-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
رضوس
یه چندوقته احساسی اضافی بودن بی خود بودن بی مصرف بودن
یا آهنگ دوست دارم محسن یگانه میافتم که میگه:
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخیالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
بله اینجوریه
کلا اصلا حس مبهمیه حوصله هیچکاریو ندارم حوصله هیچی
دلم میخواد به یه عده اینو بگم:
کجای زندگیتم یه رهگذر تو خوابت
یه موجود اضافی توی اکثر خاطراتت
من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا
تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من
بودو نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره
این همه بیخالی داره حرصمو در میاره، حرصمو در میاره
ولی نمیتونم
امروزم همه رفتن و بچه ها مدرسه و مدرسه و دانشگاه
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
حبیبم ، سیل غمها
اییییییی روزگارخلاصه این وضع منه دانشجو نشدیم مدرسه ام که نمیریم
اون حس مبهمم هست دیگه هیچی
سلام داداشی
اتفاقا منم الان اومدم همینو بگم
هی ،ولی آهنگ مورد نظر من راز،بابک جهانبخش و دلخوشی ابلیس بود
هی واقعا امروز که از خواب پاشدم شرمنده مامانم شدم،خدا رو شکر بابام اصفهان نیست و گرنه الان تو سفره آب زیرزمینی بودم
هی لعنت به زندگی،لعنت به من
که نتونستم هیچ کاری کنم،هی لعنت
عجب اون حس مبهم رو مثل چی حس میکنم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چقدر زندگی چالش داره[bihes]
امروز به این نتیجه رسیدم[bihes]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sr hesabi
سلام داداشی
اتفاقا منم الان اومدم همینو بگم
هی ،ولی آهنگ مورد نظر من راز،بابک جهانبخش و دلخوشی ابلیس بود
هی واقعا امروز که از خواب پاشدم شرمنده مامانم شدم،خدا رو شکر بابام اصفهان نیست و گرنه الان تو سفره آب زیرزمینی بودم
هی لعنت به زندگی،لعنت به من
که نتونستم هیچ کاری کنم،هی لعنت
عجب اون حس مبهم رو مثل چی حس میکنم
دشمنت شرمنده باشه داداش
سلام
انشاالله سال بعد سرفرازشون میکنی
"کول بار عاشقی رو دوشمون راهی جاده همراهی شدیم...
دنیا صخره شد که سد ما بشه ولی ما مثل یه رود بیقرار...
حرف آخرو زدیم تو عاشقی پیش بهت چشم تنگ روزگار... "
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تنها در خانه [sootzadan]
امروز بابا و مامان رسیدند بوشهر ، زنگ زدم خونه داییم بودند پیش بچه 1 ماهشون (اسمش زهراست ) البته همه فامیل اونجا بودند [golrooz]
خواهرم هم رفت همدان ، پیش به سوی دانشگاه ! زنگ زدم در حال مرتب کردن اتاق خوابشون بودند [entezar]
داداشم هم که اول طلوع رفت به محل کار و تا ساعت 9 کارش طول کشید
و ما موندیم و یه خونه
خب شروع شد ، یه خونه تکونی اساسی ! برو که رفتیم ! الان همه جا مرتب و منظمه
از ساعت 9 که بلند شدیم از خواب تا ساعت 12 تو این فکر بودم که غذا برای شب چی درست کنم اخه ؟!
نتیجش این بود که ظهر پنیر نوش جان کنیم ! شب هم ماکارونی درست کردیم با سالاد ! چه کنیم دیگه نهایت ابتکارات ما بود [sootzadan]
زنگ میزنم به مامان میگم مادرجان ، حالا می خواستی غذا درست کردن ما یاد بگیریم ( نهایت غذا نذاشتن برای ما ) آخه چرا یخچال خالیه ؟! میگه میخواستم خرید کردن هم یاد بگیرید [tafakor] این یعنی نهایت مستقل بودن[daava]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*FATIMA*
تنها در خانه [sootzadan]
امروز بابا و مامان رسیدند بوشهر ، زنگ زدم خونه داییم بودند پیش بچه 1 ماهشون (اسمش زهراست ) البته همه فامیل اونجا بودند [golrooz]
خواهرم هم رفت همدان ، پیش به سوی دانشگاه ! زنگ زدم در حال مرتب کردن اتاق خوابشون بودند [entezar]
داداشم هم که اول طلوع رفت به محل کار و تا ساعت 9 کارش طول کشید
و ما موندیم و یه خونه
خب شروع شد ، یه خونه تکونی اساسی ! برو که رفتیم ! الان همه جا مرتب و منظمه
از ساعت 9 که بلند شدیم از خواب تا ساعت 12 تو این فکر بودم که غذا برای شب چی درست کنم اخه ؟!
