تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
نمایش نسخه قابل چاپ
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
ز غم کسی هلاکم که ز من خبر ندارد / عجب از محبت من که در او اثر ندارد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد..........وابستگیم را به تو باور کردم
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی[golrooz]
یوسف مصر را بگوسکه به نام خود مزن
هر پسری عزیز شد یاد پدر نمیکند؟
- در دلم بود که جان در ره جانان بدم...............جان ز من نیستکه در مقدم او جان بدهم
ملکا ,مها ,نگارا ,صنما ,بتا ,بهارا
متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری
یا رب مددی نما که بیتاب شدم...........یک بار دگر شب شد و بیخواب شدم
من از لبخند او آموختم درسی که نسپارم
به دست نا امیدی ها دل امیدوارم را
(فریدون مشیری)
آسمان بار امانت نتوانست کشیدن / که نشستند خدایا ک شکستند سبویش....از شعر شهادت حضرت علی اکبر)
شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد
مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد...
دلم قلمرو جغرافياي ويراني است
هواي ناحيه ما هميشه باراني است
(قیصر امین پور)
تویی بهانه آن ابر ها ک می گریند
بیا ک صاف شود این هوای بارانی
یارم چو قدح به دست گیرد .......بازار بتان شکست گیرد
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید[golrooz]
در کار ما روایی از طعن بداندیشان مکن............پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا
ای دل همه را بیازمودیم و شدیم ........................ کشتیم وفا،جفا درودیم و شدیم
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی وپایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
یا رب به دل دوست ما غم نکنی...........با تیر قضا قامت او خم نکنی
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
(پروین اعتصامی)
نشان عاشقی اشک است و آهی.........که میجوشد ز افسون نگاهی
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کنیکباره زاندیشه عقلم برهانوزباده صاف عشق سر مستم کن[golrooz]
تو را من زهر شیرین دانم ای عشق.......که نامی خوشتر از اینت ندانم
من همانم که اگر دوست مرا یاد کند به صفای قدمش دیده خود فرش کنم
منم آن ماهی افتاده در خاکت.........تو را چون آب دریا دوست دارم
من دل به زيبايي به خوبي ميسپارم
دينم اين است
من مهرباني را ستايش ميکنم
آيينم اين است
(فریدون مشیری)
تا ندانندم بد اندیشان طریق عاشقی ......در لباس ناشناسان راه دیگر میزنم
ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست
ماییم به درد عشق تا جان باقیست
تورامن چشم درراهم شباهنگام
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
حافظ
تا که ننشینید غبار به دامانت ز خاک او ..........روی گیتی را به آب دیده تر خواهم کرد
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند....
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم[khejalat]
میروم تا عاقبت دیوانه ای پیدا شود...........همزبان این دل شوریده ی رسوا شود
در جان من وزیدی مثل صبا و رفتی
ای بی وفا شکستی رسم وفا و رفتی
يك پنجره كه دست هاي كوچك تنهايي را
از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي كريم
سرشار مي كند .
و مي شود از آن جا
خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان كرد
يك پنجره براي من كافيست.
(فروغ)
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست / دل سودازده از غصه به دو نیم افتادست
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست