن فرزانه گفت :
" عرصه ی شطرنج ِ رندان را مجال ِ شاه نیست! "...
تاتو پیدا آمدی پنهان شدم
زآن که با معشوق پنهان خوش تر است
تــا تــو پــل ها بـنــــدی از فــــرزانـگــــی
ایـــن دل ِ دیـــوانــه ، از دریا گـــذشت
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
یک خرمن غنیمت ابریشم
درشام دستبردع،به سودای شرق و غرب
یک چادر سپید اطاعت
در لحظه ی تقاطع جوهای سرخ و گرم
نادان همه جا با همه کس آمیزد
چون غرقه به هر چه دید دست آویزد
با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد
سعدی
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است؟
تاچندعمردرهوس وآرزو رود
ای کاش این نفس که برآمدفرو رود
درد عشق تو که جان می سوزدم
گر همه زهر است ازجان خوش تر است
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
«رهی معیری»
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوی سر کوی تو برفت از یادم
من چه گویم؟یک رگم هوشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
منکسف ماه و بر او هاله ی خونبار محیط
طرحی از فتنه ی دور قمر آورده برون
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟حافظ
ناید این بار،چه بر ماه افتاد؟
راه گم کرده مگر چاه افتاد
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی ----- كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
شهریار
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت گشتیم فنا زدریای محبت
تو همان به که نیندیشی
به من و درد روانسوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم فروغ فرخزاد
من اگر چه پیرم و ناتوان،تو ز آستان خودم مران
که گذشته در غمت ای جوان،همه روزگار جوانی ام
مه من نقاب بگشا ز جمال کبرياييکه بتان فرو گذارند اساس خودنماييشده انتظارم از حد، چه شود ز در درآييز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدايي
یارشو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره بیچارهگان
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بیکسی ما ببین
نظامی
نازد به خودش خدا که حيدر دارد
درياي فضائلي مطهر داردهمتاي علي نخواهد آمد واللهصد بار اگر کعبه ترک بردارد
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم / باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه افکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب کراست؟
تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم
چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
الا یا ایها الساقی ز می پرساز جامم را
ک از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار......
- - - به روز رسانی شده - - -
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار......
روزیست خوش و هوا نه گرم است نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل به زبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی کند که می باید خورد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حافظ
یک جرعه ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید
مهدی اخوان ثالث
دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب
که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست
سیف فرغانی
تو مو می بینی و من پیچش مو / تو ابرو من اشارت های ابرو