نتیجش این بود که ظهر پنیر نوش جان کنیم ! شب هم ماکارونی درست کردیم با سالاد ! چه کنیم دیگه نهایت ابتکارات ما بود [sootzadan]
زنگ میزنم به مامان میگم مادرجان ، حالا می خواستی غذا درست کردن ما یاد بگیریم ( نهایت غذا نذاشتن برای ما ) آخه چرا یخچال خالیه ؟! میگه میخواستم خرید کردن هم یاد بگیرید [tafakor] این یعنی نهایت مستقل بودن[daava]
خونه خالیه قرعان بخون و از چیزی نترس [khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sabo3eur
خونه خالیه قرعان بخون و از چیزی نترس [khande]
کی از ترس حرف زد آخه !
ترسی وجود نداره که [entezar]
فقط حوصله آدم سر میره[khabalood]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بعد ازچند روز اینترنتمون وصل شد دلم داشت در می اومد یه سر بیام سایت ببینم چه خبره
بابام کنارم خوابیده جاتون خالی نمیدونیدچه خروپوفی میکنه
راستی بخدا ایدیم هک شده هرکاری میکنم بهم پس نمیدن به نظرمن که کارخیلی زشتی کردن امروز رفتن با ایدیه من آن شدن با ادد لیستن حرفیدن بقران خیلی عصبانیم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
serve_6
بعد ازچند روز اینترنتمون وصل شد دلم داشت در می اومد یه سر بیام سایت ببینم چه خبره
بابام کنارم خوابیده جاتون خالی نمیدونیدچه خروپوفی میکنه
راستی بخدا ایدیم هک شده هرکاری میکنم بهم پس نمیدن به نظرمن که کارخیلی زشتی کردن امروز رفتن با ایدیه من آن شدن با ادد لیستن حرفیدن بقران خیلی عصبانیم
ای خدا نمیدونی ایقده حال میده [khande]
- - - به روز رسانی شده - - -
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*FATIMA*
کی از ترس حرف زد آخه !
ترسی وجود نداره که [entezar]
فقط حوصله آدم سر میره[khabalood]
خوب گود بای پارتی جعفر رو بگو بیان
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sabo3eur
ای خدا نمیدونی ایقده حال میده [khande]
- - - به روز رسانی شده - - -
خوب گود بای پارتی جعفر رو بگو بیان
مسخرم میکنی[tafakor]
به نظرمن که اصلا حال نمیده[khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
serve_6
مسخرم میکنی[tafakor]
به نظرمن که اصلا حال نمیده[khande]
مسخره دیگه کیه
به نظر من که اخر سرگرمیه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sabo3eur
مسخره دیگه کیه
به نظر من که اخر سرگرمیه
اره ادم با ایدیه خودش آن بشه خوبه راس میگی سرگرمیه
بخدا اگه الان جای من بودی منفجر میشدی
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز خیلی خوبه[nishkhand]
اولین روزه دانشگاه رفتنم بود عالی بود.
استاده زن بود خوب حالمونو گرفت.
به گروه های دونفره پسر و دختر تقسیم کرد[esteress]
گفت پول از پسرا ایده از دخترا[nishkhand]
میخوام یه ایده بدم میلیاردی[khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
maryam kia
امروز خیلی خوبه[nishkhand]
اولین روزه دانشگاه رفتنم بود عالی بود.
استاده زن بود خوب حالمونو گرفت.
به گروه های دونفره پسر و دختر تقسیم کرد[esteress]
گفت پول از پسرا ایده از دخترا[nishkhand]
میخوام یه ایده بدم میلیاردی[khande]
من هم گروهم پسر میشد سنگ کوب میکردم
اینقد ناجور خجالت میکشم
البته بعضی وقتا خودمو میزدم به بیخیالی
ولی خیلی سخته
وااااااااااای اگه استینم اشتباهی میرفت بالا
یا مثلا تو چشام نگا میکرد
اصن خیلی استرس اور بود
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
1=1+1
من هم گروهم پسر میشد سنگ کوب میکردم
اینقد ناجور خجالت میکشم
البته بعضی وقتا خودمو میزدم به بیخیالی
ولی خیلی سخته
وااااااااااای اگه استینم اشتباهی میرفت بالا
یا مثلا تو چشام نگا میکرد
اصن خیلی استرس اور بود
نه من استرسم چیزه دیگه ایه.
باید باهم کنفرانس بدیم.هماهنگ باشیم.چه میدونم باهم تحقیق کنیم.استاده خیلی خشن بود[nadidan]
گفت خجالتو بزارید کنار دانشجویید دیگه[nadidan]
گفتیم چشم[khejalat]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
maryam kia
نه من استرسم چیزه دیگه ایه.
باید باهم کنفرانس بدیم.هماهنگ باشیم.چه میدونم باهم تحقیق کنیم.استاده خیلی خشن بود[nadidan]
گفت خجالتو بزارید کنار دانشجویید دیگه[nadidan]
گفتیم چشم[khejalat]
ابجی هوا خودتو داشته باش
تا میتونی درجه حیاتو ببر بالا
حتی مجبور شدی نقش بازی کن
اصنم تو چشاش نگاه نکن
باهاشم رسمی رفتار کن
پسرا باهاشون خوب بشی
علاوه بر اینکه فکرای ناجور میکنن
میرن به بقیه دوستاشونم میگن خانوم فلانی با من خوبه
نمیگم . بی محلش کن و این حرفا
فقط اون مرز بین خودتونو حفظ کن
و بزار پسره بفهمه بینتون مرزه
اینجوری تحقیقتونم موفق ترررررررررررررررررررررررر میشه
اها راسی . جاهای خلوتم باهاش نرو .
وااااااااااای من الن بیشتر تو استرس دارم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بعدشم . حرف استاده درسته دانشجویین
ولی اصن نباید یه دخترو با یه پسر میذاشت
خیلی بده
باید دوتا دخترو با دوتا پسر میذاشت
اینجوری خیلیا سو استفاده میکنن
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دانشگاه از شنبه شروع شده بود ولی احساس کردم یه کم بیشتر به تعطیلات نیاز دارم...واسه همین صلاح دونستم که([nishkhand]) نرم دانشگاه...
حالا اینا به کنار...خانواده اصن انگار نه انگار....اصن براشون سوال پیش نیومد که چرا این وقت روز من خونه ام....مگه نباید دانشگاه باشم؟؟؟قبلا یه اهمیتی داشتیم[narahatish]ولی الان نقشمون تو خونواده خیلی کمرنگ شده دیگه کسی کاری به کارمون نداره[khejalat]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
homeyra
دانشگاه از شنبه شروع شده بود ولی احساس کردم یه کم بیشتر به تعطیلات نیاز دارم...واسه همین صلاح دونستم که([nishkhand]) نرم دانشگاه...
حالا اینا به کنار...خانواده اصن انگار نه انگار....اصن براشون سوال پیش نیومد که چرا این وقت روز من خونه ام....مگه نباید دانشگاه باشم؟؟؟قبلا یه اهمیتی داشتیم[narahatish]ولی الان نقشمون تو خونواده خیلی کمرنگ شده دیگه کسی کاری به کارمون نداره[khejalat]
ماه اول زیاد لازم نیس بری
راحت باش[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
آخییییی
انگار همین دیروز بود!
چه زود ایام میگذره و از همه دنیا با عظمتش یه خاطره ی کوچولو تو ذهن آدمی باقی میذاره!!
چقدر دلم تنگه واسه دانشگاه!
چقدر دلم یه روز از اون روزایی رو میخواد که دائم سر ریخت و پاش هم اتاقیا نق میزدم!
چقدر دلم دوستیا و قهر و آشتیای مصنوعی رو داد میزنه!
چقدر دلم میخواد دوباره پنجره کلاسو باز کنم و پرده ها رو کنار بزنم تا خواب پاییزی از سرم بپره!!
چقدر دلتنگ خودکار خریدن و دفتر و کتاب و هندسه م!
چقدر دلم دوباره واسه اون اتاق 3*4 تختای دو طبقه ش پر میکشه!
و چقدر انسان قدر عمرشو نمیدونه!
من دلم دانشگاه رو میخواد و بی خیالیهاش[negaran][negaran][negaran]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
1=1+1
ابجی هوا خودتو داشته باش
تا میتونی درجه حیاتو ببر بالا
حتی مجبور شدی نقش بازی کن
اصنم تو چشاش نگاه نکن
باهاشم رسمی رفتار کن
پسرا باهاشون خوب بشی
علاوه بر اینکه فکرای ناجور میکنن
میرن به بقیه دوستاشونم میگن خانوم فلانی با من خوبه
نمیگم . بی محلش کن و این حرفا
فقط اون مرز بین خودتونو حفظ کن
و بزار پسره بفهمه بینتون مرزه
اینجوری تحقیقتونم موفق ترررررررررررررررررررررررر میشه
اها راسی . جاهای خلوتم باهاش نرو .
وااااااااااای من الن بیشتر تو استرس دارم
یا ابولفضل[nadidan]مگه جنگه!!!![nishkhand][nadidan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Dorna dordone
آخییییی
انگار همین دیروز بود!
چه زود ایام میگذره و از همه دنیا با عظمتش یه خاطره ی کوچولو تو ذهن آدمی باقی میذاره!!
چقدر دلم تنگه واسه دانشگاه!
چقدر دلم یه روز از اون روزایی رو میخواد که دائم سر ریخت و پاش هم اتاقیا نق میزدم!
چقدر دلم دوستیا و قهر و آشتیای مصنوعی رو داد میزنه!
چقدر دلم میخواد دوباره پنجره کلاسو باز کنم و پرده ها رو کنار بزنم تا خواب پاییزی از سرم بپره!!
چقدر دلتنگ خودکار خریدن و دفتر و کتاب و هندسه م!
چقدر دلم دوباره واسه اون اتاق 3*4 تختای دو طبقه ش پر میکشه!
و چقدر انسان قدر عمرشو نمیدونه!
من دلم دانشگاه رو میخواد و بی خیالیهاش[negaran][negaran][negaran]
اخی الهی بمیرم تموم کردی؟
بیا جایه ما برو[nishkhand][nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
maryam kia
یا ابولفضل[nadidan]مگه جنگه!!!![nishkhand][nadidan]
برا من مث جنگه
تو دانشگاه یه دوست صمیمی داشتم
هر وقت به پسرا کار داشتم اونو میفرستادم
البته یه پسرم هم همسایمون بود هم پسر فامیلمون و مورد تایید خونواده بود
اگه کاری به بقیه پسرا داشتم به اون میگفتم بره انجامش بده
دیگه اخریا پسرا کلاسمون میفهمیدن . جزوه میخاستن یا سوالی داشتن میرفتن به دوستم یا اون پسره میگفتن
هههههههههههههههه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
maryam kia
اخی الهی بمیرم تموم کردی؟
بیا جایه ما برو[nishkhand][nishkhand]
اوهوم
تموم شده خیلی وقته!!
خب جای شما که خودت باید بری مریم جونم
من جای خودمو میخوام و دوستش دارم چون تجربش کردم
تو هم یه روزی اینقده یادش کنیییی!!!
فقط قدرشو بدون!
ینی قدر تمام لحظات رو باید بدونیم.. چون عمر رفته باز نمیگرده!!
ایشالا شما عزیزای دلم موفق باشین و درجات بالاتر و موفقیت های بیشترتون رو شاهد باشم[golrooz][esteghbal]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Dorna dordone
اوهوم
تموم شده خیلی وقته!!
خب جای شما که خودت باید بری مریم جونم
من جای خودمو میخوام و دوستش دارم چون تجربش کردم
تو هم یه روزی اینقده یادش کنیییی!!!
فقط قدرشو بدون!
ینی قدر تمام لحظات رو باید بدونیم.. چون عمر رفته باز نمیگرده!!
ایشالا شما عزیزای دلم موفق باشین و درجات بالاتر و موفقیت های بیشترتون رو شاهد باشم[golrooz][esteghbal]
اره واقعا بر نمیگرده[negaran]دورانه مدرسه برام خیلی شیرین بود[negaran]
مرسی گلم منم برای شما ارزوی موفقیت میکنم[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
maryam kia
اره واقعا بر نمیگرده[negaran]دورانه مدرسه برام خیلی شیرین بود[negaran]
مرسی گلم منم برای شما ارزوی موفقیت میکنم[shaad]
فدای تو مریم جونم
ایشالا که بهترین روزها رو در پیش داشته باشی
و داشته باشن همه ی عزیزان[golrooz][dooa]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چه اتفاق بدی افتاد
وای خدا...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Team Sar Dadbin
چه اتفاق بدی افتاد
وای خدا...
چی شده ؟
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام.........
امروز اولش خیلی خوب بود حتی تا اول شبم خوب بود اما
من خیلی ناراحتم آخه ذهنیتم نسبت یه سری از افراد تغییر کرد .........
دیگه اصلا دوست ندترم بیاد تو اتاقمون ........
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
وای خدایا امروز حسابـــــــــــــــی رفته بودم تو فاز خنده...[khande][khande]
امروز وقتی از مدرسه رسیدم خونه،خونه شلوغ پلوغ بود...دو کارگر افغانی اومده بودن برای...
منم رفتم تو اتاقم دنبال کارای خودم...هنوز کیفمو زمین نزاشته صدام کردن برو تلفنو جواب بده...[sootzadan]نه اینکه توی یکی از اتاقا پر گچ و ...بود منم به همین خاطر یه شال دور سرو دهنم بستم...[tafakor]بیشتر شبیه عربا شده بودم[khande]
رفتم تلفنو برداشتم........[sokoot]از مدرسمون زنگ زدن..اصلا صداش نمیومد از بس که این دوکارگر بقل گوش من داد زدن[gerye]
اول نشناختم صدا معاون مدرسمونو[nishkhand]بعدش ای کیوم افتاد[sootzadan]حالاااااااااااااا اینجا رو داشته باش....معاون مدرسه داره بهم میگه ساره جان شنبه جلسه هست واسه سرویس عزیزم..[nishkhand]منم حواسم نبود جو گیر شدم به معلمم گفتم بلههههه عززززززززززززززززززززیزمم مممممممم [sootzadan][tahavoo]یعنیاااا پشت تلفن سرخ شدمممممم[gerye]بعد از اون من گفتم عزیزم[gerye]هیچ وقت تاحالا گفتاری به معلمام نگفته بودم عزیزم[gerye]فکر کنم خودشم 4شاخ مونده بود[gerye]
حالا این یه سوتی که الانم بهش فکر میکنم خندم میگره
یکی دیگه اینکه..بهم گفتن با کارگرا برم تو پارکینک تا بهشون نشون بدم گچ و....رو کجا بزارن
وای وای...[nadidan]گچ و...سنگین بود این دوتا بدبختام جون نداشتن[nishkhand]عین چوب خشک رفته بودن بالا...کجا میتونستن اینارو از پله ها بیارن..[sootzadan]
دلم به حالشون سوخت گفتم با اسانسور ببرید[sootzadan]حالا قبل اون بابام گفته بود بهم نزار با اسانسور ببرن[sootzadan]
اینا گذاشتن تو اسانسور خودمونم رفتیم تو اسانسور...زدیم پارکینک...یااااااااااااااا اااضرت عباس چشمتون روز بد نبینههههههههههه....http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif
قبل اینکه دراسانسور باز کنم صدای ادم و ماشین و...شنیدم...[sootzadan]نمیخواستم اینا بدونن ما داریم اینا با اسانسور میاریم وگرنه میکشتنمون[sootzadan]
دوباره زدم طبقه خودمون و به این دوتا کاگرا گفتم بزاریم اینا برن بعد ببریم[sootzadan]این دوتا بدبختامممممممممممم گفتن چشممممممممم[khande]
وای خدایاااااا...همین جور که در اسانسور در حال بسته شدن بود(تا نصفه رفته بود!) یه دفعه دیدم یکی،اون یکی در جلوی اسانسور باز کرد...
[khande][khande][khande][khande]
قیافه ی منو اون دوتاااااااااااااااااااااا ا فیلمممممممممممم بود بخداااااااااا....انگار دستگیرمون کردن[khande][khande][khande]اون موقع باید یکی از قیافه هامون عکس میگرفت فقط...
از شانسمونم خانم مدیر ساختمون درو باز کرد[sootzadan]ازم پرسید شما با پارکینک کار داشتین....منم گفتم بلههههههه.http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gifاون دوتا که اینقدر مظلوم بودن...لال شده بودن و فقط هاج و واج نگاه میکردن[khande][khande]حالا نگو بعدش زده بودیم طبقه 2[khande][khande]ضایع شدیم....یه نگاه به من کرد یه نگاه به کیسه های گچ و.... و محکم درو بست[gerye][gerye][khande][khande]ولی من بعدش کف اسانسور ولو داشتم میشدم از خنده...http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/21.gif
منم که با اون شال و دمپایییی شبیه عرب شده بودم...خوبه مدیر ساختمون سکته نزده منو دیده با اون دوتا افغانی....ولی مطمئنم قبلش فکر کرده دزدی و..هستیم[khande][khande]اخه چند بار دزد اومده همه به هم دیگه شک کردن[khande][khande][khande][khande]
بهـــــــــــــــله و اینم خاطرات من:4/7/92
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سفر زیارتی منم تموم شد، خیلی خوب بود، خیـــــــــــــــــــــــ ــلی !![alaghemand]
نبودم اونجا، نمیدونم چی میشد، اگه آقا آرومم نمیکرد، اگه به درد دلام گوش نمیداد، قربون مهربونیش برم!!
تمام بچه های سایت رو دعا کردم، ایشالا هر چه زودتر خودتون برین پابوسش!![dooa]
یه عالمه حرف تو ذهنم بود، اومدم سایت بیام بنویسم، همش یادم رفت!![afsoorde]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام
امیدوارم خوب باشید
این خاطره امروز نیست ولی امروز خیلی بدم خورد
1سال و نیم پیش بود من(البته بیشتر)که من به جز 3 نفر که دوتاشونم مثل اینجا مجازی بودند،بیشتر رفیق نداشتم(اون یکی هم فکر کنم سر 13 سال رفاقتمون هنوز باهام در ارتباط بود)
من کلا آدم خیلی خیلی مغروری هستم یعنی بودم
اونموقع خیلی ها بهم گفتند که دیگه این غرور رو نداشته باش،و به خاطر غرور که کسی باهات زیاد رفیق نمیشه
از اونموقع به بد اومدم همه چیز تو زندگیم رو تغییر دادم،سلایق و...
دیگه هیچی نمیگفتم در مورد دیگران و حرفاشونو گوش میکردم(همه رو حتی برای بعضی هاشون فکر هم نمیکردم)
خیلی رفیق و دوست پیدا کردم(خیلی واقعا خیلی)
تو کتابخونه به همه چیز یاد میدادم و به متلکاشون یخندیدم(بقول خودشون باحال بودم)
ولی الان دارم میبینم،اونموقع خیلی موفقتر بودم،هدفام بزرگتر بود،علایقم بهتر بود
من شاید اونموقع ها سالی 30 بیت شعر خارج از کتاب درسی نمیخوندم ولی تو این 3 ماه اخیر 3تا شاعر رو کامل خوندم
الان شدم آدمی که مسخره دست دیگرانه،هرکی به خودش اجازه فکر به بالاتر بودن از من رو میده
ولی میخوام برگردم به همون امیر اونو بیشتر میخوام
دیگه داشت چیزایی که زمانی براشون زندگی میکردم رو یادم میرفت
داشتم از کارهای مورد علاقم دور میشدم
امروز دوتا تلنگر کوچیک خوردم
که جفتش بهم گفت،دارم مسیر رو اشتباه میرم
شاید بخندید،وقتی اینو میخونید،ولی مهم نیست
فقط میخواستم،یه جا بنویسم
چراغ اتاقم سوخت،مجبور شدم اینجا بنویسم[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sr hesabi
سلام
امیدوارم خوب باشید
این خاطره امروز نیست ولی امروز خیلی بدم خورد
1سال و نیم پیش بود من(البته بیشتر)که من به جز 3 نفر که دوتاشونم مثل اینجا مجازی بودند،بیشتر رفیق نداشتم(اون یکی هم فکر کنم سر 13 سال رفاقتمون هنوز باهام در ارتباط بود)
من کلا آدم خیلی خیلی مغروری هستم یعنی بودم
اونموقع خیلی ها بهم گفتند که دیگه این غرور رو نداشته باش،و به خاطر غرور که کسی باهات زیاد رفیق نمیشه
از اونموقع به بد اومدم همه چیز تو زندگیم رو تغییر دادم،سلایق و...
دیگه هیچی نمیگفتم در مورد دیگران و حرفاشونو گوش میکردم(همه رو حتی برای بعضی هاشون فکر هم نمیکردم)
خیلی رفیق و دوست پیدا کردم(خیلی واقعا خیلی)
تو کتابخونه به همه چیز یاد میدادم و به متلکاشون یخندیدم(بقول خودشون باحال بودم)
ولی الان دارم میبینم،اونموقع خیلی موفقتر بودم،هدفام بزرگتر بود،علایقم بهتر بود
من شاید اونموقع ها سالی 30 بیت شعر خارج از کتاب درسی نمیخوندم ولی تو این 3 ماه اخیر 3تا شاعر رو کامل خوندم
الان شدم آدمی که مسخره دست دیگرانه،هرکی به خودش اجازه فکر به بالاتر بودن از من رو میده
ولی میخوام برگردم به همون امیر اونو بیشتر میخوام
دیگه داشت چیزایی که زمانی براشون زندگی میکردم رو یادم میرفت
داشتم از کارهای مورد علاقم دور میشدم
امروز دوتا تلنگر کوچیک خوردم
که جفتش بهم گفت،دارم مسیر رو اشتباه میرم
شاید بخندید،وقتی اینو میخونید،ولی مهم نیست
فقط میخواستم،یه جا بنویسم
چراغ اتاقم سوخت،مجبور شدم اینجا بنویسم[golrooz]
شخصیتتون عالی بوده.
اگه غرور نداشته باشید خیلیا سعی میکنن ک شمارو خورد کنن.
تجربه داشتم ک میگم.
منتها رفقاتون کم میشن ک این بعضی وقتا بده.
باعث میشه افسرده بشید.
موفق باشید[golrooz][shaad]
- - - به روز رسانی شده - - -
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sr hesabi
سلام
امیدوارم خوب باشید
این خاطره امروز نیست ولی امروز خیلی بدم خورد
1سال و نیم پیش بود من(البته بیشتر)که من به جز 3 نفر که دوتاشونم مثل اینجا مجازی بودند،بیشتر رفیق نداشتم(اون یکی هم فکر کنم سر 13 سال رفاقتمون هنوز باهام در ارتباط بود)
من کلا آدم خیلی خیلی مغروری هستم یعنی بودم
اونموقع خیلی ها بهم گفتند که دیگه این غرور رو نداشته باش،و به خاطر غرور که کسی باهات زیاد رفیق نمیشه
از اونموقع به بد اومدم همه چیز تو زندگیم رو تغییر دادم،سلایق و...
دیگه هیچی نمیگفتم در مورد دیگران و حرفاشونو گوش میکردم(همه رو حتی برای بعضی هاشون فکر هم نمیکردم)
خیلی رفیق و دوست پیدا کردم(خیلی واقعا خیلی)
تو کتابخونه به همه چیز یاد میدادم و به متلکاشون یخندیدم(بقول خودشون باحال بودم)
ولی الان دارم میبینم،اونموقع خیلی موفقتر بودم،هدفام بزرگتر بود،علایقم بهتر بود
من شاید اونموقع ها سالی 30 بیت شعر خارج از کتاب درسی نمیخوندم ولی تو این 3 ماه اخیر 3تا شاعر رو کامل خوندم
الان شدم آدمی که مسخره دست دیگرانه،هرکی به خودش اجازه فکر به بالاتر بودن از من رو میده
ولی میخوام برگردم به همون امیر اونو بیشتر میخوام
دیگه داشت چیزایی که زمانی براشون زندگی میکردم رو یادم میرفت
داشتم از کارهای مورد علاقم دور میشدم
امروز دوتا تلنگر کوچیک خوردم
که جفتش بهم گفت،دارم مسیر رو اشتباه میرم
شاید بخندید،وقتی اینو میخونید،ولی مهم نیست
فقط میخواستم،یه جا بنویسم
چراغ اتاقم سوخت،مجبور شدم اینجا بنویسم[golrooz]
شخصیتتون عالی بوده.
اگه غرور نداشته باشید خیلیا سعی میکنن ک شمارو خورد کنن.
تجربه داشتم ک میگم.
منتها رفقاتون کم میشن ک این بعضی وقتا بده.
باعث میشه افسرده بشید.
موفق باشید[golrooz][shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
از اینکه زندگیم شده همونی ک میخوام خیلی خوشحالم[nadanestan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
2نفر توی زندگیم الگومن
از زندگی کلاسیک 4نفر خوشم میاد.
3نفرو خیلی دوست دارم و براشون میمیرم.
امروز به این نتیجه رسیدم[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز هم مثل روز های دیگه خوب بود
توی مدرسه کلی خندیدیم
دستگیره دری که به سمت حیاط باز می شد شکست بعد ما هم از ترس این که کلاسمون رو عوض نکن از پنجره تردد می کردیم و می کنیم [nishkhand]
یک صندلی اون ور توی بالکن گذاشتیم یکی هم اینور ، فقط یکی از معاون آموزشی هامون ببینن کله همه مون کندس هم باید کلاسمون رو عوض کنیم هم نمرمون کم میشه
البته این حرکت تزش با من بود [sootzadan]
اول بعضی از بچه ها بلد نبودن با یکی دو بار پرش از این سمت به اون سمت یاد گرفتن [nadanestan]
چون هیچکدوم از بچه ها علاقه ای به تعویض کلاس نداشتن من هم این پیشنهاد رو دادم خوشم اومد هر 15 نفر هم راضی بودن ، خلاصه تصویب شد دیگه
حدودا تا دو ماه دیگه اجرایی هست تا این که چشم کسی بخوره [khanderiz]
هیچی دیگه نینجا شدیم رفـــــــــــــــت[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Sa.n
امروز هم مثل روز های دیگه خوب بود
توی مدرسه کلی خندیدیم
دستگیره دری که به سمت حیاط باز می شد شکست بعد ما هم از ترس این که کلاسمون رو عوض نکن از پنجره تردد می کردیم و می کنیم [nishkhand]
یک صندلی اون ور توی بالکن گذاشتیم یکی هم اینور ، فقط یکی از معاون آموزشی هامون ببینن کله همه مون کندس هم باید کلاسمون رو عوض کنیم هم نمرمون کم میشه
البته این حرکت تزش با من بود [sootzadan]
اول بعضی از بچه ها بلد نبودن با یکی دو بار پرش از این سمت به اون سمت یاد گرفتن [nadanestan]
چون هیچکدوم از بچه ها علاقه ای به تعویض کلاس نداشتن من هم این پیشنهاد رو دادم خوشم اومد هر 15 نفر هم راضی بودن ، خلاصه تصویب شد دیگه
حدودا تا دو ماه دیگه اجرایی هست تا این که چشم کسی بخوره [khanderiz]
هیچی دیگه نینجا شدیم رفـــــــــــــــت[nishkhand]
الهی منو یاد دبیرستانمون انداختی!
تو دبیرستان ما هم ساختمون تجربی و ساختمون ریاضی و ساختمون انسانی جدا بود ساختمون مدیر و اون مرکز مشاوره و کتابخونه هم جدابودن..
اما دو تا حیاط بود که به هم راه داشت .. مدیر ناظم اینا از ما خیلی دور بودن
پشت کلاس ما یه تیکه زمین بود که توش درخت و چمن هم بود خیلی بزرگ نبود! به هیج کدوم از حیاط های مدرسمون هم راه نداشت فقط یه درب داشت به طرف بیرون مدرسه که قفل بود
کلاس ما هم خیلی خوب نبود و چون بالاترین معدل ها از کلاس ما بود بار ها میخواستن کلاسمونو عوض کنن که بچه ها میگفتن نه خوبه همینجا! پشت پنجره منظره خوبی هست!![sootzadan]
درصورتی که همیشه زنگ تفریح ها یا ساعت هایی که دبیر نداشتیم ، نوبتی یکی پشت در کشیک میداد بقیه صندلی میذاشتیم و میرفتیم توو اون باغ مینشستیم رو چمنا...یکی دو هفته گذشت دیدیم نه کسی متوجه نشده! از بعدش ازون دیوار پشتی ویولن و گیتار وارد میشد[nadidan] ( البته شما ازین کارا نکنینا![sootzadan]) اونجا میموند هر زنگ تفریح، اون پشت کنسرتی برپا بود!!!![nishkhand]
زنگ که میخورد پنجره رو میبستیم و کیفو اینا میذاشتیم ..طبیعی جلوه داده میشد...[cheshmak]
تازشم! چون هیچ وقت توو راهرو و حیاط مدرسه شیطنتی نداشتیم! ( آخه اصلا درین مکانها نبودیم [sootzadan][nishkhand]همش تو همون حیاط مخفی بودیم در حال اجرای کنسرت....)
لوحه منظبط ترین کلاس رو گرفتیم[nadidan] [nishkhand] خدایی حقمون نبود!![khanderiz] ولی خب شرط مدرسه راهرو و حیاط و سکوت در کلاس بود که شامل حال ما میشد...[sootzadan]
جالب اینجاست که در طی اون دو سال و خورده ای بجز دبیر آمارمون که مجرد بودن هیچکس متوجه نشد!
البته یبار مانتوی یکی گیر کرد و نرسید کامل بیاد تو کلاس که دبیر زمین شناسیمون رسیدن دیدنش!
آقا بودن زیاد نگاه نکردن فقط گفتن بیا پایین دختر[delkhoori]
[nishkhand]
[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز اولین کار سیاه قلمم رو تموم کردم البته من قبلا هم نقاشی کار میکردم ولی اونجا زیاد خوب یاد نمیدادن
ولی این استاد جدیدم[esteghbal]مرحله مرحله جلو فوق العاده عالی جلو میره اول طراحی بعد کار کردن با مداد پلی کروم و سایه زدن با اون
بعد با محو کن وسایه و بعد هم بطور جدی وارد سیاه قلم میشیم و با کف دریا وکنته و محو کن و ....
لازمه ی رد کردن هر مرحله هم کشیدن یک پیرمرد است[labkhand]
اینم اولین کار سیاه قلم من
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز...
از خ معلم و چهار راه قصر (محل سماجا "ستاد مشترک ارتش) عبور میکردم...
زنی را دیدم...
به شدت می گریست...
دختری با نوزادی بر بغل ، نزد وی آمد و گفت گریه نکن...
اما خودش از درون فریاد می کشید و بغض اش ترکید...
گفتن که پسر اون زن به جرم استعمال و حمل مواد مخدر صنعتی
به 10سال زندان محکوم شده...
شاید اون نوزاد بچه ی اون محکوم باشه...
واقعا ناراحت شدم...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
وای خدا همین جور از درور دیوار داره میاد[nadidan]
چند دقیقه پیش اروم و ریلکس نشسته بودم پای لپ تاب داشتم نقاشی میکشیدم که دیدم نور اتاق کم شدhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif [soal]اهمیت ندادم[nadidan]
چند دقیقه بعدش دیدم صدای ترکیدم اومد[khande][nishkhand]فیوز پرید...لامپ توی اتاق منفجر شد![khande]یعنی 2 متر یا شایدم بیشتر از جام پریدم هواااااااااااااااااااااا[khande][sootzadan]
این وسط بابامم تو حموم بود رفته بودم پشت در صدای شبح درمیوردم[khande]به عقلم شک کرد[khabalood][sootzadan]
یه بار 6-7 سالگی با مامانم از این کارا کردم یکی خوابوند تو گوشم[sootzadan]دیگه جرات نکردم از این حرکات پخ پخی و...انجام بدم ولی حالا همون جرات بگشته[sootzadan]
فقط یــــــــــــــــــه ذره فاصله داشتم از لامپ وسط اتاق وگرنه جرقش میفتاد روم میسوختم[nishkhand]
چــــــــــــــــه صحنه ی ترسناکی بود واقعا!موقع قطعی برق اول رفتم سراغ در 7 قفلش کردم اومدم[sootzadan]
ولی الان خداروشکر روشنایی کامل هست![shaad]
الان حالم خرابه!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif
حالم داره از یه سریا تو سایت بهم میخورهhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gifخیلی صادقانهhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gifمیخوام خفشون کنمhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gifمیخوام بکشمشون،میخوام لهشون کنم البته خودشون میدونن اینا کیا هستنhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
همین الساعه دارم میمیرم...
جمیعت نخبگان ...حلال کنین
چراق خاموش
گاد بلس می